آرشيو لوح

 

عواقب تصفیهٔ‌ آکادمیک

در زمانهٔ پیچاپیچ

هستهٔ حکومت اسلامی ایران، پانزده خردادیون، در اصل تعدادی بازاری خرده‌پای عقب‌مانده از نظر مالی و اجتماعی بود ‌+ اقلیتی بسیار کوچک منبری و حوزوی ناراضی از تغییر شکل و هنجارهای جامعه نسبت به عهد ناصرالدین شاه + گلّه‌های حمل‌شده از روستا به شهرها‌ی بزرگ به منظور تجهیز به پاره‌آجر و چماق (و در صورت امکان، تفنگ).

برای شمار مجموعاً ناچیز دسته‌های اول و دوم، نفرات بخش سوم نقش ملاط و ساروج و میلگرد دارند با وظیفهٔ شَل‌وپَل و زجرکُش کردن و شلیک ساچمه به سر و چشم و اندام تناسلی پسران و دختران جسور.

اگر در بافت‌شناسی طبقاتی‌ـ‌‌تاریخی ایران قبول داشته باشیم قاجار حکومت زمینداران بزرگ و پهلوی ریاست فرزندان درس‌خواندهٔ آن فئودالها بود و حکومت اسلامی استیلای فرزندان رعایای آنهاست، توضیحی می‌یابیم برای بیقراری فرزندان آزادشدهٔ اصلاحات ارضی که حالیا در مجلس شورای اسلام زور می‌زنند راه ورود ندارندگان مدرک دکترا را به محوطه‌ای سد کنند گویی حسینیهٔ میدان تره‌بار که باید ردیفهای گل لابد پلاستیک بچینند تا پرسنل ول نگردند و چهارزانو تشکیل گعده ندهند.  عجالتاً و موقتاً تا اطلاع ثانوی به مدرک کارشناسی ارشد (سوپرلیسانس) رضایت داده‌اند و درس حوزوی را «معادل» می‌شناسند.

 

جایی در جهان سراغ نداریم که سخنگوی عده‌ای از مردم بودن نیاز به مدرک تحصیلی، آن هم در سطح دانشگاه، داشته باشد.  در دنیا استخدام برای مشاغل مشمول بودجهٔ ‌عمومی را اعلام می‌کنند.  تقریباً تمام عطایایی شامل اتومبیل شاسی‌بلند و پنت‌هاوس و ارز خارجی که در ایران اسلامی زیرمیزی به یک مشت پاسدارتمام و دکترتمام و استادتمام‌ می‌دهند در دنیای متمدن جرم است.  در قانون خود رژیم مقدس ولایی هم جرم است.

 

 

دانشگاه به مفهومی که امروز می‌شناسیم، با دورهٔ تحصیلی معیّن، دروس مشخص و برنامهٔ مصوّب، اوایل قرن نوزدهم در سرزمینی به وجود آمد ملوک‌الطوایفی که دهه‌ها بعد آلمان نام گرفت و با مهاجرت شماری بزرگ از اهالی آن به قارهٔ جدید، در آمریکا تکثیر شد (گروه غالب در میان سفیدپوستان ایالات متحده آلمانی و بعد ایرلندی بودند).  آکسفورد و کمبریج و سوربن تا آن زمان حال و هوای مدارس مذهبی داشتند و شاگرد شنیده‌هایش از استاد را تکرار می‌کرد.

 

دولت مصدق (شاید با الهام از اعتقاد جان استوارت میل انگلیسی به ضرورت دفع ’’ابتذال عمومی‘‘ با حق رأی برای باسوادها در بیش از یک حوزه) قصد داشت از رأی‌دهنده‌ بخواهد اسم خودش را بنویسد.  طبیعی بود دربار و دیانت و زمینداران بزرگ، با اتکایشان به رعیت بیسواد،‌ زیر بار نروند.  خود او زیر عکسش نوشته است ’’برای فرزندم دکتر غلامحسین مصدق‘‘ و امضا کرده ’’دکتر محمد مصدق‘‘.

 

اما اینکه از انتخاب‌شوندهٔ مجلس شورا مدرک دانشگاه بخواهند و به فقه و توضیح‌المسائل بگویند معادل دکترا، تا دههٔ ۸۰ غیرقابل تصور و ورای تخیّل بود.

 

 

تغییر اوضاع سیاسی ایران، از تحقیر مدرک‌ تحصیلی در سال ۵۹ تا دکترا گرفتن و استادتمام شدن فرزندان اویارقلی‌های روزگار ماضی و مطالبهٔ مدرک‌ دکترا از دیگران، اصطلاحاً انقلاب فرهنگی نام گرفت، با این شعار: دانشگاهی که دانشگاه نباشد دانشگاه نیست.

 

دانشگاه‌شدن دانشگاه بدون خشونت و سرکوبی و خونریزی و اخراج و قلع‌وقمع و گرسنگی‌دادن و زجرکش کردن حاصل نشد.  دستهٔ سوم، که ابتدای مطلب اشاره کردیم، کنار در ِاصلی دانشگاه تهران چادری نظامی زدند برای دپو کردن چماق و آجر و بازجویی.  تا نیمهٔ دوم دههٔ ۷۰ سر پا بود.  به برکت چادر وحدت، دکاتیر، فیرسوفها و نظریه‌‌پردازها بارشان را بستند و سوار دانشگاه شدند.

 

به دو نکته باید توجه داشت: نعره‌های تصفیه‌طلبی، با شعار قدری تمیزتر پاکسازی، در مطبوعات، وزارت خارجه، شرکت نفت، ارتش‌ و همه جا از مهر ۵۷ اواخر عمر رژیم سابق با پیروزی اعتصاب سه روزنامهٔ پرتیراژ تهران علیه حکومت نظامی شروع شد.

 

دانشگاه هم مستثنا نبود.  امروز مثل صفحهٔ ‌سوزن‌خورده کاسه‌کوزهٔ‌ همه چیز را سر دیو سیاهی موسوم به ’’روشنفکرا‘‘ می‌شکنند که امّ‌الخبائث است.  آن روزگار در صنف نانوا و ماست‌بند و تعاونی دارندگان وانت‌بار هم خواستار پاکسازی بودند با این استدلال که عُمّال ساواک در انتخاب هیئت مدیره اِعمال نفوذ کرده‌اند.  از چندین سال پیش‌تر صداهای اعتراض در همه جا شنیده می‌شد و این جمله در مطبوعات دیده می‌شد: ’’رابطه جای ضابطه را گرفته است‘‘ ــ اتهامی مستقیماً متوجه دولت و دستگاه امنیتی و نهایتاً وابستگان دربار.

 

دوم، در مقایسهٔ رژیم سابق و جانشینش در طرز برخورد به دانشجو، اولی به مظهر رأفت و رحمت و شفقت می‌ماند.  ساواک دانشجوی بمب‌گذار اعدام کرد اما محکومان اعلامیه‌نویس پس از کشیدن دورهٔ حبس سر کلاس برمی‌گشتند، درسشان را تا فارغ‌التحصیلی ادامه می‌دادند و از بازار کار طرد نمی‌شدند.  تلقی قدرت مستقر این بود که تنبیه دانشجوی متجاسر به معنی نابودی جسمی و روحی او نیست.

 

رژیم ولایی، با اعتقاد عمیقش به خونریزی به‌عنوان راه‌حل نهایی، می‌گوید توبهٔ گرگْ مرگ است.

 

 

تاریخِ رُمباندن حصار دانشگاهها زمانی که نوشته شود مجلّداتی قطور خواهد شد.  تا  آن زمان می‌توان و باید به تدارک و حفظ منابع معتبر ادامه داد.  ماهنامهٔ لوح و همکارانش انتهای دههٔ ۷۰ کوشیدند به گردآوری چنان منابعی کمک کنند.

 

بی‌رودربایستی‌ترین مدافع بسته‌نگه‌داشتن دانشگاهها در مهر ۵۸ ظاهراً مهدی بازرگان بود (به روایت محمد ملکی رئیس دانشگاه تهران).

 

و خطرناک‌ترین برنامه‌ریز بستن آنها به عنوان بخشی از سرکوبی سازمان‌یافته با اهداف دور و دراز: حسن آیت دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی، متنفر از مردم تهران و روشنفکر ایرانی، کراوات، تجدد، حضور زنان و (به گفتهٔ محمدتقی بهار دربارهٔ معاصرانش در سالهای پس از مشروطیت) ’’مخالف سرسخت همه کس و همه چیز.‘‘ مظهر عقده‌ و حرمان.  ربع قرن با دخیل بستن به مظفر بقائی، یک واماندهٔ‌ دیگر و چشم‌به‌راه صعودی نامحتمل به نخست‌وزیری، در حسرت منصب و مقام و وزارت و صدارت آه کشیده و خون دل خورده بود.  در نوار صحبتهایش که مجاهدین به روزنامهٔ بنی‌صدر دادند (و بعدها قوهٔ قضائیه در کتابی تجدید چاپ کرد) برای جامعهٔ‌ ایران تا آیندهٔ‌ دور نقشه و طرح و برنامه داشت،‌ از جمله،‌ تخته‌کردن درِ دانشگاه که به نظرش موتور نافرمانی بود.

 

پاسپورت هر دو ویزا شده بود اما به کسان دیگری دسترسی داشتیم، از جمله عبدالکریم سروش، که معتقد به چیزی بودند بعدها موسوم به مهندسی وارونه: نمونهٔ موجود را کپی می‌کنیم، با نگاه به دست فرنگی‌ عین ساختار (فنی، نه فکری) جامعهٔ غرب را از روی نمونهٔ موجود می‌سازیم و با این ادعا به خلایق قالب می‌کنیم که در مهندسی ذهن و ساختار جامعه، ما اصول خودمان را داریم: شعرهای مولانا و اعتقادات دراویش چرخنده در قونیهٔ قرون وسطیٰ.

 

سروش از ابتدا در آن غائله نقش بازی کرد، همچنان زیر حملهٔ شدید قربانیان و صدمه‌دیدگان است و بعید می‌نماید همدستی‌اش در جنایت علیه اهل آکادمی فراموش شود.

 

خودش هم از معاشرت با اهل منبر کم صدمهٔ فکری و روحی ندید.  از جمله مشاهدات دست اول ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی:

 

شيخ محمد يزدى گفت افرادى رسوبات غربى در مغزشان است و كتابهاى علوم انسانى مى‌‏نويسند.  تلقى ايشان و ديگر روحانيون از علوم انسانى نوشته‌‏هاى اميرحسين آريانپور بود.  مى‌‏گفتند علوم انسانى ممكن است موجب الحاد شود و ماركسيسم در آنها رخنه كند.  يكى از افراد جامعهٔ مدرسين كه مرد كم‏‌فضلى بود مى‏‌گفت شما برويد كتابهاى مربوطه را بنويسيد، مخصوصاً معارف دينى دانشگاه را، ما اصلاح خواهيم كرد.  گفتيم كتاب معارف دينى را خودتان بنويسيد؛ معنى ندارد ما بنويسيم شما اصلاح كنيد. آقاى مكارم به كمك آمد و گفت اينها راست مى‏‌گويند: كتاب طبّى را طبيب مى‌‏نويسد، نه اينكه يكى ديگر بنويسد و طبيبان اصلاح كنند.

 

 

یک نمونه از اصلاح‌پذیریِ اصلاح‌کنندگان.

فرنگی نگونبختی که به قصد مبادله با یک تروریست در دههٔ ۶۰ گروگان گرفته شد و چندین سال در اوین آب خنک ‌خورد می‌نویسد وقتی کتابی تعلیف ریشهری ‌وزیر وقت اطلاعات به دستش دادند تا به منظور هدایت کافران به انگریزی ترجمه کند، سنگ تمام گذاشت و نعنا داغ و زعفرانش را حسابی زیاد کرد. گاه برای چند سطر ساعتها وقت صرف کرد معادل دقیق شعری عربی یا فارسی را در انگلیسی به دست دهد.  به غلطهای املایی و انشایی و چاپی بسیاری برخورد و، گرچه جزو وظایف مترجم نیست، به مآخذ قرآنی هم رجوع کرد و اشتباهات و ارجاعات نادقیق و نادرست و تکرار مکررات بسیاری دید.  همین طور اِشکالهای محتوایی و روشی و خطا در استدلال.

 

پیشنهادهایش برای بهبود هر بحث را کنار متن نوشت.  اما کسی توجه نکرد.  وقتی کتاب چاپ‌شده را که قرار بود ابلاغ‌ پیام حق به علمای ﺗﺸنهٔ دانستن حقیقت در خارجه باشد برایش آوردند دید چنان پر از غلط تایپی و جاافتادگی و انواع خطای فنی است که بعید می‌نمود خوانندۀ بالقوه از صفحات اول و دوم جلوتر برود یا اصلاً میل به خواندن کند. 

 

یحتمل تایپیست بنگاه ناشر (معمولاً‌ مواجب‌بگیرهای سوری و لبنانی) آن اندازه سواد ندارد و زبان انگلیسی نمی‌داند که بتواند بحث یک غربی آشنا با فارسی و عربی و متون اسلامی را هضم کند.  یادداشت‌های فرنگی اسیر را دست یک استعمارستیز تلویزیون وطنی بدهید رجز تحویل می‌گیرید علیه بیگانگی غرب با جوهر معرفت و انسانیت.        

 

سنگین‌وزن‌ترین غولهای منبر و حوزه وقتی از علوم پانصد سال اخیر شاهد می‌آورند معمولاً بیربط و آشفته قیاس می‌کنند. با مبانی علم جدید بیگانه‌اند و نتایجی را که دست سوم و چهارم خوانده‌اند غلط ‌فهمیده‌اند و نابجا مصرف می‌کنند.

 

’’پرُفسور ماتاهاری‘‘ می‌گفت به نظر آلفرد هیچکاک زنها هرچه پوشیده‌تر باشند خواستنی‌ترند.  محمدرضا مهدوی‌کنی کالج مطالعات مدیریت هاروارد را با اموال و باغ و زمین غلفتی می‌‌بلعید اما وقتی می‌خواست ’’انِشتن‘‘ را با چیزی موسوم به ’’حرکت جوهری‘‘ یک‌کاسه کند ‌می‌گفت پیغمبر به عرش اعلیٰ رفت و بازگشت در حالی که لنگهٔ درِ اتاق همچنان تکان می‌خورْد.

 

صدوهشتاد درجه بدفهمی به سبب فقدان اطلاعات پایه و ناآشنایی با الفبای علم.  بر اساس نظریهٔ نسبیت فضاـ‌زمان اینشتین، چنانچه انسانی سوار بر سفینه‌ای با سرعت نور به کهکشانی دوردست برود در بازگشت به زمین درمی‌یابد طی چند سالی که در سفر بوده در کرهٔ زمین قرنی گذشته است.  شاید حکایت اصحاب کهف که چُرت قیلوله‌شان معادل یک قرن عمر خاکیان فانی بود بیشتر به درد شیخ می‌خورْد تا قصهٔ معراج.

 

فتیلهٔ کل تحصیلات دانشگاهی (جز سهمیهٔ رشته‌های مرتبط با طب برای فرزندان طبقهٔ جدید) پائین کشیده شده و شمار متقاضیان علوم انسانی نشانی از شور و ازدحام دههٔ ۷۰ ندارد.  برخی رشته‌ها مانند روزنامه‌نگاری که برای سوئیت انفرادی فارغ‌التحصیل بیرون می‌داد بسته شد و بعید است بازگشایی شود.

 

درهرحال، متن را،‌ چه مقدس و چه عادی، با روش علمی می‌سنجند.  مکان مناسب برای محیط‌انگاشتن متن مقدس بر نظریهٔ علمی، و نه محاط در آن، حوزه و صومعه است نه دانشگاه.

 

 

دربارهٔ قلع‌وقمع دانشگاهها هرآنچه در لوح چاپ شد در این سایت در دسترس است.

 

ماهنامه همکارانی ممتاز داشت و طرحهایی در سر داشتم، از جمله برای بررسی و دسته‌بندی پایان‌نامه‌های دانشگاه با موضوع ادوارد سعید و/یا ساموئل هانتینگتون.  به نظرم بیشتر یا شاید تمام آنها انشای پوچ و رونویسی طوطی‌وار بود: سعید آدم خوبی است با شرق‌شناسی استعماری غرب مخالف است، هانتینگتون آدم بدی است با فکر استعماری غرب موافق است.

 

نظرم دربارهٔ پاره‌ای خرافات سیاسی رایج در ایران،‌ از جمله نظرات آن دو تن، را در کتاب و مقاله نوشته‌ام.

 

آنچه بر دانشگاههای مملکت در جریان و در نتیجهٔ انقلاب فرهنگی گذشت در کمتر جایی مانند گزارشهای لوح روشن و موجز شرح داده شد.

 

مثلاً شرح مذاکرات مجلس شورای اسلامی که منجر به جدا کردن آموزش پزشکی از وزارت علوم شد به اندازهٔ یک کتاب گویاست و شاید زمانی برخی سؤالها را پاسخ دهد: ایرج فاضل وزیر علوم که مخالف جدایی بود از رندان حق‌پرست رودست خورد، اما اکبر رفسنجانی رئیس مجلس جزو فریب‌دهنده‌ها بود یا فریب‌خوردگانی که با قیام‌وقعود غافلگیر شدند؟

 

درهرحال،‌ پارلمان مملکت مجلسی ثانوی نداشت تا سیاه‌بازی را خنثی کند و مانع تفکیک زیانبار و ناندانی‌ساز شود.

 

علاوه بر رفسنجانی، یکی از مدافعان تربیت حداکثر تعداد ممکن پزشک در کمترین زمانْ عباس شیبانی بود که گرچه می‌گفتند تحصیلات پزشکی دارد مدتی وزیر کشاورزی شد و معاونش میز و صندلی را جمع کرد و گفت وزارتخانهٔ مردمی باید روی موکت خدمت کند.  در صحنهٔ سیاسی ایران بین گرایشهای مختلف تلوتلو می‌خورْد و از همان ابتدای به‌قدرت رسیدن اسلام سیاسی آیهٔ یأس ‌خواند و اعلام شکست ‌کرد.  دههٔ ۶۰ گفت زیر سوله هم که شده پزشک تربیت می‌کنیم.  یک دهه بعد وقتی همکاران لوح با او تماس گرفتند تا نظرش را دربارهٔ نتایج سولهٔ پزشک‌ساز بدانند مرد غمزده و دلمرده (شاید بعد از مهدی بازرگان مالیده‌ترین مسافر قطار اسلام سیاسی) به تلخی گفت ’’از خودشان بپرسید‘‘ و در پاسخ ’’یعنی از چه کسانی؟‘‘ گفت ’’همانها که مملکت را به این روز انداخته‌اند.‘‘

 

 

افزون بر بالاتر دانستن خطر دانشگاه از ’’بام ]بمب[ خوشه‌ای‘‘، از دیگر رهنمودهای امام راحل (شاید با الهام از آب‌کشیدن زیرشلواری و ملافه در حوض) این بود که ’’مغز جوانها را باید شستشو داد.‘‘  شاید این روایت بی‌پایه نباشد که به متخصص بیماریهای کودکان توصیه کرد بیشتر درس بخوانند تا بزرگها را هم درمان کنند.

 

پس از چهل سال، در اغتشاش اقتصادی و اجتماعی کنونی ایران اسلامی که نه علوم انسانی متقاضی دارد و نه تخصص پزشکی، اهل نظر متحیرند انقلاب به‌اصطلاح فرهنگی و ۲۶ نوع سهمیهٔ پذیرش در دانشگاه حتی برای تصدی مناصب دولتی و اداری آدم به اندازهٔ کافی تربیت نمی‌کند.  به استاد دانشگاه ‌شدن مدّاح و قاری و پامنبری و دعانویس مشکل بتوان نامی جز افول و زوال و روزگار نکبت یک ملت داد.

۱۵خرداد ۴۰۳

 

 

کار آلکس چین‌نک پیکر‌ساز معاصر انگلیسی

 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب  سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.