زحمتكشها و مرفهين بيدرد
به محض ورود به اوين، با سپهبدى كه تركيبى از رزمى و بزمى بود آشنا شدم.
جنتلمن و مبادىآداب و خوشسيما و خوشدكور بود. برخلاف بسيارى ديگر،
زيرشلوارى و زيرپيراهن نمىپوشيد و همواره شلوار كوتاه و تىشرت فرنگى به
تن داشت. سيگار دانهيل طلايى مىكشيد و هيئت چشمگير و رفتار
بزرگمنشانهاش يادآور تصوير افسران
بریتانیایی در فيلمهاى مربوط
به عصر مستعمرات
بود.
از ورود چند اهل قلم خشنود به نظر مىرسيد و بيدرنگ با من گرم گرفت.
پيدا بود مدتهاست همصحبت نداشته. اهل كتاب بود، فرانسه و انگليسى
مىدانست و ميل داشت دربارهٔ ظرايف متون و نظر نويسندهها صحبت كند. به
نظريهٔ ”دِژِنِره“ بودن (انحطاط یا تباهی نسل) مردم ايران اعتقاد داشت و
شخصاً مدعى شجرهنامهاى چندين صدساله تا سرداران آریایی طبرستان بود.
طى ساليان، با اعتمادبهنفس يك خان و بل شازدهٔ قاجار و مهاراجه، زندگى
سوپرمفصل و از جهاتى باورنكردنى براى خودش ترتيب داده بود: چهار همسر
همزمان، هر ده سال يكى، در خانههاى جداگانه. شنيدم محاكمهاش به
جاهاى باريك و شكايت شوهر قبلى يكى از همسران كشيده است. عكسهاى آلبوم
خانوادگى از كنار دريا و شبنشينى و دكولته و غيره كه در محاكم شرع معمولا
تنها مدرك پروندهها بود گمانم اين بار، شايد به سبب تعدد زوجات و سبك
زندگى عشرتطلبانه، حجيم و خردكننده شد.
چند همقطارش معتقد بودند برای آدمی مشتاق عیشوعشرت، خدمت نظام شغل مناسبی
نیست. نمىدانم نظر نهچندان مثبت آنها تا چه حد بر تلقىام از او اثر
مىگذاشت و براى كاستن از رنج او در آخرين هفتههاى عمر، جز گوشدادن به
درددلهايش از پستى آدمها، از من چه كارى برمىآمد. رنج او عظيمتر
از بقيهٔ آدمهاى كوچولويى كه در آن بندها بايد به تاريخ جواب پس مىدادند
نبود.
يكى از شبها با يكجابلعيدن قرصهاى قلبش و دريدن رگ دست با شيشهٔ شكستهٔ آن
به زندگى خويش پايان داد.
حتى اگر جان به در مىبُرد و كل اموالش را از دست نمىداد، با يازدههزار
تومان (١۵٠٠ دلار) مستمرى بازنشستگى، آيندهاى بدتر از جهنم در برابر داشت.
متأسف شدم اما محكوم به فنا بود و هرچه زودتر، زجر كمتر.
|