صفحۀ سه از سه صفحه

 

ادامه از صفحۀ 2

Æ

 هتل

شبح كودتا
آيندگان در آن دوره مقاله‌هايى هم از افسران ارتش چاپ مى‌كرد.  روشن و روان مى‌نوشتند، بر جهات و جنبه‌هاى موضوع تأمل كرده بودند، حاشيه نمى‌رفتند، خلط مبحث نمى‌كردند، به سخن‌پردازى نمى‌افتادند و براى نتيجه‌گيرى فقط همان اندازه بحث مى‌كردند كه لازم بود.

آن نامه‌ها، مقالات و متن‌سخنرانی‌‌ها نشان مى‌داد تصوير كليشه‌اى ِ افسر ارتش به‌عنوان شنوندهٔ‌ مطيع و بى‌اطلاع دور از واقعيت است.  مثلا به دادگاههاى نظامى رژيم سابق برچسب ”بيدادگاه“ مى‌زدند.  اما درك افسران دادرسى ارتش از علم حقوق و آئين قضا فنى و متقاعدكننده بود.

اينكه در دادگاههاى نظامى چه كسانى به چه دلايلى به چه مجازاتى محكوم مى‌شدند موضوعى بود سياسى در حيطهٔ ”مصالح عاليه“.  در هر دادگاهى كه طبق رويـّهٔ صحيح اداره شود و رعايت آئين دادرسى مقدم بر مفاهيم حق و باطل باشد آن افسران حقوقدان قادر بودند با معيارهاى جهانى انجام وظيفه كنند.

در اتاق ما سروانى هم از دادرسى ارتش بود.  صلاحيت نمره‌دادن به فرد حقوقدان نداشتم و ندارم، اما وقتى پيرامون موضوعهاى مختلف بحث مى‌كرديم به نظرم معقول و فنى و قانع‌كننده حرف مى‌زد.  مشكل بتوان جايى را كه به چنان شخصى مجال بحث و اظهارنظر داده شود بيدادگاه ناميد.  و اگر مجال داده نشود، از او هم در برابر مصالح عاليه ـــ يا به اصطلاح امروزى، اوجب واجبات ـــ كارى ساخته نيست.

كلا با افسران ارتش نامنصفانه رفتار شد و انتقام اتهامى تاريخى را كه متوجه يك نهاد و بل كل سيستم بود از تك‌تك آنها گرفتند.  تنبيه دسته‌جمعى و انتقال اتهام از نسلى به نسل ديگر، هرقدر هم دل آدم از دست كسانى پُر باشد، با معيارهاى انسان مترقى و علم قضاى مدرن سازگارى ندارد.
   

 

 

مهندسِ كمرو در مقام سپهسالار
گرچه از زمان مادها، و بل آدم ابوالبشر، سابقه ندارد كه صدراعظم بتواند زيرآب پادشاه را بزند، در ايران به كلكسيون خرافات سياسى اين قصه هم اضافه شد كه ارتش نگذاشت وگرنه مصدق زده بود.  و تصور مى‌كردند سرتيپ تقى رياحى رئيس ستاد ارتش مى‌توانست ترتيب زدن زيرآب شاه را بدهد.

نيمهٔ دههٔ هفتاد، آپارتمانى ديدم در كوچه‌اى بين بيهقى و بخارست كه براى فروش گذاشته بودند.  گفتند ساختمان را سرتيپ رياحى در دههٔ سى ساخته است ـــ پس از كشيدن سه سال زندان.  يكى از بهترين بناهاى توليدانبوه كه در ايران ديده‌ام.  ساده اما بسيار زيبا و هوشمندانه و پر از دقت و شعور و ريزه‌كارى.  اگر مى‌خواستم خانه بسازم و اگر رياحى در موقعيت و سنى بود كه سفارش بپذيرد، بى ذرّه‌اى ترديد تمام كار را به او مى‌سپردم.

رياحى افسر توپخانه بود و در پلى‌تكنيك پاريس درس مهندسى هم خواند.  ساختن چنان بناهايى خدمت به مردم و جامعه و تمدن ايران است.  اما حريف كسانى از قبيل غلامعلى اويسى نبود كه انگار حتى شاه از او واهمه داشت و آبان 57 لابد حساب كرد اگر حكومت را به او بسپارد يكى از نخستين اقدامهايش زندانى كردن خود او در كاخ خواهد بود.

اما نه دشمن از رياحى حساب مى‌بُرد و نه دوست به او پشتگرمى داشت.  مهندسى بود سر در گريبان، انگار كمرو و بيزار از همهمه و قشقرق.  در آن سه روز تاريخى، مصدق دربه‌در دنبالش مى‌گشت.  رياحى هيچ‌گاه تمايلى به مخالفت با شاه نداشت.  اساساً اهل دعوا با كسانى بسيار كمتر از زاهدى هم نبود.

نيمهٔ اول 58 كه پس از دريادار احمد مدنى وزير دفاع شد به‌گمانم فقط چند هفته به وزارتخانه رفت.  در اوضاع نابسامان، با شاخ‌وشانه كشيدن سرهنگ عزيزالله اميررحيمى فرمانده دژبان مركز و بزن‌بهادرهايى روبه‌رو شد كه او به‌عنوان محافظ خودش و مقامهاى دولت وارد پادگان كرده بود.  بركنارش كرد اما آيت‌الله خمينى گفت اميررحيمى بماند.

نگران بودند ورق برگردد.  باور رايج مى‌گفت بازشدن درِ اسلحه‌خانه‌ها پيش‌درآمد برنامه‌اى بود كه در راه است.  مى‌توان تصور كرد رفتن خود آيت‌الله به قم اقدامى بود از سر احتياط در برابر نقشه‌اى كه گمان مى‌رفت در دست اجرا باشد.

افسران ارشدى كه اخراج يا بازداشت نشده بودند طرف رياحى را گرفتند: ارتش كلا و دژبان به‌طور اخص قرار نيست نياز به لات‌ولوطى و لباس‌شخصى متفرقه داشته باشد.  اما اوضاع خرتوخرتر از اين حرفها بود.  رياحى مقام اسمى‌اش را به مصطفى چمران معاون و همه‌كارهٔ وزارتخانه باخت و بار ديگر از ايران رفت.

 

 

اين قصه هم تكرار مى‌شود كه آذر 57 معاون فرمانده ناتو به تهران آمد تا ترتيب كودتا بدهد. ويليام ساليوان آخرين سفير آمريكا در ايران در خاطراتش مى‌نويسد صبح 24 بهمن در پاسخ به برژينسكى كه از كاخ سفيد تلفن زد تا درخواست راه‌انداختن كودتا كند، بى‌اختيار ناسزايى از دهنش پريد.

آنچه تاكنون روشن شده اين است كه ژنرال رابرت هايرز نه با شاه ديدار كرد و نه با شاپور بختيار (با بهشتى چرا)؛ نه قصد كودتا داشت و نه امكان چنان كارى مى‌ديد.  مأموريتش بيرون بردن مستشاران نظامى آمريكا در اسرع وقت همراه با كامپيوتر جنگنده‌هاى اف-14 و برخى ابزار سرّى بود.

اين برچسب كه نظاميان آمريكا تيمسارها را انتخاب مى‌كردند و مى‌پروراندند همان اندازه اسباب بى‌اعتبارى و شرمسارى است كه مدرك دانشگاه آمريكا در اصناف ديگر.  درهرحال معنى‌اش اين بود كه نظاميان آمريكا لابد دست‌كم مى‌دانستند در ارتش ايران چه خبر است و كى‌به‌كى است.  از شرحى كه از آخرين جلسهٔ رسمى تيمسارها بيرون آمده و از آنچه در سپهبددونى پيدا بود، ساليوان حق داشت به مشاور كارتر كه درخواست كودتا مى‌كرد ناسزا بگويد.

درهرحال، شبح كودتا با متلاشى‌شدن ارتش در سال 57 از ميان نرفت.  پس از بهمن 57 تا ماهها مقالات بسيارى با مضمون ارتش خلقى و ارتش استعمارى و ارتش مردمى منتشر مى‌شد.  رفته‌رفته ارتش به بقاياى تشكيلاتى كه فرماندهان آن را هر لحظه ممكن است به زندان بيندازند تقليل يافت و موضوعهاى ديگرى جاى آن را گرفت.

در لطيفه‌اى از متقاضى پناهندگى مى‌پرسند چه دليلى دارد كه جانش در كشور خويش در خطر باشد و او مى‌گويد با فكرهايى كه در سرش است خوش شانس بوده كه تا حالا اعدام نشده.  و ضرب‌المثلى چينى مى‌گويد زنت را هر روز كتك بزن؛ گرچه دليلى ندارى، خودش خوب مى‌داند چرا.

تقاص‌پس‌دادن ارتش براى 28 مرداد فقط يك بخش قضيه بود.  بخش ديگر اين بود كه خودش خوب مى‌داند چرا بايد عقوبت ببيند.  انتهاى سال 57 كسانى يقين داشتند قتل عام در پيش است و پس و پشت ذهنهايى اين گمان وجود داشت كه حتى در بهترين حالت اگر دولتى ليبرال دموكرات سر كار بيايد، مجلس دستپخت جامعه ايران چيزى بيش از سالن اجتماعات براى هياهو و استيضاح از كار در نخواهد آمد؛ جامعه از بى‌تكليفى و قشقرق خسته خواهد شد و مشت آهنينْ همه را سر جايشان خواهد نشاند.

دربارهٔ به توپ بستن مجلس اول بسيار گفته‌اند و نوشته‌اند اما اين نكتهٔ تاريخى با دقت لاپوشانى مى‌شود كه مجلس دوم را تفنگچيهاى بختيارى به فرماندهى يپرم خان (مثلا ارتش ملى، در برابر قزاقهاى محمدعلى شاه) به دستور دولت برآمده از مشروطيت بستند.  شمارى از نمايندگان ملك و املاكى نداشتند كه در خطر يورش سالدات‌ها باشد و زير بار اولتيماتوم روسيه براى اخراج مورگان شوستر نمى‌رفتند.

 

 

پادگان‌آباد ابدى
از ترجيع‌بندهايى كه طوطى‌وار تكرار مى‌شود يكى اين است كه كسانى مى‌خواستند ارتش را منحل كنند، كسانى نگذاشتند.

منظور از انحلال اگر بولدوزر انداختن در تأسيسات باشد، ارتش البته منحل نشد؛ قابل انحلال هم نيست. تهران پادگان‌آبادى است كه در فضاى ميان سربازخانه‌هايش خيابان كشيده‌اند و خانه ساخته‌اند.

پيشينهٔ پادگان‌آباد به قرنها پيش برمى‌گردد، زمانى كه كاروانسرا و تأسيساتى بود براى انتقال نفرات و جنگ‌افزار پاى رشته كوههاى البرز در چهارراه خطوط ارتباطى فارس و اصفهان و همدان و شوشتر و كرمان با خراسان و طبرستان و قزوين و تبريز، و كاخ گلستان را بر آن بنياد نهادند و هستهٔ پايتخت شد.

جز ساختمانى در خيابان ايرانشهر كه اكنون خانهٔ هنرمندان است، اسلحه‌خانهٔ قزل قلعه كه بعدها زندان سياسى و سرانجام ميدان تره‌بار شد، و بخشى از پادگان عباس‌آباد كه محوطهٔ مترو شده، تأسيسات و زمينهاى نظامى كه استخوان‌بندى تهران را تشكيل مى‌دهد عمدتاً همان است كه صد سال پيش بود. (سال 93 زير خانه‌هاى اطراف خيابان فاطمى انبارهاى ازيادرفتهٔ مهمات بين دو جنگ و جنگ جهانى دوم كشف شد. اين احتمال منتفى نيست كه زير محله‌هاى ديگرى هم زاغهٔ مهمات مدفون باشد.)

 

 

اگر منظور كنارانداختن اساس آموزشهاى دانشكدهٔ افسرى و دوره‌هاى عالى دانشگاه جنگ باشد، اين كار را كردند.

در آن هشت سال، افسران ارتش هر جا فرصت حرف‌زدن به آنها داده شد و گوشى شنوا يافتند بحث كردند: محال است، محال مطلق، كه در دنياى قرن بيستم بتوان با يورش امواج انسانى كشورگشايى كرد يا حتى منطقه‌اى كوچك را گرفت و نگه داشت. اگر محال نبود، كوركچل‌هاى آفريقا به اروپا مى‌ريختند و دلى از عزا درمى‌آوردند.  با ورود تيربار و گاز خردل در جنگ جهانى اول، تاكتيك باستانى يورش امواج انسانى به تاريخ پيوست.  اساساً هجوم موج انسانىِ مور و ملخ‌وار، به اين شكل ساده، واقعيت تاريخى ندارد.  در روزگار باستان هم مهارت جنگاوران ضريبى بود در كنار تعداد نفرات و ابزار و امكانات آنها براى حمله يا مقاومت.  چه بسا قشونها با وجود نفرات بيشتر از حريفى زبده و تعليم‌ديده با نفرات كمتر شكست مى‌خوردند. تاكتيك جنگ بايد مبتنى بر استراتژى باشد.  وقتى سى درصد نفرات يگان كشته شوند، بايد واحد را براى بازسازى از ميدان نبرد خارج كرد و دربارهٔ مسئوليت تحمل چنان تلفاتى بايد در سلسله مراتب ستاد و فرماندهى تحقيق شود.

كلا ترجمه به لـُرى، افسران ارتش مى‌گفتند
خالی‌کردن نفرات آموزش‌نديدهٔ بى‌سلاح با كمپرسى در ميدان مين قابل رسيدگى در محكمهٔ نظامى است، و اساساً نيازى به اين كارها نيست.

شرح آن مباحثات تاكنون منتشر نشده و تاريخ وقايع را هنور ننوشته‌اند اما از اشاره‌هاى سربسته در سخنان افراد و در تبليغات رسمى قابل استنباط بود كه به افسران ارتش گفته مى‌شد در درسهايى كه اربابان آمريكايى در كلهٔ آنها فرو كرده‌اند عنصر ايمان و اراده را عمداً ناديده گرفته‌اند مبادا خون بر شمشير پيروز شود.

 

 

با اين همه، ارتش آنچه در توان داشت انجام داد.  حتى براى متوقف‌كردن مهاجم عراقى ناچار به تاكتيكى نامعمول متوسل شد و از هواپيماى مدرن براى زدن تانكى كه يك‌دهم آن قيمت نداشت استفاده كرد.  استاندار خوزستان دو ماه پيش از يورش عراق دستور داده بود سوزن تانكهاى چيفتن لشكر اهواز را باز كنند و بردارند مبادا كودتا شود.

مهر 59 خلبان ايرانى در پاسخ گزارشگر هفته‌نامهٔ ايتاليايى كه پرسيد آيا صادقانه با عراق مى‌جنگد گفت: عربها دفعهٔ پيش ما را مسلمان كردند، اين بار معلوم نيست چه بلايى به سرمان بياورند.

چند ماه بعد در همان سال، ارتش را متهم به خيانت كردند.  نوجوان‌هاى داوطلب به توپخانه گفتند بزند تا آنها به سوى مواضع عراق پيش بروند، اما همه از بين رفتند.  افسر توپخانه كار شفاهى و هيئتى بلد نيست.  عمليات جنگى بايد جزءبه‌جزء روى كاغذ بيايد و كتباً ابلاغ شود.

از اين عجيب‌تر، گفته شد ارتشيها مهمات را قايم مى‌كنند.  زاغهٔ مهمات البته زيرزمينى است اما فهرست اقلام آن در جايى ثبت است.  همين چند سال پيش، گلوله‌هاى خمپاره و توپ كه براى نمايش بيرون آورده بودند و مدتها روى پشت بام مسجدى در شيراز رها كرده بودند تركيد و شمارى را كشت.  نتيجهٔ قايم‌نكردن مهمات.

به عمليات هليكوپترهاى توپدار هوا نيروز پس از پذيرش قطعنامهٔ 598 در جاى ديگر اشاره كرده‌ام.  تابستان 67 تنها كسانى كه مدال و نشان و ترفيع گرفتند افسران و درجه‌دارانى بودند كه در آن عمليات شركت داشتند.

 

 

تقدم مصلحت بر يقين
چه تعداد از سران رژيم اسلامى واقعاً معتقد بودند افسران ارتش چون بويى از ايمان و اسلاميت نبرده‌اند هجوم پسربچه‌هاى يكبارمصرف را قبول ندارند؟  حدس نگارنده اين است كه هيچ تعداد.  صفر نفر.  خوب مى‌دانستند وقتى صحبت از رزم است اينها درس رزم خوانده‌اند و حرفشان را نبايد باد هوا فرض كرد.

اواخر دههٔ چهل گفته شد ارتشبد بهرام آريانا، رئيس ستاد مشترك كه درجه دكترايش را هم در خبرها ذكر مى‌كردند، هنگام مانور در كنار مرز گذاشت نيروى ايران در خاك عراق پيش برود.  از محبوسان سپهبددونى و ديگران شنيدم ارتش عراق واكنشى نشان نداد اما شاه بيدرنگ آريانا را بر كنار كرد با سرزنشهايى بسيار تند كه حيف از چهار ستاره و نان گندم، و يارو با درجهٔ دكتراى حقوقش كه به آن مى‌نازد هنوز نفهميده اين يعنى شروع جنگ و شروع جنگ جزو اختيارات او نيست.

سازوكار قدرت از اين قرار بود كه سردار سپه با كمك نظاميان زبده صعود كرد و آنها را با خودش بالا برد.  و محمدرضا شاه هر كه را مى‌خواست عزت و ثروت مى‌بخشيد به اين شرط كه فكرهاى باطل نكند و حرف زيادى نزند.  وقتى كلاغ‌پر شدند قشونشان با سه سوت كله‌پا شد ــــ يا در واقع، پيشتر كله‌پا شده بود.

سفير اسرائيل در تهران بعدها گفت فرمانده نيروى هوايى از موشه دايان كه به ايران آمده بود خواهش كرد نكته‌اى به اطلاع شاه برساند و وقتى ژنرال اسرائيلى پرسيد چرا مستقيماً به ايشان نمى‌گويد، گفت اعليحضرت جز اجازهٔ بله‌قربان و خيرقربان در پاسخ به سؤالاتشان نمى‌دهند.

اما در جمهورى اسلامى قدرت از بالا به پائين نيست، از پائين به بالاست، همان مكانيسمى كه طرفداران ارتش خلقى برايش گريبان چاك مى‌دادند.  قدرت از خيابان نشئت مى‌گيرد و رژيم مقدس برآيند مجموعهٔ قدرتهاى خيابانى است.  وقتى هم به روشنى مى‌فهمد كه ارتشيها صددرصد درست مى‌گويند و محال است بتوان در خاك عراق پيش رفت و از كربلا گذشت و به جايى موسوم به درياى مديترانه رسيد، قادر نيست به طرفداران هجوم امواج انسانى بگويد: بنشين سر جايت پسر جان، تهران و بغداد همزمان تل خاك خواهند شد.

در ماجراى گروگانگيرى وضع همين بود و امروز همين است: چنانچه از بالا فشار بياورند، هرآينه خيابانها را، از خرمشهر تا خراسان، برمى‌آشوبند برآشوبيدنى و درمى‌نوردند درنورديدنى.

امام راحل سال 67 در افسردگى و غضب آخرين ماههاى زندگى دستور رسيدگى به آن قضايا داد.  ناديده گرفته شد و عده‌اى از راه‌اندازهاى امواج انسانى بعدها فيلدمارشال شدند.

امروزه پنجشنبه استعفا مى‌دهند، جمعه انتخاب مى‌شوند و شنبه وكيل مجلس شده‌اند.  در قانون اساسى قبلى ايران، مانند همه جاى دنيا، فرد نظامى تا پنج سال پس از خروج از ارتش حق شركت در فعاليت انتخاباتى ندارد.

آينده غيرقابل پيش‌بينى است اما تفويض قدرت از خيابان به سوى بالا بدين معنى است كه، چه با دستگاهى نمايندهٔ خدا و چه پس از آن، برآيند قدرتهاى خودمختار متكى به ماهيچه و پول و اسلحه همچنان عاملى خواهد بود تعيين‌كننده.

 

 

بازگشت به سطح شهر
در اوين كارى به كارمان نداشتند.  پيشتر در بازداشتگاه لويزان ما را هم با چشم‌بند رو به ديوار مى‌نشاندند و مى‌گفتند توضيح بده از اول عمرت تا حالا چه كرده‌اى.  وقتى مى‌گفتى تا علت بازداشت را اعلام نكنيد دليلى ندارد دربارهٔ تمام زندگيم داستان تعريف كنم، مى‌گفتند حالا خودت دليل بازداشتت را توضيح مى‌دهى.

پس از مقاديرى داد و فرياد و جر و بحث كه تا اتهامى ابلاغ نشود چيزى نمى‌نويسيم، كوتاه آمديم و مطالبى به جهت استفادهٔ بازجوهاى صفركيلومتر روى كاغذ آورديم.  اهل اصول بوديم و شيك فكر مى‌كرديم: بازجويى طبق قواعد قضايى.

بعدها محبوسها را، با احراز هويت يا حتى بدون آن، سينهٔ ديوار مى‌گذاشتند.  در مجموع، در بهار آزادى رفتارها با ما كينه‌توزانه و شخصى نبود.  پرخواننده‌ترين روزنامهٔ كشور را بيرون مى‌داديم اما فعال سياسى و عضو گروه و دسته و سازمان نبوديم.  آدمهايى بوديم نيمه‌معصوم در روزگار خوشخيالى و در”بهترين زمان، بدترين زمان.“

احتمال مى‌داديم تا انتخابات رياست جمهورى آب خنك بخوريم اما در آبان على قدوسى، دادستان انقلاب، به‌تدريج آزادمان كرد و تا ماه بعد، از آيندگان كسى در بازداشت نماند.  آيت‌الله فقيد گفت پرونده‌اى وجود ندارد و اتهامى به اين اشخاص وارد نيست.  به همان سادگى مى‌توانست با يك گردش قلم محكوميتى سنگين بدهد، قاطى ماجراهاى سال 60 شويم و سر خمره در گاو گير كند.

يك نفر خواهش كرد به شماره‌اى تلفن بزنم و چنانچه خانمى گوشى را برداشت دوسه جملهٔ سربسته بگويم.  يك عراقى كه مى‌گفت عضو حزب كمونيست (غيرقانونى) كشورش است و در مرز بازداشت شده خواست پيامش را به حزب تودهٔ ايران برسانم.  بازيگر فيلمهاى بزن‌بزن خواهش كرد به كارگردان سينما ندا بدهم براى خلاصى‌اش كارى بكند.  پيغام دوتاى اول را رله كردم.  سومى پيش از آنكه مجال چنان كارى دست دهد خواندم آزاد شده است.

 

 

محروم از جاودانگى در صفحات زرّين تاريخ و برگهٔ خلاصى در دست، پيكر مطهّر را به آپارتمان حقيرمان برگردانديم.

اعتمادالسلطنه كه از مصاحبت ناصرالدين شاه ملول بود در يادداشت‌هاى روزانه‌اش نوشت ”شكسته ‌نفير و دريده ‌دهل به خانه آمدم.“  حال نگارنده و ساير همگنان نه تنها به آن بدى نبود، بل از ملاقات غيرمنتظره، و گرچه غم‌افزا، با سران سابق قشون و ساير اسرا نكته‌ها آموختيم.  در مجموع، بد نگذشت و پرشورتر و پرروتر از هنگام بازداشت بوديم.

اما روزگارى ديگر آغاز شده بود كه بيمهايش بر اميدها مى‌چربيد.

88 و 93
 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X