آنچنان که بودیم

١.

در میان چند کتاب و مجله‌ که از خانهٔ پدری برایم آورده‌اند رمانی است از ارنست همینگوی. 

قطع ١١ در ١۶/۵ سانتیمتر، ۲٣٢ صفحه، سازمان کتابهای جیبی، چاپ ١٣۴٠، ١٠٠٠٠ نسخه، ٢٠ ریال.

 

در صفحهٔ اول آن با خودنویس نوشته‌ام ۴١/١/١۴.  ترتیب متقارن ارقام تقویم برمی‌گردد به کلاس ششم ابتدایی و نخستین روز بعد از تعطیلات نوروز.  لابد با آنچه پس از دیدن فیلمهای ماسیست و هرکول و نورمن ویزدم و جری لویس از‌ عیدیها باقی مانده بود کتاب را احتمالا از مغازهٔ یکی از بلادی‌ها سر چهارراه خیرات، تقاطع وصال و لطفعلیخان، خریده‌ام یا شاید از برادر بزرگ مشهور و محترم (که تازگی درگذشت) در خیابان زند.

 

عنوان انگلیسی  آن سوی رودخانه در میان درختان تبدیل به بخشی از بیتی منتسب به حافظ شده (به تابوتی از چوب تاکم کنید/به راه خرابات خاکم کنید).  پرویز داریوش مترجم کتاب در مقدمه توضیح می‌دهد ”به جهاتی که شاید هر خوانندهٔ فارسی‌زبان دریابد، با تداعی از یک مصراع از رباعی منسوب به حافظ نام آن را گذاشته است به‌راه خرابات در چوب تاک.“

 

چاپ خوشرنگ جلد افست باضافهٔ مقوای مرغوب سلوفان‌دار در این مملکت بهترین بود و حتی امروز قابل عرضه است.  امضای نقاش (سمت راست پائین دامن بانو) خوانا و آشنا نیست و داخل کتاب چیزی در این باره درج نشده.  شاید یکی از نقاشهایی بود که برای دیوان اشعار قدما به‌اصطلاح مینیاتور می‌کشیدند.  یادگار تصاویر مجله‌های آن زمان و الهام‌گرفته از تزئینات نشریات عامه‌پسند غربی.  همان اندازه با سبک نوشتن همینگوی ناسازگار است که عنوان فارسی، هرچند عنوان اصلی هم چیز به‌دردخوری نیست.*

 

کلمات روی جلد با خطـّاطی نستعلیق است که همچنان فاخر محسوب می‌شود خصوصاً برای کتابهای قطور فلسفی و دینی که ردیفهای جلد زرکوب آنها خاصیت کاغذ دیواری دارد، یا عامه‌پسند برای سلیقهٔ میانه‌به‌‌پائین و مجموعهٔ اشعار اشک شمع و گل و پروانه.

 

تا ابتدای دههٔ ۴٠ از همینگوی ترجمهٔ‌  وداع با اسلحه (با ترجمهٔ نجف دریابندری) و داستانهای کوتاه چاپ شده بود.  اعتبار داشت اما هنوز شهرت پس از مرگ را نداشت که در تمام کلاسهای متوسطه به بالای زبان و ادبیات انگلیسی تدریس شود.  اسم او را دو برابر عنوان و بالای آن نوشته‌اند، دو قسمت کرده‌اند و چهار کسره زیر آن گذاشته‌اند تا غلط خوانده نشود.  نام مترجم، برخلاف امروز که در  مواردی چسبیده به نویسنده چاپ می‌شود، کم مانده از ته جلد پائین بیفتد.

 

همینگوی که از دههٔ ١٩۲٠ داستان و رمان نوشته بود  آن سوی رودخانه را در ١٩۵٠ انتشار داد.  از نقدهای منفی آزرده شد و هشت هفته به نوشتن پیرمرد و دریا پرداخت که سال ١٩۵۲ او را به شهرت رساند.  گفت ”این بهترین چیزی است که در تمام عمرم می‌توانم بنویسم.“  پیداست پس از آن ناکامی تمام زورش را زد.  از آن پس یکسره تحسین شد سال ١٩۵٣ پولیتزر و سال بعد نوبل ادبی گرفت.

 

یک علت مهم نقدهای منفی منتقدان آمریکایی را می‌توان در مقدمهٔ مترجم دید.  توضیح می‌دهد نویسندهٔ‌ رمان ”هنر آفریننده را محکوم به پیروی از قیمت تعیین‌شده برای هر سطر کرده است.“  اشاره‌‌اش به قرارداد پنج سنت برای هر کلمه است.  طاعنان می‌گفتند همینگوی از راه پرکردن صفحه با یک مشت and... and... and پول درمی‌آورد و اسم این کار را گذاشته سبک ادبی.  در ایران به این نوع قرارداد می‌گویند وجبی ‌نوشتن. 

 

مترجم ادامه می‌دهد که چند فصل کتاب به تحولات و اشخاص مطرح سالهای پایان جنگ و پس از آن می‌پردازد، چیزی در حد خبر روزنامه.  و در دو جملهٔ پیاپی برای بیان این نکته که نبود فصلهایی که او حذف کرده بهتر از بودشان است چند فعل منفی پشت هم می‌آورد: ”این قسمتها فعلا در ترجمهٔ کتاب حاضر مشهود نیست.  مترجم این کتاب معتقد نیست که هیچ دوستدار همینگوی در این کار با وی موافق نباشد.“

 

”فعلاً“ زائد در جملهٔ اول، خطای آشکار نحوی در جملهٔ دوم، چندگونگی املای اسامی و کلمات (به‌راه، براه) و کل نثر کتاب نشان می‌دهد که مربوط به عصر پیش از ویراستار حتی در بنگاه انتشاراتی درجه اول است.  می‌خوانیم چاپ اول کتاب را "کانون دنیا و هنر" انتشار داد، اما بعید است خوانندگان احتمالی‌اش به بهترشدن متن کمک کرده باشند.  نقد کتاب و اظهار نظر خواننده تا حد نامه نوشتن به ناشر و مترجم هم پدیده‌هایی‌اند جدید.

 

داستان در ونیز می گذرد و مترجم توضیح می‌دهد چون متن از انگلیسی ترجمه شده تلفظ ونیس، ”نام شهر دریائی زیبای ایطالیا“، را به تلفظ فرانسه ترجیح داده است.  با این حساب در ترجمهٔ متنی ایتالیایی، عربی یا ترکی باید نوشت ونتسیا، البندقیه یا وندیک.  همچنان که صحبت از ترجمهٔ‌ عربی ارسطاطالیس می‌کنند، یا می‌نویسند ارستو.  درعین‌حال باید توجه داشت اسامی خاص هم تطوّر پذیرند.  تلفظ فرانسهٔ برلن رفته‌رفته جای خود را به تلفظ آلمانی و انگلیسی برلین می‌دهد.    

 

در معرفی مترجم می‌خوانیم در دانشکده‌های ادبیات و حقوق تهران و دانشگاه کالیفرنی در شهر بارکلی تحصیلات خود را به پایان رساند و اکنون کارمند دولت است.“  اما حتی فارسی مقدمه (که اسم آن را ”راهنما“ گذاشته) اشکال دارد.  در نخستین جمله می‌نویسد این رمان از بدو انتشار در زبان اصلی مواجه با انتقادهای سخت و شکننده گردید.“  کار اهل تألیف فرهنگنامهٔ تاریخی زبان فارسی است که تحقیق کنند ”شکننده“ از چه زمانی به کار رفته و چه دگرگونی‌هایی در معنی داشته است.  درهرحال، سالهاست به‌عنوان صفت برای ضربه‌پذیر به کار می‌رود نه اسم فاعل برای عامل شکستن.  صف‌شکن و دشمن‌شکن، نه دشمن‌شکننده.  در روزگار ما این جمله را می‌نویسند: با انتقادهای خردکننده مواجه شد ــــ نه گردید.

 

در انتهای همان پاراگراف به ”قسمتهای مظلم و نایاب“ رمان اشاره می‌کند.  مُظلِم به معنی تیره و تاریک و ظلمانی است و نایاب به جای نادر به کار رفته.  ظاهراً ’اندک قسمتهای سست و ضعیف‘ منظور بوده است.  بگذریم از اینکه مترجم در ادامهٔ مقدمه می‌نویسد همینگوی ”عنان قلم را رها کرده و چند فصل بر طول کتاب افزوده است که اگر هم نبود چیزی گم یا کم نمی‌شد.“  پس حرف اندک و نادر نبود؛ داستان باید صافکاری اساسی می‌شد.

 

 

فارسی خود متن هم حال و روزگار بهتری ندارد.  در تورقی سریع: ”قایق به طرف مرداب کم عمقی پیچید، و در آن آب شکاف نخورده بود“ (ص ١٣)؛ ”همیشه از عدم امنیت یا بیهوشی ناراحت می‌شد“ (۴۵)؛ ”زورقرانان“، زورق‌ران‌ها، ”گوشت خوک فروشی و جهودانه فروشی“، قصابی یهودیان یا کاشر (ص ٧٣)؛ ”بعد از آنکه ته‌گیلاسها را به یکدیگر زدند، آب سوزان در داخل قسمت بالای بدن آن دو جریان یافت“ (٧٧)؛ ”بالاکش“، بالابر (١٠٠)؛ ”سرت را شانه کن و دهانت را از نو رنگ کن“، ماتیک بمال یا روژ لب بزن (١٠١)؛ ”او را بوسید تا آن دم که چیزی جز رسوائی نمانده بود“ (١٣۴).

 

برخی از این نکات و بسیاری دیگر به دگرگونی زبان و پیدایش و رواج واژه‌های جدید، مانند بالابر و کوشر یا کاشر، برمی‌گردد.  در برخی ترجمه‌های قدیمی، نه در این متن، چنین جمله‌ای عادی بود: ’وی در حالی که به سوی در خروجی عزیمت می‌نمود با کلبی مسلکی اظهار داشت....‘  قابل پیش‌بینی است زمانی زبان بسیاری از متنهایی که امروز چاپ می‌شود اسباب حیرت و مایهٔ تفریح آیندگان باشد.

 

جالب‌ترین جنبهٔ کتاب تیراژ ده هزارتایی در چاپ دوم و جدی آن است.  اما اثری از آن در اینترنت نمی‌یابم و پیداست یکسره فراموش شده.  شاید هیچ گاه به چاپ سوم نرسید.

 

بحث تیراژ کتاب در ایران در بسیاری بحثها تکرار می‌شود اما این نکته نادیده می‌ماند که عنوانها بسیار محدود بود.  افزون بر این، کتابی که خواننده دارد ممکن است مداوم و ملایم فروش کند و همواره در بازار بماند.  تیراژی چشمگیر و سپس ناپدیدشدن، مانند رمان مورد بحث، شاید بیشتر به این معنی باشد که کتاب ارزان مؤسسهٔ انتشاراتی معتبر را هرچه باشد می‌خرند بی‌آنکه لزوماً بخوانند و اهمیت بدهند یا بعداً به خاطر بیاورند در آن چه نوشته شده.

 

سازمان کتابهای جیبی استندهای فلزی ِ گردان ِ آرم‌دار حتی دم کیوسکهای مطبوعات گذاشته بود و کتابهای تر و تمیز و رنگی و خوشدست و یک‌اندازه‌اش بسیار جلب توجه می‌کرد.  اهل کتاب و مجله استندها را که کنار پیاده‌رو در دسترس همه بود می‌چرخاندند، کتابها را دانه‌دانه ورانداز می‌کردند و بعضی را برمی‌داشتند ورق می‌زدند.  چنین چیزی در ایران کاملاً تازگی داشت.  در آن زمان حقوق دبیر تازه‌کار حدود ۵۵٠ تومان و بهای مجلهٔ هفتگی ١۵ ریال بود و قیمت دو تومانی کتاب معقول به نظر می‌رسید.     

 

در ترجمهٔ پالپ فیکشن همینگوی اشارتی پیشگویانه به ظهور این کیبورد هست: ”ما به قائد خود اطمینان داریم..... به سلامتی قائد ما.“  گرچه نیشی اهانت‌آمیز هم زده شده: ”دختر گفت من به سلامتی آن گراز نمی‌خورم.“  اوهوم.  که این طور.

 

امروز این رمان سردستی با ترجمهٔ موجود بختی برای پذیرفته‌شدن یا حتی تا ته خوانده‌شدن از سوی ناشری میانحال هم ندارد.  ممکن است به خاطر نویسندهٔ مشهورش چاپ شود اما نه با جلدی غیرجدی، و فروش آن ممکن است به صد نسخه برسد اما خیلی زود متوقف شود.  آن روز ده‌هزار نسخه هرکدام بیست ریال.  ‌امروز ده نسخه هرکدام بیست‌هزار تومان.

 

در ارشاد هم ممکن است کنار جملهٔ ”سرهنگ دستش را آنجا که باید گذاشت و گفت: چرا از این دست خوشت می‌آید؟“ ممیز نظر بدهد غیرقابل چاپ، به این ترتیب اصلاح شود: دستش را آنجا که نباید بگذارد نگذاشت و گفت استغفرالله ربّی و أتوب الیه.

 

Across the River and into the Trees, 1950.

 

 

 

۲.

خویشاوندم کتابی نشانم می‌دهد از کتابخانهٔ یادگار پدرش.  بلدیهٔ طهران سال ١٣١٠ ”حکمت سقراط بقلم افلاطون ترجمه و نگارش آقای میرزا محمدعلیخان فروغی“ را جلد زرکوب کرده بود و جایزه می‌داد.

 

فروغی (١٣۲١-١۲۵۴)، مؤلف ِ از جمله کتاب کلاسیک  سیر حکمت در اروپا، آدمی بود خادم و مفید، آشنا با امور جهان و آگاه از تاریخ جریانهای فکری.  تابستان ١۲٩۸ از سوی دولت در هیتی به ریاست وزیر خارجه مأمور حضور در کنفرانس ورسای شد که فاتحان جنگ جهانی اول برای ترتیبات دنیای جدید و تقسیم آن ترتیب داده بودند.  هیئت ایرانی را به سبب رفتاری که به نظرشان نپذیرفتنی می‌رسید ــــ بیطرفی زبانی و ظاهری اما جانبداری واقعی و صمیمانهٔ‌ کسورشان از آلمان طی سالهای دو جنگ ــــ با این توجیه که تحت‌الحمایهٔ بریتانیاست تحویل نگرفتند.  به گفتهٔ‌ خاقانی، خذلان، یعنی درماندگی و خواری.

 

درماندگی و خواری مضاعف در نامه‌ٔ او از پاریس که از دردآورترین مراسلات سیاسی تاریخ ایران است: جز نمایندگان ایالات متحده که قدری توجه می‌کنند، نزد سایر زورمندان نه تنها دستشان به جایی بند نیست و حرفی برای گفتن ندارند،‌ که دولت وثوق‌الدوله هزینهٔ اقامت نمی‌فرستد و هیئت با ناهار و شامی که مهمانخانه‌دار فرنگی از روی شفقت به آنها نسیه می‌دهد گذران می‌کنند.  و چنان به‌اصطلاح دولتی ادعاهای ارضی بر سمرقند و بخارا و قفقاز داشت.  می‌‌نویسد ”ایران نه دولت دارد نه ملت.... اول باید وجود پیدا کند تا بر وجودش اثر مترتب شود.  وجود داشتن ایران وجود افکار عامه است.  وجود افکار عامه به این است که جماعتی ولو قلیل از روی بی‌غرضی در خیر مملکت کار بکنند و متفق باشند.“   

 

در همان نامه (احتمالا به عبدالله انتظام) می‌نالد که  کار مـُلک را تدبیر باید و با وعظ و طفره‌رفتن و حرّافی و سیاه‌بازی نمی‌توان یک ملت را در ردیف قدرتمندان نشاند و حق خود را گرفت: مقاصد دولت را در اصلاح امور از ما بپرسند چه بگوییم؟ آخر همه را که نمی‌توان مغلطه کرد و گفت ایران مملکت داریوش و انوشیروان است.  من چند مرتبه بوذرجمهر و نظام‌الملک و فردوسی و خواجه نصیر طوسی تحویل مردم بدهم؟ چقدر شعر بخوانم و عرفان ببافم؟  یادآور ارائهٔ شرح جنگهای صدر اسلام از سوی یک نمایندهٔ جمهوری اسلامی در مذاکرات هسته‌ای. 

 

پس از چندین سال کنار گذاشته‌شدن در نیمهٔ دوم سلطنت رضا شاه، شهریور ۲٠ شاه پیش از رفتن به او گفت تلخی بی‌مهری سالیان را از دل بیرون کند و برای نجات مملکت که اشغال شده است ریاست دولت را بپذیرد.

 

فروغی در مقدمهٔ کتاب می‌نویسد تألیف آن را پیش از ”سفر فرنگ“ آغاز کرده بود و در اثنای سفر و بعد از آن ادامه داد.

 

نثر کتاب و شیوهٔ نگارش آن یادگار عهد پیش از تجدد ادبی است، تمام متن یک جملهٔ دور و دراز بدون ویرگول و نقطه.  ندرتاً سر سطر می‌رود اما حتی در این حال هم ته پاراگراف قبلی نقطه نمی‌گذارد (دو دهه بعد در نگارش سیر حکمت در اروپا آخر پاراگرافها نقطه می‌گذاشت).

 

سنت بحر طویل‌نویسیْ شکل، یا در واقع بی‌شکلی ِ، رایج در مکتوبات قلمزنان ایران بود و همچنان در بسیاری از آنها هست.  از بالای سمت راست کاغذ مطلبی را تا پائین سمت چپ قلمی می‌کنند، یک‌نفس و یکنواخت و یکدست و بی هیچ پاراگراف‌ و جمله‌بندی و نقطه و فراز و فرودی در کلمات و عبارات قالبی.  مانند سند معاملهٔ‌ دفترخانه که به منظور پیشگیری از افزوده ‌شدن چیزی در متن یک میلیمتر هم فاصله نمی‌دهند و مطلقاً جای خالی نمی‌گذارند.

 

زمانی که گفته می‌شود نثر معاصر به زبان گفتار نزدیک می‌شود ممکن است این واقعیت از نظر دور بماند که نثر جدید برای ایجاد پیچیدگی تصنعی عمداً واژه‌ها و عبارات نامتعارف در گویش زبانی، مشهور به غلنبه‌سلنبه، به کار نمی‌برد، اما ساختی ورای گفتار و حتی متفاوت از آن دارد.

 

نثر ِ گفتاری همان است که در متون اهل حوزه و منبر دیده می‌شود.  در همان جملهٔ اول  نتیجه‌ای را قرار است در انتهای مطلب بگیرند اعلام می‌کنند و برهانی که می‌آورند در واقع تکرار مدعا و عین نتیجه است.  والسلامُ علیکم و رحمت‌الله و برکاته.  یعنی شکل مکتوب وعظ و تلقین و تکرار اعتقادات.

 

نثر جدید فارسی در ایران به برکت تأثیرپذیری و تقلید و گرده‌‌برداری از نثر مدرن زبانهای اروپایی شکل گرفت.  نثر غربیان هم در گذشتهٔ دور زبان وعظ بود.  با کمرنگ ‌‌شدن نفوذ کلیسا نثر ادیبان راه خود را رفت و شکلهای جدید پدید آمد.

 

نثر غیرخطابی و جدا از وعظ در فارسی هم سابقه دارد.  نثر خوب به احتمال بسیار زیاد،‌ برخلاف شعر، حاوی شرح تجربیات عینی و تأملات نویسنده است.  نوشته‌ٔ بیهقی و ناصرخسرو تنها دو نمونه است که در کنار متنهای متعدد دیگر طی هزارسال گذشته نشان می‌دهد کسانی از قدما قادر بودند نثر جاندار برخوردار از ساخت و اجزا که مانند تخته‌نمد نباشد بنویسند.  اما وسوسهٔ صلهٔ دربارها جماعت را به شعر معتاد می‌کرد و وقت و نیروی آن درصد کوچک جمعیت را که قادر به خواندن و نوشتن بود برای بافتن نظم هدر می‌داد.

 

فروغی این رساله را نزدیک صد سال پیش در آغاز شکوفایی زبان نثر نوشت اما خود او از پیشروان نثر جدید نبود.  نثر بی‌تشخص آخوندی از مرتبهٔ ادبی و فکری‌اش نمی‌کاهد گرچه ممکن است دسترسی خوانندهٔ مشتاق روشنگری را به منظور او دشوار ‌کند.

 

منظورش از نگارش این متن نشان‌دادن مسیری است که جریان خردگرای فرهنگ یونان پیمود: ”حکمت را از لباس دیانت بیرون آورد و از علوم دینیه مستقل ساخت بلکه واضع چیزی شد که بعدها فضلای مغرب و دانشمندان دورهٔ اسلامی آنرا علم گفتند.“

 

او که مصحّح آثار سعدی هم بود آیا می‌توانست منظورش را با نثری شفاف‌تر و پاراگرافها و جملاتی تقطیع‌شده روی کاغذ بیاورد؟

 

کسانی که در باب دین و دولت، فشار اولی برای استیلا بر دومی و لزوم جدایی‌شان صریح‌تر نوشته بودند به دردسر افتادند.  در دههٔ پیش از انتشار رسالهٔ فروغی، محمد مصدق پس از پایان تحصیل و بازگشت از اروپا دربارهٔ کاپیتولاسیون رساله‌ای منتشر کرد که در آن نوشته بود ”قانون شرع که می‌گوید غیرمُسلم اگر با خودشان طرف باشند قانون آنها در حق خودشان اجرا می‌شود امروزه مضرّ به استقلال ایران و اسلام است.“  بعدها دست‌کم دو بار قرآن از جیب درآورد و به مسلمانی خویش شهادت داد اما اهل فتوا گریبانش را رها نکردند و حتی سالها پس از مرگ تکفیر شد.  نبرد فرسایشی یا،‌ با الهام‌ از عنوان کتاب ”پرُفسور ماتاهاری“، ضربات متقابل ایران و اسلام.    

 

 

فروغی در کتاب سیر حکمت در اروپا می‌نویسد هگل در میان ادیانی که ”موضوع تحقیق قرار داده مسیحیت را برتر و کاملتر از همه میپندارد“ و ادامه می‌دهد ”از این امر بعقیدهٔ ما باکی نیست چون اسلام را که هگل در او وارد نشده است اگر بقشرش نظر کنیم از انواع دیانت است اما اگر بحقیقت و روحش بنگریم منطبق با حکمت میشود.“

 

در توضیح بحث فیلسوف آلمانی در باب توالی ظهور و افول تمدنها که از یونانیان و رومیان به اقوام ژرمن یعنی آلمان رسید، در پانویس می‌افزاید هگل در کتاب فلسفهٔ‌ تاریخ ”شرح مفصلی بایران تخصیص داده و تصدیق کرده است که اول دولتی که وارد مرحلهٔ تاریخی واقعی شده دولت هخامنشی بود و سیر بشر بجانب غایت مطلوب یعنی استقلال و آزادی و تمدن از ایران آغاز کرده است.“ 

 

چرا مختصر و در پانوشته؟ صفحه پشت صفحه به نظرها و نظریه‌های مغزفرسای مرد آلمانی می‌پردازد اما درست همان جا که خوانندهٔ ایرانی آماده است در هوا بقاپد و مانند طوطی تکرار کند، به پانویس پناه می‌برد.

 

(پانویس، پانوشته یا به قول نرم‌افزار زرنگار، زیرنویس، را شخصاً کم‌اهمیت‌تر از بالای صفحه نمی‌دانم.  وقتی آوردن نکته‌ای، هر چند لازم، توالی بحث و ضرباهنگ و ساختار متن را به هم بریزد در حاشیه می‌نویسیم.  افراط البته روا نیست.  کتابهای قصه‌مانند ابراهیم باستانی پاریزی فقید را که چندین صفحهٔ پیاپی یک سطر متن است و بقیه پانویس می‌توان سر و ته دست گرفت.  برای این کیبورد پیش آمده که در چاپهای بعدی کتابی مطالبی را که لازم ‌دیده‌ام از نظرها دور نماند از یادداشت‌های پایان فصل و حتی پانویس به داخل متن برده‌ام زیرا بسیاری خواننده‌ها به حواشی عنایت کافی ندارند و سبد کاغذهای باطلهٔ زیر میز تلقی می‌کنند که چیز واقعاً باارزش در آن نمی‌رود.  کراماتی هم دارد.  وقتی ممیزهای ارشاد گفتند این و این و این حذف، به پانویس بردم و خلاص.)

 

مردم‌دوست و وطنخواه است اما گویی نگران که خواننده به جای دقت در سیر تحول افکار، راغب به حرف هگل شود.  نگرانی‌اش بیجا نبود.  هم‌اکنون می‌بینیم به جای بحث در موقعیت موجود و مسائل حال و چشم‌انداز نه چندان امیدبخش احتمالات آتی مملکت، قصهٔ سرآغاز تاریخ بودن ایران را، شاید از پانویس متن فروغی، درمی‌آورند، عَلـَم می‌کنند و به خورد جماعتی مستعد پذیرش خیالات و تخدیر می‌دهند.  بساط نقطهٔ پرگار وجود بودن ایران را پیشتر احسان نراقی هم پهن کرد و احمد فردید با حرفهایی از همان قماش دکانی سرپایی و شفاهی راه انداخت.   

  

فروغی معتقد نیست حرفهای هگل انسجام و استحکام و پایه و مایه داشته باشد: ” او هم این اشتباه را کرده است که هرچند از ترقیات سیصد سال گذشته استفاده نموده متنبـّه نشده است که معلومات هنوز بسیار ناقص است و کافی نیست برای اینکه فیلسوف [در باب عالم خلقت و طبیعت] نظر قطعی اتخاذ کند.... اظهار عجز هم نمی‌نماید و بروی خود نمیآورد که بیانش متضمن طفره است.“ 

 

یک دهه بعد برتراند راسل در تاریخ فلسفهٔ غرب دربارهٔ حرفهای پادرهوای هگل، از جمله روح مطلق، نظری مشابه ابراز کرد.  فروغی اگر زنده می‌ماند شاید با مرد انگلیسی وارد مکاتباتی جدی‌تر از محمدتقی جعفری می‌شد.

   

در فصل مربوط به آرتور شوپنهاوِر بر نکته‌ای انگشت می‌گذارد که ما را به بحث اصلی این یادداشت برمی‌گرداند: ”از حکمای معدود آلمانی است که نویسندهٔ خوبی بود و نگارشهایش مفهوم و دلپسند است.“

 

این چه نظر خود او باشد (که آلمانی نمی‌دانست)‌ یا برگرفته از مؤلفان فرانسوی، نشان می‌دهد وضوح و دلپسندی متن مکتوب نزد او ارزش و جای ستایش دارد.  و در پاراگراف بعد نظری ویرانگر دربارهٔ هگل: ”شوپنهاوِر میگفت مردم از خواندن کتابهای کانت بران شدند که سخن هرچند پیچیده و تاریک باشد ممکن است بیمعنی نباشد فیخته و شلینک از این امر استفاده کردند و در فلسفه تارهای عنکبوت زیبا بافتند اما نهایت جسارت را در یاوه‌گوئی هگل نشان داد و چنان عبارات عجیب بیمعنی بهم بافت که تا آنزمان جز در تیمارخانه دیوانگان شنیده نشده بود.“

 

آن چند جملهٔ بدون نقطه و ویرگول را چندین بار خواندم تا متوجه شدم باید می‌نوشت ”نهایت جسارت در یاوه‌گوئی را“، یا دست‌کم، ”نهایت جسارت را در یاوه‌گوئی،.....“

 

در انگلیسی می‌گویند آدم نمی‌تواند از روی سایهٔ خودش بپرد.  می‌توان افزود: نوشتن را می‌‌توان آموخت و آموزش داد اما نویسنده شاید بودنی باشد نه شدنی.  و خداوندگاران حیطهٔ فلسفه و حکمت هم ممکن است نتوانند به روشنی بگویند حرف حسابشان چیست ــــ همچنان که، به نظر شوپنهاوِر، کانت و فیخته و شلینگ و هگل نتوانستند.  وضع حکیم خردگرای ما بدتر نیست.

 

 

رئیس بلدیهٔ طهران زمانی که کتاب دربارهٔ یونانیان و اندیشهٔ سقراط به کارمندانش و دیگران جایزه می‌داد کریم بوذرجمهری، نظامی همدورهٔ رضا شاه،‌ بود.

 

امروز هم شهرداری نه تنها کتاب جایزه می‌دهد، که چاپخانه‌ها دارد و نشریات روزانه و هفتگی و ماهانه منتشر می‌کند.  با یک تفاوت: بلدیهٔ نود سال پیش از نظر مرجعیت اجتماعی و اقتدار فرهنگی جایگاهی داشت که شهرداری امروز ندارد.  کلیدواژهٔ طبقهٔ حاکم آن روزگار، ترقی و آدم‌شدن بود.  پس نشر افکار روشنگرانهٔ آدمی مانند میرزا محمدعلی‌ خان ذکاءالملک را که سخنان سقراط درس می‌دهد لازم می‌دید.

 

کلیدواژه طبقهٔ جدید امروزی کسب وجوهات و آمرزش و وحشت از فشار شب اول قبر است. بنابراین با اینکه سازمان عظیم اوقاف و حج و زیارت با ثروت عملاً بی‌پایان برای چنین منظوری وجود دارد، شهرداری تهران با عوارضی که از ساکنان شهر می‌گیرد تا صرف خدمت‌ به آنها کند تور رایگان عراق مجهز به کوبیده و خورش قیمه و حلوا راه می‌اندازد.

 

بی‌سبب نیست که از تسلط پاچه‌ورمالید‌ه‌های خداجو بر شهرداری تهران در ابتدای دههٔ ۸۰ تا امسال مبلغ قبض عوارض این کیبورد صد برابر (از ١۸۰۰ به ١۸۰۰۰ تومان) افرایش یافته (و ۲٠٠٠ تومان برای ورقه‌ٔ آ۴ ١۰۰ تومانی که باید بروی از کامپیوترشان بگیری).  اصل بر تلکه است و تعدّی و باجگیری و اخـّاذی ادامه دارد بی‌اینکه وکیل واجد التزام عملی در مجلس شورای اسلام از ترس رفع‌ صلاحیت ‌شدن‌ جرئت جیک‌زدن داشته باشد.

 

این هم حاصل زحمات میرزا محمدعلی فقید برای اشاعهٔ تعالیم سقراط و تنویر افکار، و چاپ هزاربارهٔ یک مشت انشا در روزنامه‌های امروزی دربارهٔ پیام عاشورا و شهادت به گناه حقگویی.   

آبان ٩۶

 

 

 

*  توضیح مسعود مهرابی (١٠ آذر ٩۶): نقاشی روی جلد کتابِ «براه خرابات در چوب تاک» (آنسوی رودخانه) اثر نقاش و طراح چیرهدست و پُرکار و پُرخواستارِ انتشارات فرانکلین و... زمان زمانی است.  در نوجوانی شیفته‌ی طراحی‌ها و نقاشی‌هایش در کتاب‌های درسی‌ام بودم.  یکی از کسانی که آثارش مرا ترغیب به طراحی کرد.

در پاسخ به ایشان نوشتم: دو طرحی که کنار مصاحبهٔ‌ آقای زمانی چاپ شده نظر مرا تقویت می‌کند که روی جلدی بازاری سفارش دادند و او بازاری تحویل داد.  ذکر نشده طرح بالایی را کی  کشیده اما اگر عیناً عرضی روی جلد می گذاشتند و بالا و پائین آن می‌نوشتند یا حداکثر تونی کرم/قهوه‌ای می دادند هم با عنوان فارسی من‌درآوردی و هم با عنوان اصلی تناسب داشت و بسیار بسیار دیدنی‌تر از آن دختر باسمه‌ای می‌بود.

 

یادداشت ١۲ فروردین ۴٠٠ ـــــ امروز خواننده‌ای در ایمیلی اندرز داده ”اگر می‌توانید پیش از ترک این دیار و مرگ محتوم، خطای خود را بازبینی و احیاناً جبران کنید. اثری از خود بگذارید که نقد کار خود شما و بازگوییِ حقایق باشد.“  متن یادداشتم را دوباره خواندم و سبب آن همه گلایهٔ و نالهٔ دردمندانه از جفای این کیبورد به مترجم کتاب مورد بحث را نفهمیدم.  کدام حقایق، کدام خطا؟  شصت سال پیش رمانچه‌ای متوسط در ترجمهٔ فارسی قصابی شد اما،‌ با این همه، فروش خوبی کرد.  این همه آزردگی و ناله و نفرین چرا.

 

یادم آمد مسعود مهرابی فقید که هر سال در همین روز دوازده فروردین برای ناهار به خانه‌ام می‌آمد در ایمیلش نوشته بود در سالهای اخیر سه ترجمهٔ فارسی دیگر از کتاب منتشر شده است. 

 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.