دربار
وارونهٔ
آن حرف را میتوان در
مورد دربار زد: نبرد را برد اما جنگ را سرانجام به بدترین شکل باخت.
این بحث شصتساله که آیا شاه
حق داشت مصدق را برکنار کند به نتیجهای همهپسند نخواهد رسید.
موقعیتی بود از هر نظر استثنایی و از ملاحظات مبتنی بر رویـّهٔ سیاسی و
قانونی و پارلمانی برهانی قاطع بیرون نمیآید. مصدق مجلسی را که
انتخابات نصفهنیمهٔ آن
به دست دولت خودش برگزار شده بود با ترفندی غریب (رفراندمی با
چادرهای جداگانه برای آرای مثبت و منفی) منحل کرد.
برای درک برداشت جامعهٔ آن
روزگار از مجلس کافی است به امروز نگاه کنیم: این اشخاص نمایندهٔ
چند نفرند، چه میگویند و جز
منافع شخصی چه میخواهند؟
اما همان مجلس به او
اختیارات فوقالعاده برای ادارهٔ کشور داده بود. اگر مجلس بیاعتبار
بود چگونه اختیارات ویژه اعتبار داشت
و میتوانست
پس از تعطیل آن معتبر بماند؟ و تا کی؟
سلطنت قاجار طی فــَترت مجلس
در سالهای جنگ جهانی اول هم رئیسالوزرا عزل و نصب کرده بود و مصدق و هیچ
حقوقدان دیگری اعتراضی نداشت. بر پایهٔ آن پیشینه، غیاب مجلس حق
عزلونصب را از شاه سلب نمیکرد.
مدافعان مصدق بازداشت افسری که
نامهٔ عزل از طرف شاه آورد و کندن پاگون او را نشانهٔ حضور ذهن
و سرعت عمل حقوقدان
سالخورده میدانند. دفاعی است صرفاً عاطفی و جای بحث دارد. هر پیکی از مصونیت برخوردار است. خلع درجه در محکمهٔ نظامی طی روندی
قانونی انجام میگیرد نه سرپایی در مکانی که حتی دفتر نخستوزیر هم نیست.
یعنی مصدق رئیس گارد شاه را گروگان گرفت و در زیرزمین خانهاش حبس کرد تا
رقیب حساب کار دستش بیاید.
اما بخش دوم پرسش حتی
پیچیدهتراست: فروریختن دولت مصدق فقط نتیجهٔ
توطئهٔ جواسیس
بود؟
مأموران سازمانهای اطلاعاتی
خارجی دست به اقدام
برای سرنگونی او زدند اما تلاششان به جایی نرسید. حرکت بعدی علیه
مصدق نتیجهٔ دستور خود او
بود دائر به سرکوبی تظاهرات علیه
شاه که از دو روز پیش شدت میگرفت و پیدا بود
قدرتمندانه از سوی حزب توده سازماندهی میشود.
آیا اگر جاسوس و خرابکار به
تهران فرستاده نشده بود و
پولی پخش نشده بود یورش
شهربانی به تظاهرات ضدشاه ممکن بود به شورش علیه دولت و حمله به خانهٔ نخستوزیر
بینجامد؟ به احتمال بسیار زیاد بلی.
خروج شاه هراسان و بیتصمیم از ایران زیر فشار شدید مصدق ورق را یکسره به زیان نخستوزیر برگرداند.
دولت مصدق حتی بدون
دخالت ناموفق جاسوسها فرو میریخت. در واقع
تا نیمهٔ سال دوم زمامداری او، زمانی که روشن شد قادر به حل مسئلهٔ
نفت نیست، فروریخته بود.
این قصه از فرط تکرار تبدیل به حقیقت مسلـّم شد که مصدق را شعبان جعفری ساقط
کرد. خود یکهبزن که پس از حمله به خانهٔ مصدق در
9 اسفند 31 زندانی
بود سالها بعد گفت ساعت دو بعدازظهر 28 مرداد وقتی رئیس زندان به او
چلوکباب داد و آزادش کرد دولت مصدق سرنگون شده بود.
مصدق افکارش را با احدی در میان نمیگذاشت و هرگز نخواهیم دانست دقیقاً چه
تصوری از ایران
پس از شاه داشت.
شاید هیچ تصوری نداشت و کینه نسبت به خانوادهٔ پهلوی او را در مسیر ماجرا
پیش میراند. شاید هم حسین فاطمی میتوانست نظر بدهد
مصدق خیال میکرد
وقتی عدهای بریزند مجسمههای شاه را پائین بکشند بعد
در تهران و بختیاری و خراسان و آذربایجان چه خواهد شد.
درهرحال،
در فشار آوردن به شاه برای ترک ایران یک همدست ناخواسته داشت: ثریا
نمیتوانست به فضای پردسیسهٔ دربار و به کل محیط ایران عادت کند.
گذشته از مداخلهٔ مادر آدابندان شاه در زندگی عروس فرنگی و حضور دائمی
خواهرانش در تمام امور، زن جوان آلمانی تاب تحمل
طرز زندگی
مردم ایران نداشت. در خاطراتش مینویسد
در راه سفر به شمال پیش پای او و شاه، گاو
و گوسفند و شتر سر میبریدند، حیوان با چشمهای از
حدقه درآمده
نعره میزد و گاه خون روی لیموزین سلطنتی میپاشید. صحنههای کابوسمانند
برای او ”به طرز وصفناپذیری وحشتناک بود.“
شاه و
ثریا در اقامت کوتاه مرداد 32 در رم:
ملکه
با نخستوزیر موافق بودکه همسرش
بهتر
است در ایران زندگی نکند.

نتیجهٔ
مغزفرسای ماجرا این بود که مصدق در شرایطی میتوانست زمامدار مقتدر بماند و
نفت ملی کند که شاه در رأس سیستمی باشد که به مصدق قدرت و اختیارات تفویض
میکند. بدون شاه، قدرتْ خیابانی میشد و در تنازع خیابانی،
دکترمهندسهای جبههٔ ملی نه تنها کسی و کارهای نبودند بل هر لحظه جانشان
در خطر بود.
اگر آن
تجربه کافی نبود، آزمون مغزفرسای غیرقابل حل ربع قرن بعد تکرار شد: شاه تن
به چانهزنی با آزادیخواهان ِ ترقیخواه نمیدهد؛ بدون شاه،
آدم مترقی اگر در غوغاسالاری قدرت خیابانی از حبس و مصادره و شکنجه و اعدام قسر در برود خوششانس است.
حتی انسانی به زیرکی مصدق محکوم به غافلگیرشدن در برابر
نتایج پیشبینی نشدهٔ
کردهها و گفتههای خویش
است. منظرهٔ خانهٔ یکسر ویرانش در پی ایلغار
رجاّله یادآور حرف خودش بود در ستایش
قدرت عامـّه در میدان بهارستان پس از ناامیدی از مجلس. اما
او قدرتی میخواست که به شخص خودش بهعنوان
مظهر ارادهٔ مردم تفویض شده باشد، نه قدرت لـُخم ِ ماهیچه و چماق.
برای تفویض آن قدرت و درامان نگهداشتن خواص از شرّ عوام، حضور
آمرانهٔ شاه
لازم بود.
|