گذشته در وجه زمان حال
استمراری
انگیزهٔ سوم
و مهمترین سبب نگارش این پسگفتار نگاه به واقعه با
تجربههای بعدی است.
ما
ناچار
با فکر امروزمان به گذشته نگاه
میکنیم اما توجه داریم که دنیا و آدمها فرق
کردهاند.
در حیطهٔ علوم انسانی و در
نگاه به خاطرات جمعی، هیچ بحثی را نمیتوان یکسره پایانیافته تلقی کرد.
آدمهای جدید و نسل جدید با
توجه به تجربههای تازهٔ خویش در هر واقعهای بازنگری
میکنند.
مبحث ٢٨ مرداد یقیناً به ما
و زمان مربوط میشود. پرسش این است که تا چه حد و چگونه.
از
چاپخانه و صحافی گرفته تا سنگبری و اوراقی میدان شوش و الکتروموتورپیچی
قدیمی تهران و قهوهخانهٔ بین راه، در حریم کسبوکار "کف جامعه" شاید عکس هیچ کس به اندازهٔ غلامرضا تختی به دیوار
نباشد. عکس مصدق سالمند
به اندازهٔ ورزشکار
جوان رایج نیست اما
نام او بسیار محترم است.
عجبا هر دو نفر در صف ناموافقان کسی
بودند که
رفتهرفته با حسرت از او یاد میشود. لطیفهای رایج شده که
افعال در
زبانهای دیگر سه وجه ماضی و حال و مضارع دارند اما فارسی صیغهٔ
چهارمی هم دارد: زمان شاه. سیمای تاریخی اشخاص همراه با تجربیات
سالهای پس از وقایع عهد آنها با جزر و مدّ افکار عمومی پائینوبالا میرود
و کمرنگ و پررنگ میشود.
به نظر ستایشگران مصدق، هر
بحثی دربارهٔ او اگر همراه با خردهگیری باشد در بهترین حالت، حرف مفت است،
و غالباً جز بددلی و غرضورزی نسبت به خادم بزرگ ملت نیست.
در مقابل، در نگاه هواداران سلطنت، مصدق ضربهای جبرانناپذیر به شخص شاه و خاندان پهلوی زد
و بیآنکه جمهوریخواه باشد نهاد پادشاهی را در ایران بیاعتبار کرد.
محمدرضا مرد جوانی بود سرگرم ورزش و سفر و ازدواجهای رسمی و روابط غیررسمی
خویش؛ متهم جلوهدادن او به مخالفت با ملی شدن صنعت نفت که
در افکار عمومی
مقدس تلقی میشد و سپس تاراندنش از کشور، راه رشد طبیعی و سیاسی جامعهٔ ایران را بست.
اما به چندین نکته توجه کافی نمیکنند. یکی این واقعیت که نهضت
مشروطیت چندین دهه بهسبب ادامهٔ سلطنت و ابقای نظام فئودالی ناتمام و حتی
ناکام تلقی میشد:
احمدشاه صغیر را به تخت نشاندند و به
زمینداران بزرگ سند مالکیت رسمی دادند. یکی دیگر این احتمال
قریب به یقین که محمدرضا شاه دیر یا زود پرچمدار سرکوبی چپ میشد و
قلعوقمع خونین هر مخالفی، با زدن برچسب حزب توده، سیمای او را بدون
رویارویی با مصدق
نیز همان میکرد.
علیاکبر سیاسی رئیس دانشگاه
تهران در دههٔٔ بیست در خاطراتش
مینویسد شاه
به او گفت
استادان تودهاي
را از دانشگاه اخراج كند.
سیاسی پاسخ داد استاد دانشگاه
جز پس از محکومیت در محاکمه عزلشدني
نيست، و شاه گفت "معطل چه هستيد؟ آنها
را محاكمه و اخراج كنيد."
محاکمه در ذهن شاه جوانبخت همان
معنایی میداد که نزد
امثال حسین آزموده و تیمور بختیار. و تازه این پیش از تیراندازی به
او در دانشگاه تهران بود.
یک نگاه دیگر از سوی کسانی
است که نه ستایشگر مصدقاند و نه دریغاگوی رژیم سابق، اما لازم میبینند برای مسیری که ایران
از چند دهه پیش در آن افتاده است توضیحی سرهم کنند. تاکتیک اینها
شکستن کاسهکوزه سر مقصرانی است غیر از آنهایی که مسیر کنونی را
انتخاب کردهاند
و از برکت وضع موجود سودهای هنگفت میبرند. منورالفکرهای اسبق، روشنفکران سابق، چپ، ملیـّون و
مصدق، و البته اهل دانشگاه از جمله مظنونان
و بل مقصران همیشگیاند.
کلاً زیر و بالا کردن بسیاری
موضوعها قدغن است. نمیتوان پرسید اگر فاتحان پانزده خردادی حضور نمایندگان ٨/١ درصد را تحمل کرده بودند آیا
جامعهٔ ایران باز هم
در مسیر اعدامها میافتاد؟ این سؤال هم ممنوع است: آنها که خیال داشتند
عراق را فتح کنند، به فرض محال که موفق میشدند، با شرایطی
لابد مانند
امروز عراق چه میکردند؟
آیا جنگ به داخل ایران نمیکشید؟
و در برابر این پرسش کوچک اما
مطرح در ایران امروز: چگونه پولسازترین وزارتخانه پس از نفت را
اشخاصی چکی میخرند اما راه
رشد اینترنت و مخابرات بینالمللی را میبندند با این توجیه که برای جوانها
ضرر دارد، و چه تفاوتی هست بین این کار و ممنوعیت چاپخانه در عثمانی؟ تصور
کنیم پاسخ این باشد: در ایران نخستین خطوط تلفن را بین کاخ احمدشاه و
خانهٔ رئیسالوزرا و نایبالسلطنه کشیدند و خشت اول را کج گذاشتند و باید یقهٔ
منورالفکرها را گرفت که عمق اعتقادات مردم ما را
نمیفهمیدند. و در برابر این سؤال که چه کسی عمق اعتقادات مردم ما
را درک میکرد بگویند: آخوند خراسانی و آخوند نائینی و آخوند اصفهانی و
قمشهای و غیره.
موضع مشّاطهگران قابل درک است. اگر پرسشهای
اساسی را به رسمیت بشناسند شکست خوردهاند.
حملهٔ پیشاپیش به پرسندگان و گستردن میدان کارزار تنها تاکتیک مؤثر دفاع
است. میدان کارزار را که بگسترانی و گردوخاک هوا کنی، نبرد مغلوبه
میشود و مشخص نخواهد بود کی شاکی و چه کسی متهم است، مثلاً با طرح
موضوعهایی مبهم از قبیل مدرنیزاسیون در برابر مدرنیته، و ادعاهایی از قبیل
جهل منورالفکرها نسبت به دین ـــــ بیآنکه جرئت بورزند حتی یک پاراگراف از
متفکران قرن نوزده ایران از قبیل میرزا فتحعلی آخوندزاده و آقاخان کرمانی و
حتی میرزا
ملکم خان که آماج
بدترین ناسزاهای سیاسی است عیناً نقل کنند زیرا فوراً توقیف
و تعطیل و نقرهداغ خواهند شد.
برای تاکتیک گردوخاک کردن،
مصاحبه مناسبترین تکنیک است. روی کاغذآوردنْ وقتگیر و
حتی خستهکننده است. پیش از هر چیز فرد باید حرفی داشته باشد. برای
نوشتن مطلبی حتی نه چندان بلند گاه باید به چندین منیع و مرجع نگاه
کنی. فرد چنانچه با نوشتن صفحهٔ دوم و سوم احساس نکند
بحثش قوام میآید معمولاً ادامه نمیدهد. مطلب مکتوب باید سبک و لحن
یکدست داشته باشد وگرنه خواننده ممکن است جدی نگیرد و به خواندن ادامه
ندهد.
در مصاحبه و سخنپراکنی دست
باز است و حرفزدن نیازی به سبک ندارد. لازم هم نیست حتماً حرفی
برای زدن داشته باشی. هرچه به ذهن فرد برسد شنیدن دارد. و
هرچه تندتر بهتر. نکات تند و تیز مصاحبه، حتی اگر مونتاژ
فیالبداههٔ چیزهایی باشد که مصاحبهشونده در جایی خوانده، از زبان او نقل
خواهد شد و مصاحبهشونده بعداً میتواند از آنچه خود
پیشتر گفته است نقل
کند، با این پشتگرمی که اینها واقعیتهایی
است مسلـّم.
و حتی هر بار یک قدم پیشتر برود و آنچه را در مصاحبهٔ قبلی وارد
بحث نکرده بود این
بار به صُلابه بکشد.
بسیاری مصاحبههای
پرخوانندهٔ دو دههٔ گذشته، در هر زمینهای، در همین ژانر دور و تسلسل جا
میگیرد، از جمله دربارهٔ تجدد و روشنفکران و مشروطیت و ماجرای نفت و
تحولات دهههای چهل و پنجاه و وقایع ٥۷. ظاهری بسیار جدی اما بدون
بحث جدی از سوی مصاحبهشونده. فرض بر این است که خواننده حساب
میکند طرف لابد چیزی نو برای گفتن دارد وگرنه این همه صفحهٔ
چهاررنگ با چندین
عکس و سوتیتر در اختیارش نمیگذاشتند.
سودبرندگان از جمعهبازار گپ مارتون و تاختوتاز شفاهی، انتشاردهندگان مصاحبهها هستند:
گپ و گفت را متن مکتوب جا میزنند و مطولنامهای چهاررنگ با کمترین زحمت پـُر میشود. سر کمتر اهل قلمی را که کار و مشغولیات داشته
باشد بتوان شیره مالید تا
ساعتها بنشیند به رایگان آن حجم مطلب دربارهٔ جابلقا و جابلسا و از قضیهٔ تنباکو تا پسامدرنیته بنویسد. اما مصاحبه
به یک قبضه ضبطصوت، دو عدد مبل و یکیدو ساعت وقت نیاز دارد.
بازتاب حرفها
بیتناسب با ملاط بحث و مقدار وقت صرفشده
است. هر جا مصاحبهکننده به
متنی استناد کند یا نقل قولی بیاورد، مصاحبهشونده پس از تکرار عین همان
حرفها میتواند
اشاره به آن متون را در بازبینی نهایی حذف کند.
در کل،
در پسزمینهٔ تقابل تاریخی اسلام و ایران، یک پرسش اساسی
وجود دارد:
مشروطه چگونه مطلقه شد؟ و یک پرسش عظیم یأسآور مربوط به حال و آینده: ایران به چه سمت و
سویی میرود و آیا اگر آمریکا آدم
شود، اسرائیل را تعطیل کند و ادارهٔ حرمین شریفین را به اقلیت شیعه
بسپارد مشکلات ایران جملگی حل خواهد شد و دیگر نه زندانی سیاسی خواهد داشت
و نه مهندسی انتخابات؟
نه مدرس
دانشگاه وارد
چنان پرسشهایی میشود و نه نشریه قادر به انتشار چنان مباحثی است.
اما اگر احمدشاه را مسئول وضع اینترنت و مخابرات ایران معرفی
نمیکنند در عوض در مسیر "کودتا دموکراسیمان را نابود کرد" جلو میروند تا برسند به این ادعا که اصلاً خود مصدق دموکراسیمان
را نابود کرد.
انتخابات
آخرین مجلس عصر مصدق ناتمام ماند و مجلس
هفدهم نیمبند بود
اما
سال ٤٢ کارت
الکترال وارد انتخابات
در ایران شد. سیواندی انتخابات در ایران اسلامی بدون ثبت نام برای دریافت کارت الکترال برگزار کردهاند و
قدری ازدحام
را مشارکت
اکثریتی عظیم جا زدهاند.
با کارت الکترال، یکی از لوازم انتخابات در همه جای دنیا،
و با شبکهٔ کامپیوترها، چندین جا
رأیدادن بینهایت دشوار
و بل ناممکن میشود.
مصاحبهگر ممکن است شخصاً مایل نباشد مصاحبهشونده را فقط تشویق به
حفاریهای تاریخی کند اما
ویراستار و ناشر او تمایلی به طرح مسائل
زمان حال ندارند. میماند ایرادگرفتن به پیشینیان، قرﺑﺘﺔ
الیالله.
در حجم قابل توجهی که
دربارهٔ مشروطیت منتشر میکنند، چه از نوع مصاحبه و چه مکتوب،
حرفی از فتنهٔ شیخ
فضلالله نوری نیست. حتی
سردمداران نهضت مشروطیت متهم
میشوند که نمیفهمیدند چه میگویند. در
بحث نفت، کاشانی رهبر
نهضتی قلمداد میشود که مصدق آن را
تباه کرد. و از ضارب
فاطمی، که طبق رویهٔ قضایی جمهوری اسلامی حتماً اعدام میشد، نمیپرسند چه کسی به او هفتتیر (و پول؟) داد.
تاریخ شفاهی البته اختراع ما
نیست. تازگی هم ندارد. و آرشیو خاطرات متفرقه چیز بدی نیست.
آدمهایی ممکن است بخشی از حرفشان شنیدنی باشد و قادر به نوشتن
نباشند. اما توسل تاریخدان و اقتصاددان و نظریهپرداز و پرُفسور به
رجزخوانی و وعظ و خطابه و مصاحبهٔ تند و تیز از نوع بهاصطلاح بتشکنانه،
آن هم چند بار در سال، منطقی به نظر نمیرسد.
شاید تأثیر دخالت
اهل وعظ در تمام شئون زندگی فرد و امور جامعه و جهان
باشد.
رفتهرفته این شائبه قوت
میگیرد که بازنگری ظاهراً شجاعانهٔ وقایع نفت
بخشی از برنامهٔ طبقهٔ
جدید برای شانه خالیکردن از مسئولیت
اوضاع کنونی
است. به نظر
منتقدان بدبین، پیام نهایی
به ملت این است: وقتی سیاستمدار حرفهای
بزرگ و دیگر پیشگامان مبارزات سیاسیتان آن
گونه عمل میکنند، عذر آماتورهای کوچولو موجه است،
و تقصیر او و آنها بود که "اینا" آمدند.
انسان خواسته یا ناخواسته خاطراتش
را بازسازي ميکند و جديدترين روايت ممكن است زمين تا آسمان با اصل تجربه
تفاوت داشته باشد.
وزیر کشور دولت موقت میگوید در پيشنويس دوم قانون اساسی مقامي به نام
رهبر با اختيارات اصل ١١٠ وجود داشت. میتوان پرسید: لیلی بالاخره زن
بود یا مرد؟
رونق انواع کانالهای
تلویزیونی آروارهمحور هم در رواج آسمانریسمان اثر داشته است. اگر
صد نفر حوصله کنند مطلب حاضر را
تا آخر بخوانند برای این نگارنده موفقیت بزرگی
است. همین حرفها را اگر در برابر دوربین تلویزیون بزند به
خورد صد(ها) هزار نفر داده خواهد شد. حرفزدن از تاریخ هم مانند تعریفکردن خاطرات شخصی نشخوار آدمیزاد است.
به نظر اسكار وايلد ”تنها
وظیفهٔ ما در برابر تاريخ اين است كه آن را
دوباره بنويسيم.“
حرف ناظری موشکاف ده سال پس از ماجرای نفت میتواند فقط بخشی از نگاه ما
شصت سال پس از آن قضایا باشد.
ما
نکاتی میدانیم و نتایجی
دیدهایم که او نمیدانست و ندید. بگومگو بر سر
وقایع تاریخی را پایانی نخواهد بود و طبیعی است که اجزا و ترکیب کلی وقایع
به مرور در همهٔ جنبهها بازنگری شود. آنچه اهل قلم مینگارند
تأثیرگرفته از افکار عمومی و تا حدی کمتر تأثیرگذار بر آن است.
اهل نظر در بسیاری
جنبههای افکار عمومی شریکند اما نوشتهٔ آنها
چنان گسترشی ندارد که بر تصورات
عامه اثر بگذارد. بحثهای مفهومی
در تلویزیونها هرچه سنگینتر شود شمار شنوندگان در هرم اجتماعی کمتر خواهد
شد. و بسیاری تصورات تثبیتشده را دشوار بتوان به بحث گذاشت.
مثلاً طرح این نکته احتمال دارد تقدسشکنی نسبت به عنعنات ملی
تلقی شود: بیرون راندن بازرگانان پرتغالی از بندرهای جنوب
ایران چه سودی برای این مردم داشت و شاه عباس و سردارانش چرا سیاست کجدار
و مریز بین دو قدرت رقیب در پیش نگرفتند. در هر حال بحثی است آکادمیک
از این نظر که نتیجهٔ آن هرچه باشد بر روزگار معاصر
بیاثر است.
زمانی هم که به روزگار معاصر
مربوط باشد تصورات
وسیعاً تثبیتشده را نمیتوان خیلی راحت زیر سؤال برد.
برای مثال، در زمان ناصرالدین شاه واقعاً فتوایی برای
تحریم تنباکو داده شد؟
فتوای مفروض چه سودی برای تنباکوکارها داشت که بدون آن تحریم میتوانستند
محصول خود را مستقیماً به خریدار خارجی بفروشند؟ به نظر
فریدون آدمیت،
فتوایی در کار نبود و، درهرحال، جریان به تحریک واسطهها راه افتاد که منافع خویش را در
خطر میدیدند و روحانیت از ضعف حکومت
در برابر آن هیاهو سود برد.
باز هم نزدیکتر به
زمان حال: یک
نسخه از شبنامههایی که گفته میشود سال ٣٢
عوامل اینگیلیس
در خانهها انداختند و
در آنها حزب توده
روحانیون را صریحاً تهدید میکرد کجاست؟
چنان اعلامیههایی وجود
خارجی نداشت. این شایعه را ساختند تا حمایت اهل دیانت از
دربار را
رفع و رجوع کنند
و بگوبند آن بندهٔ خداها را فریب دادند.
|