از نكتۀ اصلى، يعنى آنچه روز 28 مرداد 32 گذشت و
شعبان جعفرى را وارد تاريخ كرد، نشان چندانى در كتاب
نيست. مىگويد
تا ساعت 2 بعد از ظهر آن روز در زندان بود و خبر هجوم به اماكن دولتى و
سقوط دولت مصدق را همان جا از راديو شنيد.
فرض اول: اگر حرف او حقيقت
داشته باشد كه وقتى به خيابان آمد كار تمام بود، هرآنچه دربارۀ نقش او در
كودتا گفتهاند و نوشتهاند جز يك مشت فولكلور نيست و بدون شعبان هم نتيجه
همان مىبود. فرض دوم: اگر خودش را به موشمردگى مىزند چون با ذهن
بدوى اما پر از ادراك غريزىاش مىفهمد كه از بزرگنمايى سودى نمىبرد و
شخص او بهعنوان يك گردنكلفت ربطى به آن اسطورۀ تاريخساز ندارد، پس چه
حاصل از اين مصاحبهها و كاغذسياهكردنها؟ اگر شعبان راست مىگويد،
يك بار ديگر مىبينيم كه ما براى توجيه شكستهايمان تا چه حد نياز به افسانه
و اسطوره داريم.
اينكه ژاپنیها
بكوشند شكست از آمريكا در
جنگ دوم را با اقدام فلان ستوان بهعنوان خلبان هواپيمايى كه بمب اتمى
انداخت توجيه كنند به همان اندازه بيربط است كه داستانسرايى دربارۀ غلبۀ
مستبدين بر مشروطه/جمهورىخواهان صرفاً به سبب عربدههاى يك مشت آدمكشِ
حرفهاى. طرفداران دربار
خلبان، شاعر، موسيقيدان، رياضيدان،
منجّم،
مهندس، استاد دانشگاه، واعظ، اقتصاددان و بسيارى چيزهاى ديگر هم داشتند و،
به بركت سكوت اكثريت خاموش كه از خزانۀ خالى دولت و بىتكليفى به تنگ آمده
بود، بىترديد در هر نبرد برقآسايى در سطح جامعه پيروز مىشدند.
در مقابل،
مشروطه/جمهورىخواهان نياز به روندى ملايم و رشدى تدريجى در عمق جامعه
داشتند كه از آنها دريغ شد. در هرحال، تا زمانى كه مباحث مبرم و جارى جامعۀ ايران به سرانجامى دستكم نيمهپايدار نرسيده باشد، كتابهايى انتقادى و
همهجانبهنگر در ردۀ
هجدهم برومر لوئى بناپارت دربارۀ
سال 32 نوشته
نخواهد شد. تا آن وقت، گرچه مدافعان سلطنتِ مطلقه به آخر خط رسيدهاند و
حرفى براى اضافهكردن ندارند، مشروطه/جمهورىخواهان سرگرم تقويت اسطورهها
و افسانههاى مورد علاقۀ خويش خواهند ماند.
بر اين قرار، براى استقبال عامۀ خوانندهها
از شرح وقايعى تاريخىـ سياسى كه در بستهاى از فولكلور و قصه پيچيده شده
لازم نيست دنبال دلايلى خاص بگرديم. براى تعيين اينكه از اين كتاب
”استقبالى چشمگير“ شده است شايد به معيارهاى دقيقترى از موفقيت در بازار
نشر نياز داشته باشيم. با توجه به ركوردها، موفقيت چشمگير را بايد فروش صد
هزار نسخه به بالا طى مدتى حدود شش ماه گرفت. درهرحال، در هر بازارى عرضه
وسيع و اشباع تا حدى زيادى به بالارفتن تقاضا كمك مىكند.
منظور اين نيست
كه هر كتابى اگر وسيع عرضه شود پرفروش خواهد شد. حرف اين است كه سهولت كار
را نبايد از نظر دور داشت: كتابى حاضر و آماده با پست به دست ناشران در
تهران مىرسد؛ با دو سه تايپيست ماهر مىتوان آن را با يك روز كار به
ليتوگرافى رساند و كتابها را دو سه روزه از صحافى تحويل گرفت. در چنين
حالتى، مضمون كار تضمين مىكند كه فراوانىِ محصول ايجاد انگيزه خواهد كرد:
مضمون مردمپسند و كار (يا بگوييم دستبردِ) راحت.
در ايران هم مثل همه جاى دنيا شرح خاطرات
عشقى و زندگى خصوصى آدمهاى مشهور پرفروشترين است. كتاب خاطرات يكى از
معشوقههاى محمدرضاشاه، اگر اجازۀ تجديد چاپ مىيافت، به احتمال بسيار زياد
ركورد فروش را در همۀ دورانها و در ميان تمام انواع كتاب
ِ غيردرسى مىشكست. خاطرات شعبان جعفرى فقط يك پله پائينتر از آن قرار دارد.
زبان مصاحبهشونده به مراتب عاميانه و
عوامانهتر از هر آن چيزى است كه در فيلمها و رمانها سعى مىكنند در دهان
پرسوناژهايى از اين قبيل بگذارند. ديالوگنويسهاى سينما و تلويزيون خودشان
را هلاك مىكنند تا به گرد پاى واژگانى تا اين حد دِبش و اصطلاحاتى تا اين
حد چالهميدانى برسند. اِشكال عمدۀ آن بازسازىها در اين است كه براى
نويسندههايشان راحتتر است نشان بدهند لاتهاى تهرانى هم روشنفكرهايىاند
داراى تفكر انتزاعى، فقط با اين تفاوت كه نمىدانند رنسانس چيست و مثلاً به
سيزده مىگويند
”سينزه“. ناديدهگرفتن چيزى كه انسان آن را مىداند بسيار
دشوار است، اما تخيّل قوى يعنى اينكه نويسنده بتواند خودش را جاى موجودى
بگذارد كه اطلاعاتش از جهان بسيار كم و ابتدايى است، نه اينكه فقط لفظ قلم
صحبت نمىكند.
در كارآكتر شعبان مىبينيم كه او نه قادر
به درك مفاهيمى از قبيل تاريخ و تنازع طبقاتى و دگرگونىِ ارزشهاست و نه حتى
تاريخ سال و روز و ماه را تشخيص مىدهد. در جايى از گفتگو، در يادآورى
دوران تبعيد در لاهيجان، ويراستار در پانويس توضيح مىدهد كه چون شعبان
خاطرهاى مشخص از آن روزهاى آرام ندارد تصور مىكند در زندان بوده است.
دركش از توالى زمانى و تنوع مكانى محدود به اين است كه كسى به او پولى بدهد
تا در جايى با اشخاصى ”
گرتگيرى“ كند.
از جمله، از فلان دبیر ریاضیات برای دانشآموز مورد نظر نمره بگیرد. با
کاشانی
مىگويد شاه به او اجازۀ دخالت در جريانهاى
دهۀ پنجاه نداد، و اذعان
مىكند اوضاع جاى ترس داشت:
”بابا اينا آدم
مىكشتن. ما كار مردمو راه مىانداختيم.
اينا صبح تا شب تو كار آدمكشى و
قتل و جنايت بودن. هم اين حسين اللَّهكرم ... و هم اون حاجى بخشيان رو
مىشناسم.“ دركى كه از جهان بيرون از خودش دارد در حد درك خويشتنمحورِ يك
كودك است و متوجه نيست كسانى هم كه از آنها نام مىبَرَد كار دوستانشان را
راه مىاندازند
و مخالفانشان را مىكشند.
قادر به فهم اين نكته هم نيست كه
وقتى روند خشونت ادامه يابد، درجه و شدت خشونت بالا مىرود و آنكه در
خشونت پيشقراول بوده ممكن است مغلوب نيروهاى خشنِ تازهنفسى شود كه به
ميدان مىآيند. هر شاگردِ خوبى بايد از استادش جلو بزند.
با همۀ مكر و حيلهگرى، تفكرش را، از نظر
نوع ارتباط با جهان، مىتوان با دركِ غيرانتزاعىِ انسانِ نئاندرتال هم
مقايسه كرد. نئاندرتال محكوم است كه نوعى مزدور باقى بماند و هر روز صبح
پىِ شكار و جمعآورى آذوقه برود، بىآنكه برداشتى انتزاعى از زندگى و هستى
داشته باشد، در حالى كه برخى مؤلفان رمانها و فيلمهاى نئولاتى اصرار دارند فكر به شرايط ارتباطى ندارد و لاتولوتهای
چال خركـُشی هم مىتوانند داراى بينش
فلسفى، احساسات نوستالژيك و دركى همسنگ روشنفكران
تهرونى از انسونيت باشند.
از همين رو، كسانى كه
بسيار علاقهمندند
عليه روشنفكران و سنتِ روشنگرى سخنپردازى كنند
و فيلم بسازند اين مصاحبه را بخوانند. اگر
از خطاى فاحش خود در تصويرى كه از انسانِ ابتدايى بهعنوان نوعى روشنفكرِ
مدرسهنرفته به دست مىدهند اندكى شرمنده شدند، بد نيست پى
ِ ايجاد تصويرى
واقعىتر و متعادلتر از عناصر اجتماعى بروند.
شهريور 81
در پاسخ به
نظرخواهي جهان كتاب، ”چرا از خاطرت شعبان استقبال شد؟“
کتاب مورد
بحث، مصاحبهٔ هما سرشار با شعبان جعفری و در اصل چاپ آمریکاست که در ایران
چندین ناشر تجدید چاپ کردند.
در همین زمینه
شش دهه پس از شالاپّ یزرگ
سه روزی که ایران را همچنان تکان میدهد
(در کتاب
ظلم، جهل و برزخیان زمین)
غمآوا و غمنامههای
امردادی
بازنگری، خونسردی
|