صفحة سه از چهار صفحه

 

ادامه از صفحۀ 2

Æ

سينيور ف. اومانيته

4.

آدميت با ميرزا فتحعلی، و نهايتاً ابنسينا، همعقيده است كه خداوند نه به طرز فكر و رفتار بندگانش در كرۀ زمين اهميتی می‌دهد و نه قوانين طبيعت ِ آفريدۀ خودش را برای خوشامد اين و آن به حال تعليق در می‌آورد.

اما قدرت اجتماعى نهاد دين را مستقل از بحث الهيات بررسى مى‏كند و آن را موضوعى اين‏جهانى و قابل‏سنجش مى‏داند.  از سيد محمد طباطبائى نقل مى‏كند: ”ما مشروطيت را كه خودمان نديده بوديم ... ولى آنچه شنيده بوديم و آنهايى كه ممالك مشروطه را ديده به ما گفتند مشروطيت موجب امنيت و آبادى مملكت است.  ما هم شوقى و عشقى حاصل نموده تا ترتيب مشروطيت را در اين مملكت برقرار نموديم.“  آدميت، با احترامات فائقه نسبت به ”مجتهد آزاديخواه،“ اما بى‏تعارف و مجامله، آن ادعا را تعديل مى‏كند: ”خلاف آنچه آن مجتهد روشن‏ضمير گفته، ترتيب مشروطيت را روحانيان برقرار نكردند ... بلكه در حد خود سهم معينى داشتند.  ادعاى ملايان و ملازادگان و تاريخ‏نويسان در اين قضيه اعتبارى ندارد.“

عنوان ”تاريخ‏نويسان“ را در رديف ”چيزنويسان‏“ و در مقابل ”مطالعات ما“ به كار مى‏بَرد و بر اين عقيده است كه فكر مشروطه را روشنفكران و متجددان در افكندند و برخى اهل شريعت را نيز با خود همراه كردند.  برخى نيز وقتى قطار را در شُرف حركت ديدند روى آن پريدند،‌ وگرنه فكر دخالت عامـّۀ مردم در قانونگذارى از طريق ريختن آراى مخفى در صندوقْ ناهمخوان با شريعت و بلكه اسباب تزلزل در اركان آن است.

برخى منتقدان آدميت توجه او به تأثير فكر و نقش اشخاص در تحولات اجتماعى را حمل بر نخبه‌محورى، در مقابل ِ تقدم شرايط بر فكر، كرده‏اند.  اما او به واقع معتقد به حضور فكر آدم مناسب در لحظۀ مناسب در جاى مناسب است.  متنى به‏عنوان فتواى ميرزا حسن شيرازى در تحريم استعمال تنباكو را موهوم مى‏داند.  خواست و عادت و وجوهات خلايق سبب می‌شود فردی مناسب ِ شغل مرجعيت دينی به درجه‌ای قابل‌توجه از نفوذ اجتماعی برسد.  آن گاه، مريدان حق خود می‌دانند از قدرت و نفوذی كه در ايجادش سهم داشته‌اند استفاده كنند و كارشان را پيش ببرند ـــــ چه با فتوای‌ مـُهرشده، و چه بدون آن و فقط با شايعۀ دهن به دهن.  آدميت جوانب قضيه را، به بيان خودش، غوررسى مى‏كند و نشان مى‏دهد با بالاگرفتن موج اعتراض بازرگانان ايران به امتياز انحصار دخانيات، ميرزا حسن از نجف به ناصرالدين شاه تلگرام زد كه شرعاً حق چنين كارى ندارد.

 

 

 

 

 

شاه براى پول هنگفت و مفت له‏له مى‏زد تا به سياحت فرنگ و زنان آن ديار برود.  اما اصحاب ديانت هم كارنامۀ درخشانى نداشتند.  شاه سوابقشان را با عتاب و تحقير به رخ مى‏كشد: ”هنوز آن فقرۀ جهاديۀ علماى كربلا و نجف كه آمدند طهران و فتحعلى‏شاه بيچاره را واداشته با دولت روسيه به جنگ و جدال انداخته از نظرها دور نشده است و هرچه دولت ايران تا به حال مى‏كشد از نتيجۀ همان نصايح علماى آن وقت كربلا و نجف است و حالا يقيناً تجديد آن لازم نيست.“

آدميت از جوانب قضيه غافل نمى‏ماند.  تخمين امين‏الضرب را معتبر مى‏شمرد كه ”اقلاً دويست هزار نفر مشغول زراعت و خريد و فروش و تجارت توتون و تنباكو بودند“ اما مى‏افزايد كمپانى جديدالتأسيس ”نمى‏خواست با بازرگانان معامله كند، بلكه مأمورانى در اصفهان گمارده بود كه مستقيماً با توتون‏كاران داد و ستد بنمايند و توتون و تنباكو را ارزان بخرند.  اما سرمايه‏داران معتبر (از جمله حاج محمدحسن امين‏الضرب) حالا مى‏انديشيدند كه دست آن كمپانى را در معاملات داخلى بايد بريد؛ بلكه فقط با تجار طرف داد و ستد باشد.“ و نتيجه مى‏گيرد: ”قضيۀ برهم خوردن انحصارنامۀ دخانيات ... بر نفوذ دستگاه روحانى به‏عنوان عامل سياسى در برابر قدرت دولت افزود.  اما اين مرجعيتِ روحانىْ ذاتى نبود؛ از عوارض ورشكستگى معنوى قدرت سياسى بود.“

اين را نيز ناگفته نمى‏گذارد كه سيدجمال‏الدين اسدآبادى نامه‏اى مفصل و ”خطابى و جدلى“ به ميرزا حسن شيرازى نوشت و ”پس از آنكه قضيۀ انحصارنامه دخانيات بالا گرفت ـــ و پاى ميرزاى شيرازى خواه‏ياناخواه به ميان كشيده شد ـــ در پيامى كه او به شاه فرستاد به همان مضمون استعمار اقتصادى بيگانگان تكيه كرد“ و آدميت بيدرنگ مى‏افزايد ”اما نه اينكه مقالۀ سيد او را به اقدام برانگيخته باشد.“

كسانى كه نگاه آدميت را فكرگرا و فردگرا مى‏دانند بد نيست اين بخش را با هر متن مشابهى كه مى‏پسندند مقايسه كنند كه كدام واقعاً اجتماع‏گراتر است.  پيشداورى‏ها ناظر به منش صاحب قلم و دربارۀ دامنۀ فعاليت پدر اوست.  حتى اگر دسترسى انحصارى به اسناد دربستۀ وزارت خارجۀ ‌ايران، شائبۀ اطلاع پدرش از نقشۀ ترور اتابك، و پارتى‏بازى خود او هنگام قضاوت دربارۀ ملكم‏خان قابل‏تأمل باشد، كلاً از اهميت اين حجم از آثار فريدون آدميت نمى‏كاهد.  راه صحيح ترقى، نه پائين‏كشيدن ديگران از سكو به سبك ايرانى، بلكه اذعان به ارزش كار آنها و سپس ارائۀ كارهاى بهترى است.

 

 

اميد در آينده متونى كامل‏تر و حتى متفاوت در ترسيم نقشۀ فكر ترقى بر پسزمينۀ شرايط ايران در دهه‏هاى آخر قرن نوزدهم نوشته شود.  تا آن زمان، نوشته‏هاى آدميت بهترين است و يحتمل پس از آن نيز در شمار بهترين‏‌ها خواهد ماند.  اينها هم مانند هر متن ديگرى در ويراستارى قابل تكميل و بهبودند اما اين خرده‏گيرى كه آدميت چيزهايى را به عمد از قلم انداخته يا نخواسته به جنبه‏هايى بغايت حياتى توجه كند از اين تلقى بر مى‏خيزد كه بسيارى از ما در ته فكرمان متن تاريخى را حاوى نوعى اسم اعظم و اسرار خـَفى مى‏دانيم كه بايد ابن‏عربى‏وار به شيوۀ جَفر رمزگشايى شود تا دستورالعمل امروز و آينده و همۀ زمانها باشد.

طرز فكر رايج در ميان مردم يك جامعه امكان دارد به نتايجی بينجامد كه در تمام موارد نمی‌توان گفت يكسره نتيجۀ ‌جبر تاريخی است.  فكر زاييدۀ شرايط است اما، پس از استقرار، ريشه‌هايی تازه و توجيهاتی گاه مهمل پيدا می‌كند كه به هيچ جا و هيچ چيز ارتباط واقعی ندارد و نام آن را تنها می‌توان روانشناسی اجتماعی گذاشت.

با هگل تا اين اندازه می‌توان موافق بود كه هر عصری دارای روحيه، يا روحيۀ غالبی‌ از نظر روانشناسی ِ اجتماعی است.  اما تاريخ، برخلاف نظر او، به سويى مشخص حركت نمى‏كند؛ قابل تكرار هم نيست (كسانی ترديد دارند حرف از تكرارپذيری را او زده باشد). امروز در جامعۀ ايران آرا و عقايدى كه در سال 1900 به نظر برخى روشنفكران به تاريخ مى‏پيوست احيا شده است.  اما نمى‏توان نتيجه گرفت يك بار ديگر عيناً از 1906 گذر خواهيم كرد (و به گفته حافظ، ”بخت خواب‏آلود ما بيدار خواهد شد مگر“) و چون تصويرى كه آدميت، يا هر مؤلف ديگرى، به دست مى‏دهد نقص دارد پس به دردسر خواهيم افتاد زيرا نقشۀ راه كامل نيست.

در آينده هم عقايدى در شرايطى جا خواهد افتاد.  اينكه كـِی و چگونه، به گفتۀ اهل رياضيات، همگشتى است كه از جابه‏شدن دهها تك‏عدد در يك عدد بزرگ به دست مى‏آيد: تعداد نتايجِ ممكن، نسبت به مجال ده و پنجاه و صد سالۀ عمر ما، بينهايت است.

 

 

فكر سياسى در جامعۀ ايران كلاً به سه شاخۀ چپ، ملى و دينى تقسيم مى‏شود.  دينداران به سه نـِحلۀ نوانديش، نيمدارانديش و درمان‏ناپذير تقسيم مى‏شوند و هر يك را شعبه‏ها و خرده‏شعباتى است.  همين طور چپ سنتى و سوسياليست ولرم و ضدتوده‏اى و چپ محفلى و چپ تك‏رو و چپِ بريده و ميهندوست و ملى‏گراى پلاسيده و مشروطه‏خواه و سلطنت‏طلب باستان‏گرا و ناراضى قوم‏گرا و ياغى و جدايی‏طلب و بى‏تفاوت و مرام‌گريز و مخالف مزمن.  به هفتاد و دو شايد نرسد اما به هفتاد سر مى‏زند.

در حالى كه با وجود اين همه خبر و نظر و مقاله و كتاب و مصاحبه و منبع، دربارۀ آنچه هم‏اكنون مى‏گذرد توافقى وجود ندارد، نوشتن متنى دربارۀ مثلاً ميرزا آقاخان كرمانى كه اين همه خط و خطوط را راضى كند محال است. آن چنان متنى خدا هم نافريد.  همه انتظار دارند كسى كه صد و دوازده سال پيش كشته شد دقيقاً حرف امروز آنها را زده باشد.  اينكه زند‌ه‌ها از جانب مردگان حرف بزنند يك داستان است و حرف زند‌گان را در دهن مرده‌ها گذاشتن داستانی‌ ديگر.

هر گرايشى در ايران به دليلى از موجودى چموش به نام تاريخ ناراضى است چون همه خيال مى‏كنند از جايى به بيراهه رفت، و در نوبت بعد با شناخت كافى از مفاهيم و موقعيتها مى‏توان مانع بيراهه‏رفتن تاريخ شد، همچنان كه برخى پدر و مادرها فكر مى‏كنند اگر اشتباهات والدين خودشان را تكرار نكنند بچه‏هاى بهترى بزرگ خواهند كرد.

حلواى نذرى ِ مدرنيته و دموكراسى خير مى‏كردند اما تاريخ لاكردار بازى در آورد، اين ملت را قال گذاشت و سهمى درخور به ما نرسيد، و آن بابانوئلِ بى‏مروّت براى رساندن هداياى كريسمس به خانۀ ما سر نزد.  و مثل محصلهايی كه ادعا می‌كنند بيست و پنج صدم نمره كم آوردند وگرنه قبول ِ قبول بودند، به ما هم اگر در نمرۀ مدرنيته (نه مدرنيزاسيون قلابی) ارفاق شده بود حالا مثل خارجه بوديم، مشخصاً يعنی همپای آلمان كه پسرعمویمان است و از كرمان به ژرمان رفت و آدم شد.

قائل به حقيقتى تاريخى وراى وقايعيم اما قائل به تشخيص حق از امتياز نيستيم.  امروز اگر ايران از جهاتی به برخى كشورهاى آمريكاى جنوبى بيشتر شبيه است تا به عموزاده‌های ديوار به ديوارش در افغانستان و عراق، عمدتاً نتيجه تأثير فرهنگ غرب و درآمد نفت است وگرنه همچنان حتی نمی‌فهميديم در چه شرايطی ‌هستيم زيرا فكر به شكل جامعه و جامعه به شكل سرزمين در می‌آيد.  دور باد نفوس بد، اما با افزايش جمعيت و كاهش شديد صادرات نفت ايران، و واردآمدن ضربه‏هايى شديد از سوى مسلمانان خاورميانه و شمال آفريقا به تمدن غرب، ايران، اگر هم زمانی پيشرفتی كرده باشد، خيلى راحت به سطح ملتهاى پيرامونش بر خواهد گشت.
  

 

 

می‌گويند روشنفكرهای ‌اسبق اين مملكت فلان و بهمان مطلب را نمی‌فهميدند.  لابد چنان مفهومی هنوز در اين جامعه وجود نداشت يا از خارجه نرسيده بود وگرنه اهل نظر قاعدتاً‌ بايد ملتفت می‌شدند.  طبيعت پيشاپيش وجود دارد و بايد آن را كشف كرد و فهميد اما در جامعه شرايطی ايجاد می‌شود،‌ به فكر شكل می‌دهد، فكر بر جامعه اثر می‌گذارد و تأثير و تأثر ادامه می‌يابد.  هركس حق دارد تاريخ مورد نظر خودش را بنويسد اما آويزان‌شدن به كلمات به‌عنوان اساس و جوهر و غايت هستی، بيشتر مشغوليات و بندبازی است‌ تا فعاليت مفيد ِ فكری.

بحثهاى خودساختۀ يكسره انتزاعى ِ قائل به همه‏چيزبودن ِ زبان كه از محافل فلسفى فرانسه به كلاسهاى نقد ادبى دانشگاههاى آمريكا راه يافت و به ايران رسيد، سالهاست بر قفسۀ كتابهاى جامعه‏شناسى و روانشناسى ما سنگينى مى‏كند.  به صرافت افتاده‏اند اين پرگويى‏های ‌پسامدرن را به حيطۀ تاريخ هم بكشانند.  اگر قرار بر اصلاحات باشد، تاريخ هم اصلاح بايد گردد.

تازگى، حرف از اين است كه ايران مثل خارجه نشد و پروژۀ مدرنيته شكوفا نگشت زيرا آدمهاى اين مملكت زبان همديگر را درست درك نمى‏كردند.  تاكنون مدعى بوديم خارجه موظف است زبان والاى ملت ايران را بفهمد و مدرنيته و دموكراسى ما را كه به سرقت برده‏اند مسترد دارد.  حالا مى‏گويند خودمان هم زبان خودمان را نمى‏فهميديم و جامعه را با اجتماع، ملت را با مردم، و آزادى را با شلنگ‏تخته اشتباه مى‏گرفتيم.

برآيند بـُردارهاى اجتماعى و قابليت ما همين بود كه مى‏بينيم.  چيزى به‏عنوان تاريخ‏نما يا تاريخ كاذب، در برابر تاريخ حقيقى و راستين، وجود ندارد (متونی پرتيراژ اما كم‌خواننده كه اين سالها سرهم‌ می‌شود تبليغات سياسی و خودگويی و خودخندی است).  از تاريخدان هم براى تغيير گذشته يا دادن ِ شكل دلخواه به آينده كرامتى ساخته نيست.

در اين شلوغ‏پلوغى ِ بازار افكار و عقايد، شايد بهتر باشد آدميت را هم از ايرادهاى بنى‏اسرائيلى معاف بداريم، بحث خردمندانه و نوشتۀ گيرايش را، تا زمانى كه كارهاى بهترى نوشته شود، متن روايی و كتاب بالينى فرض كنيم (بخصوص  ايدئولوژی نهضت مشروطيت ايران كه در جلد دوم، ‌مجلس اول و بحران آزادی، به حد اثر ادبی ِ پركششی می‌رسد) و بگذاريم هركس هرچه دوست دارد در لابه‏لاى سطور آن بخواند.

كسانی با چنان حرارتی دربارۀ‌ وقايع قرن نوزدهم ايران حرف می‌زنند كه انگار می‌دانند همين اواخر چه اتفاقاتی افتاد.  مثلاً وقتی دربارۀ وقايع دهۀ 1360و عملياتی نظامی كه جريان داشت متنی مستقل در دست نيست، چقدر اهميت دارد كه عقايد ميرزا ملكم‌خان ناظم‌الدوله دقيقاً در چه سنی و تا چه حد دگرگون شد؟ شايد نوعی عادت به دلمشغولی است با فكر مردگان به‌عنوان مخازن بی‌‌انتها، در برابر فكر زندگان به‌عنوان ذرّۀ ناچيز.

براى آينده، اگر آينده‏اى داشته باشيم، تفاوت چندانى نمى‏كند آدميت، يا هركس ديگری، چه نوشت يا ننوشت.  كتاب به همان اندازه بازتاب فكر يك عصر است كه سازندۀ آن. در حالى كه كسى به خيابان مستوفى نمى‏رفت تا بپرسد چه بايد كرد، اگر هم مى‏رفت در به رويش باز نمى‏شد، توقع دارند نوشته‏های آدميت به همان اندازه نجات‏دهندۀ سرگشتگان ِِ وادى حيرت باشد كه سروده‏هاى شاه نعمت‏اللَّه ولى.
 

ادامه در صفحۀ 4

Å

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

 

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X