صفحۀ‌‌ اول   كتاب  مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها


 

صفحة يك از پنج صفحه

ده سال در آشوب و اغما 

 

 

 

ماه عسل ايرانی

ويلهلم ليتن

ترجمۀ پرويز رجبی

نشر ماهی

١٣٨٦

 

ايران در جنگ بزرگ

احمدعلی سپهر (مورخ‌الدوله)

١٣٣٦

 

سفر مهاجرت در نخستين جنگ جهانی

رضاعلي ديوان‌بيگی

١٣٥١

 

اين نوشته

١. مهمان عزيز ينگه‌‌دنيايی    (پی‌دی‌اف)

٢. فلاكت

٣. طلاهای قيصر، آزادگان و سورچران‌ها

٤. لارنس دشتستان

٥.  مصيبت ِ ‌مداربستگی

از جمله به كتابهای زير می‌پردازد:

 

اختناق ايران

مورگان شوستر

ترجمۀ حسن افشار

نشر ماهی

١٣٨٦

 

 

 

١.

مهمان‌ عزيز ينگه‌دنيايی

پزشك درمانگاهی در شيراز وقتی از مادر كودك پرسيد چرا نام فرزندش را ”هاريـو“ گذاشته و معنی آن چيست، فهميد پدر او زمانی هر صبح اين لفظ را از مردی خارجی می‌شنيد و چون از آن خوشش می‌آمد روی‌ بچه‌شان گذاشت. 

 

مرد آمريكايی، مهندس نفت يا گاز، بنا به عادت با جملۀ ”هاو آر يو؟“ (حالتان چطور است؟) با همكارانش خوش و بش می‌كرده.  در فرهنگ ايران كه فرد ِ مهمْ جواب‌دادن سلام ديگران را ضروری نمی‌داند، تا چه رسد به پيشدستی در سلام‌كردن، كارگر ِ تحت امر مرد فرنگی چنان شيفتۀ لبخند و فروتنی و صفای مستر ”هاريـو“ شد كه خاطرۀ خوش كاركردن با او را در نام فرزند خويش تـداوم بخشيد.

 

هفتاد هشتاد سال پيش از ايجاد اين پيوند مهرآميز در ممسّنی، مردم سراسر ايران كشته‌مردۀ يك آمريكايی ديگر شده بودند (ساموئل جردن بعدها مشهور شد).  مجلس دوم برای اصلاح نظام ماليۀ ‌ايران، مورگان شوستر، كارشناس آمريكايی و سی‌وچهارسالۀ گمرك را در رأس هيئتی پنج‌نفره استخدام كرد.  ترقيخواهان تلاش می‌كردند راهی برای بيرون‌رفتن از شيوۀ باستانی زورگيری از مردم و بخوربخور در نظام ماليه بيابند.

 

اما شوستر توانست فقط هشت ماه در تهران دوام بياورد.  نارضايی هيئت حاكمه از حساب و كتاب، و شليك دو اولتيماتوم پياپی از سوی دولت روسيه، نه تنها جوانۀ اصلاح نظام ماليات را قيچی كرد بلكه به عمر مجلس دوم پايان داد.  عارف قزوينی در حسرت و شرم اخراج شوستر از ايران در قطعه‌ای که با موسیقی اجرا کرد دردمندانه سرود:

 

ننگ آن خانه كه مهمان ز سر خوان برود

جان نثارش كن و مگذار كه مهمان برود

 

گر رود شوستر از ايران رود ايران بر باد

ای جوانان مگذاريد كه ايران برود

 

ترجیع تصنیف: خدا کند بمانی، به جسم مرده جانی.

 

 

شوستر ارديبهشت ١٢٩٠، در زمان مجلس دوم، همراه با چهار دستيار آمريكايی‌اش وارد تهران شد.  گرچه قراردادی سه‌ساله برای رياست خزانه‌داری كل با دولت ايران بسته بود، در دی ماه همان سال ناچار از ايران رفت.  فضای مالی‌ـ اداری‌ـ گمركی كشور خودش هم ضدعفونی نبود و او ‌تجربۀ كار در كوبا و فيليپين داشت، اما طی اقامت هشت‌ماهه‌اش در ايران آدمهايی وقيح، اعمالی رذيلانه و روابطی چنان تبهكارانه در دستگاه دولت ديد كه انگار اينها از داستانهای مخوف بيرون پريده‌ باشند.

 

در خرداد رسماً مسئوليت امور مالی‌ ايران را به عهده گرفت.  وسط دولتی خرتوخر و حاكمانی بی‌‌لياقت كه مناصب را يا با پول خريده‌اند يا به ارث برده‌اند، به عنوان آدم شريف و چيزفهم ِ اهل ينگه دنيا و معتمد مشروطه‌خواهان و مليـّون،‌ خيلی ‌زود عملاً همه‌كارۀ كشور شد و در رأس امور قرار گرفت.  اما پيش از تجربه‌كردن وفور باورنكردنی تقلب و دروغ،‌ به اين معما برخورد كه در هيئت حاكمۀ ايران افراد چرا اسم ندارند و آدمهای پرزور القابی روی خودشان می‌گذارند كه به چهار پسوند مـُلك و دوله و سلطنه و سلطان ختم می‌شود.

 

به اصطلاح امروزی، گفتگوی فرهنگها وقتی پيچيده‌تر می‌شد كه القاب خنده‌دار ِ آدمهایی‌ بی‌‌مصرف را به انگليسی ترجمه ‌كنند: ”مارشال مارشالها“، ”وجود بی‌همتا در قلمرو پادشاهی“، ”توان و تكيه‌گاه مـُلك و ملت“.  می‌نويسد ”برای بيگانگان به‌خاطرسپردن اين لقب‌های دهن‌پركن واقعاً دشوار است.“  و يك مشكل ديگر: با توجه به اينكه نديده‌گرفتن لقبی حداقل پنج شش هجايی و ريتميك در حكم اعلان مخاصمه با دارندۀ آن است، اين عنوانهای‌ خنك را بايد با چه املای واحدی نوشت تا مشخص باشد كدام حضرت اجل چه مبلغی از خزانه گرفته است؟  شوستر برای مكاتبات اداری‌ و درج در اسناد مالی، آوانگاری ِ ادوارد براون را تا حد ممكن پذيرفت.

 

يك ماه طول كشيد تا دريابد هر يك از اين مارشالهای بی‌همتای تكيه‌گاه مـُلك و ملت نخهای كلاف سردرگم امور مالی دولت را از كجا می‌كشد، سالانه چقدر به جيب می‌زند و عايدات مملكت به چه چاههای ويلی می‌رود.  نخستين پرسوناژ اين داستان مخوف مشرق‌زمينی كه از او پول مطالبه كرد البته سپهدار اعظم، رئيس‌الوزرا و وزير جنگ، بود. ”اولين بار بود كه واژۀ ’پول‘ را تشخيص می‌دادم و بعد از آن بارها از زبان ايرانيان شنيدمش.“

 

 

تازه ٢٥٠هزار تومان از وام جديد بانك (انگليسی ِ) شاهنشاهی به حساب دولت ريخته شده بود كه سپهدار بيش از چهارصد هزار تومان پول برای حقوق عقب‌افتادۀ‌ قشون مطالبه كرد. پس از سه ساعت چانه‌زدن، روی صد هزار تومان به توافق رسيدند.  همين شخص اندك زمانی بعد باز برای‌ قشون تهران پول خواست و ادعا كرد آن صدهزار تومان ”بين تفنگچيهای بدبخت تقسيم شد “ و ”يك قران در خزانۀ جنگ باقی نمانده.“  شوستر،‌ با آمادگی‌ قبلی، درجا مداركی‌ ارائه ‌‌داد كه ”حضرت اجل همۀ دريافتی ماه پيش و خيلی مبالغ ديگری را هم كه به اسم قشون گرفته بود . . . به صرافی ايرانی سپرده و اكنون هم نزد او موجود است.“

وظيفه‌ای كه مجلس بر عهدۀ شوستر گذاشته بود حكم می‌كرد در همان حال كه راه را بر دستبرد مقامها به خزانۀ دولت می‌بندد عايدات را افزايش دهد.  مستوفيان و مميزان مالياتی‌ چوب لای چرخ می‌گذاشتند و ”روزی نبود كه اعتصابی در وزارتخانه‌ای سازماندهی نشود. ناچار شديم اعلام كنيم هركس سر كارش حاضر نشود از خدمت منفصل خواهد شد.“

جمع‌آوری ماليات از سراسر مملكت نياز به نفرات سازمان‌يافتۀ‌ مسلح داشت: ”در ايران كشاورزان و كارگران و خرده‌مالكان در خودداری از پرداخت ماليات لجاج به خرج نمی‌دهند، ولی شرايط خاص كشور ايجاب می‌كرد كه حكومت نيرويی داشته باشد تا به پشتگرمی آن بتواند به وصول ماليات از طريق مأموران غيرنظامی‌اش اميدوار باشد.“ ترجمه به لـُری يعنی اعضای طبقۀ حاكم هر اندازه بتوانند ماليات و عوارض از حلقوم مردمی كه كار می‌كنند بيرون می‌كشند اما خودشان چون تفنگچی دارند دليلی نمی‌بينند ماليات بدهند؛ پس بايد مأمورانی مسلح پشت سر مميز ماليات ايستاده باشند تا يك مشت خان و حضرت والا حساب كار دستشان بيايد.  مجلس با استخدام پانصد نفر برای ايجاد نيرويی به نام ژاندارمری خزانه، تابع ادارۀ خزانه‌داری كل، موافقت كرد.

رياست صاحبمنصبان ايرانی بر مأموران جمع‌آوری ماليات منتفی بود.  شوستر در ميان آنها كمتر كسی كه پولكی ‌نباشد می‌ديد و وزارت جنگ ”پاتوق اونيفورم‌پوش‌های بيكاره‌ ... و لانه‌ی حقيرترين رشوه‌گيران و خنده‌روترين خونخواران و پست‌ترين اراذلی بود كه من تا امروز ديده‌ام.“  اين آدمها از علم و فن نظامیگری چيزی نمی‌دانستند؛ سردستۀ‌ مشتی تفنگچی بودند كه بيشتر برای ارعاب خلايق و حفاظت از خانه‌های هيئت حاكمه در تهران به كار می‌رفت.

 

وزير جنگ ”با فروتنی‌ پذيرفته بود كه هرچند دارای نبوغ نظامی‌ است، شايد چيزهايی در تشكيلات وزارت جنگ باشد كه از آنها سر در نياورد و خوشحال می‌شود كه در اين مورد از راهنمايی‌های من استفاده كند.“  وقتی هيئت مستشاران آمريكايی ليست مطالبات وزير جنگ را كنار گذاشت و اعلام كرد در قشون و هر جای‌ ديگر فقط به آدمهای‌ واقعاً موجود در مشاغلی كه واقعيت دارد مستقيماً حقوق می‌دهد، ‌پرداختهای وزارت جنگ از ماهانه ٤٢٠٠٠ تومان به حدود ١٢٠٠٠ تومان كاهش يافت.

 

  

شوستر صاحب قدرتی بالاتر از يك وزير می‌شد،‌ هرچند اين به‌خودی‌خود معيار خوبی‌ برای سنجش قدرت نيست و بسياری از وزرا فقط دكور بودند.  فوراً نتيجه نگيريم مستشار يانكی در تمام امور مملكت مداخله می‌كرد و مقامات را در مشت می‌گرفت.  اينكه سپهدار اعظم با آن يال و كوپال و قراول و يساول قبول كند در امور نظامی از سوی كارمند آمريكايی گمركات ارشاد شود فقط يك معنی دارد: سپهدار اعظم بايد پی كارش برود تا آدمی مانند يپرم خان نيروی نظامی ايجاد كند و فرمانده آن باشد.

اما شوستر می‌دانست حفاظت يپرم خان از امنيت هيئت حاكمه در تهران يك حرف است و سرشاخ‌شدن ِ ‌سردار ارمنی با خانها و فئودالهايی كه هر كدام سلطان منطقه‌ای بودند و وسط صحرا در برابر رعيتها جانماز پهن می‌كردند داستانی ديگر.  انتخابش برای فرماندهی ِ ژاندارمری خزانه افسری انگليسی بود كه ايران را خوب می‌شناخت و زبان فارسی می‌دانست.  مقامهای بريتانيايی با ترديد و اكراه موافقت كردند سرگرد كلود استوكس از سمتش در ارتش هند استعفا دهد اما قدغن كردند در شمال ايران از او استفاده شود زيرا نافی ”حق“ دولت روسيه است.

حق مورد نظر به غامض‌ترين موضوعی بر می‌گشت كه مليـّون ايران با آن روبه‌رو بودند و در تاريخ روابط بين‌المللی و ديپلماسی‌ ايران بی‌همانند است.  چهار سال پيش از آن، دولتهای بريتانيا و روسيه قراردادی بسته بودند كه ايران را به سه منطقه تقسيم می‌كرد: مثلثی پهناور از سرخس تا يزد و بروجرد و قصرشيرين حوزۀ نفوذ روسيه؛ ذوزنقه‌ای كوچك‌تر، از مرز افعانستان تا بيرجند و كرمان و بندرعباس، حوزۀ نفوذ بريتانيا؛ و منطقه‌ای حائل شامل فارس و خوزستان ميان اين دو، بيطرف.  دو دولت توافق كردند در مناطق اول و دوم وارد رقابت نظامی و تجاری با يكديگر نشوند ــــ‌ـ‌ در عمل يعنی به رقيب سومی ميدان ندهند.
 

اول، دولت ايران منطقاً نمی‌توانست به دو قدرت اروپايی اعتراض كند كه چرا نمی‌خواهند برای دستيابی به امتيازهايی جديد در ايران با يكديگر رقابت كنند.  دوم، بريتانيا و روسيه تماميت ارضی ايران و ”استقلال“ ايران را به رسميت می‌شناختند و تعهد می‌كردند از آن دفاع كنند (نه چون به ايران ارادت و علاقه‌ای داشتند، بلكه چون سايۀ مهيب امپراتوری توسعه‌طلب آلمان مدام تهديدآميزتر می‌شد و ايران را بهترين جا برای ضربه‌هايی دوشاخه به منافع هر دو حريف می‌ديد).

 

  

سوم، هر اقدامی از سوی دولت ايران كه مستلزم مشاركت دولتهای ديگر در ايران باشد بايد با موافقت اين دو دولت صورت گيرد.  در روح قرارداد،‌ بريتانيا و روسيه كشور ايران را به عنوان سرزمين به رسميت می‌شناختند اما دولت ايران را هيچ می‌انگاشتند و دامنۀ اختيارات آن ‌را حداكثر به چند خيابان خاكی و كوچۀ گلی ِ وسط شهر تهران محدود می‌كردند.

در واقعيت امر، پس از شكست نهايی ناپلئون در سال ١٨١٥، به بار نشستن انقلاب صنعتی و شروع عصر اكتشافات و امپرياليسم، ايران به عنوان سرزمينی ملوك‌الطوايفی وارد جغرافيای ‌سياسی شد.  با قيام سال 1857 هند كه سبب شد دولت بريتانيا كمپانی هند شرقی را كنار بزند و وزارت مستعمرات مستقيماً ادارۀ هند را به دست بگيرد، ايران به معنايی مهمتر شد اما به حد نيمه‌مستعمره تنزل كرد: منطقه‌ای حائل كه مانع برخورد قشونهای حريفان است.

در قياس با مثلت عظيم شمالی كه تمام گيلان و مازندران و آذربايجان و كرمانشاه و كردستان و بخش اعظم خراسان و اصفهان را در بر می‌گرفت، تكه زمين برهوتی كه بريتانيا برداشته بود از نظر اقتصادی قابل توجه نبود اما مانع مجاورت قشون رقيب با سرزمين زرخيز هند می‌شد.

به دو نكتۀ ‌ديگر هم بايد توجه داشت: عصر نفت به عنوان بخشی از صنعت و زندگی روزانه هنوز آغاز نشده بود و حتی ده سال بعد، در پايان جنگ بزرگ، نفت عمدتاً برای سوخت كشتی به كار می‌رفت و هنوز حتی‌ آسفالت جاده‌ها با قير متداول نشده بود.

 

دوم،‌ بريتانيا در سراسر فارس و بوشهر و محمـّره (خرمشهر بعدی) پايگاههای تجاری داشت و مايل بود وضع موجود،‌ يعنی رقابت ظاهراً آزاد اما در واقع سيطرۀ تجاری‌اش بر منطقۀ سوم، حفظ شود.  پس واقعيت قضيه اين نبود كه سراسر شمال و شمال غربی ايران را به روسيه بدهد و خود به كوير لوت و كوير نمك قانع بماند.

 

  

شوستر پيشنهاد سفارت بريتانيا برای به كارگرفتن افسران سوئدی ژاندارمری ايران را نمی‌پسنديد زيرا ايران را نمی‌شناختند،‌ زبان بلد نبودند و نمی‌توانستند از كاغذهای ساختگی و مدارك جعلی زمينداران بزرگ كه به قصد فرار از ماليات تهيه می‌شود سر در بياورند. تن‌دادن به اين شرط هم كه سرگرد استوكس را فقط مأمور جنوب كند خيانت به كارفرمايش، يعنی مجلس، بود كه ”حوزه‌های نفوذ“ را سرسختانه رد می‌كرد و مقدمۀ تقسيم ايران می‌دانست.  شوستر مصمم بود در كنار مليـّون و مطبوعات ترقيخواه بماند.

هم بريتانيا و هم روسيه كل داستان مستشاران آمريكايی را خلاف قرارداد ١٩٠٧ خودشان و به معنی بازشدن پای طرف سومی در ايران می‌ديدند.  در همين زمان رقابت قدرتهای استعماری در مراكش بحرانی شد، كار به كشتی توپدار كشيد و آلمان رعدآساتر از پيش حرف از مرزبندی ”صحيح“ اروپا می‌زد.

بريتانيا، در برابر چشم‌انداز نبردی‌ سرنوشت‌ساز كه روسيه بايد نه در برابر يورش حتمی آلمان خرد شود و نه آلمان را شكست دهد و پروس شرقی را بگيرد، ايران را فقط شكارگاه، ميدان مانور و منطقۀ حائل می‌‌ديد.  نمی‌خواست روسها را در چنين موقعيتی سر لج بيندازد و موافق بود شوستر از ايران برود و قال قضيه كنده شود.

روسيه برگ رو كرد: شاه مخلوع از تبعيدگاهش در روسيه به ايران برگشت،‌ نفراتی گرد آورد و به سوی تهران تاخت.  مشروطه‌خواهان پس از قدری تزلزل و سراسيمگی به مصاف او رفتند، بار ديگر او را شكست دادند و دار و دسته‌اش را قلع‌وقمع كردند.

 

  

شوستر شكست نهايی محمدعلی‌ ميرزا را در درجۀ دوم به مسلسلهای ماكسيم كه رگبار آنها نفرات تركمن ِ مزدور شاه مخلوع را زَهره تـَرَك كرد، و در درجۀ اول به يپرم ‌خان نسبت می‌دهد كه ”پيروزی بزرگ تقريباً به تمامی با فعاليت و مهارت و شجاعت“ او به دست آمد. می‌‌نويسد هر مبلغی كه مشروطه‌خواهان برای تدارك نبرد لازم داشتند فوراً در اختيار آنها گذاشت.

با توجه به نظر شوستر كه خودش را خيرخواه ايران می‌دانست،‌ يپرم خان حقاً و عقلاً و قشوناً و نظاماً و سپاهاً و جگراً بايد سردار كل می‌شد (شاه عباس هم اين انتصاب را تأييد می‌كرد) اما به طايفه‌ای تعلق داشت كه كافر ذِمـّی و (پس از اهل تسنن) شهروند درجه سه به حساب می‌آيد.  با اين همه، مسئوليت قانون اساسی ِ ضد شايسته‌سالاری ايران را نبايد يكسره به گردن شرع انداخت.  اگر در به روی صلاحيت و استعدادها باز شود، ايل قاجار يا هر هيئت حاكمۀ‌ مداربستۀ ديگری، چه به شرع اعتقاد داشته باشد يا نداشته باشد، بايد پی‌ كارش برود.

دولت به شوستر دستور داد اموال دو برادر شاه مخلوع را كه همراه او دست به توطئه و شورش و مردمكشی زده بودند به دارايی خزانۀ كل اضافه كند. دولت روسيه ادعا كرد باغ يكی از آن دو در تهران در اجارۀ يك تبعۀ آن كشور است.  ماجرا بالا گرفت.  ابتدا يك ضرب‌الاجل برای عذرخواهی و سپس اولتيماتوم ديگری برای پايان‌دادن به استخدام مستشاران آمريكايی رسيد،‌ وگرنه ارتش تزار در رشت وارد عمل می‌شد و به تهران می‌آمد. مجلس مقاومت كرد،‌ هيئت حاكمه در آن را بست و اولتيماتوم را پذيرفت و شوستر از ايران رفت.

خشم و اندوه چنان در كتابش موج می‌زند كه گويی رمانی تراژيك‌ـ‌ رمانتيك می‌نويسد.  اندوه عميقش از ناكامی مليـّون ايران است كه شريف بودند اما قدرت كافی نداشتند (از ميان مقامهای حكومت،‌ حسينقلی‌خان نواب، و از بازرگانان تهران، شاهرخ ارباب كيخسرو را می‌ستايد).  خشمش از شقاوت روسيه، زورگفتن بريتانيا به ايران و تن‌دادنش به حرف زور روسيه، و بخصوص از هيئت حاكمۀ پولكی ايران است كه يك رودۀ راست در شكم ندارد.

 

  

وقتی به حضرت والاها می‌گويد بهتر است حسابسازی نكنند چون وجوهی كه انتظار دارند به جيب بزنند در كار نيست، مثل گربه‌ای كه سبيلش را چيده باشند تعادلشان به هم می‌خورد و حرفی برای گفتن ندارند.  غدر نمايندگان قدرتهای بزرگ خارجی بيشتر به منافع ملی و سياست دولتشان بر می‌گردد تا به لفت‌وليس‌ شخصی. در تصوير شوستر، دامنۀ علايق، فعاليت اقتصادی و سرگرمی زمامداران ايران به تلكه و كندن گوشه‌ای از بيت‌المال محدود می‌شود.

يك دهه بعد، اوايل دهۀ ١٣٠٠ مجلس شورای ملی يك آمريكايی ديگر به نام آرتور ميلـْسپوُ را برای اصلاح نظام ماليه استخدام كرد. همين شخص پس از رفتن رضاشاه باز به استخدام دولت ايران در آمد. اما ماليات در مفهوم مدرن با تلقی ايرانی از مالكيت به‌عنوان موضوعی خدادادی و كاملاً شخصی، و از دولت ماليات‌گير به‌عنوان زورگو و دزد سر گردنه سازگاری ندارد و كم‌زورها و ندارها به همان نسبت ماليات می‌دهند كه توانگران.  شايد تنها موردی كه ارقام ماليات معنايی‌ صحيح و واقعی يافت در اصلاحات ارضی بود كه بهای املاك مشمول اين قانون بر پايۀ مالياتی كه مالكان آنها ‌پرداخته بودند محاسبه شد.

يك قرن پس از شروع تمام اين تلاشها، نظام مالياتی ايران همچنان، مانند روزگار باستان، علی‌الرأس و مبتنی بر چانه‌زنی است.  اظهارنامه كه از لوازم سيستم ماليات در دنيای جديد است در اين مملكت كاربرد ندارد زيرا ايرانی عادت كرده است محض احتياط يا حتی‌ بی‌دليل و بی‌‌اختيار دروغ بگويد.  هنوز تعريفی دقيق و قانونی‌ از اموال عمومی، اموال خصوصی،‌ اموال شخصی مقامها و اموال تحت سرپرستی دولت كه در لفاف مشكوك بنگاههای خيريه و عام‌المنفعه پيچيده می‌شود وضع نشده.  به منظور مشخص‌نشدن مجموع دارايی‌ فرد، كودك خردسال هم طبق سند منگوله‌دار صاحب املاك و اراضی و كارخانه است و كسی از اين ترفند مضحك تعجب نمی‌كند.  شيوۀ تيولداری و واگذاری املاك و اموال به اشخاص مورد نظر و معافيت دلبخواهی از ماليات را هم كه با قوانين عصر مشروطيت ملغا شد احيا كرده‌اند.

در ماههای آخر سال ١٣٥٩ وقتی به دومين نخست وزير جمهوری اسلامی گفتند دولت علی‌القاعده بايد لايحۀ بودجه به مجلس بفرستد تا تبديل به قانون شود، با تحقير گفت احتياجی به اين حرفها نيست، هرچه داريم توی كاسه می‌ريزيم و هر دستگاهی هرچه لازم دارد از آن بر می‌دارد.

می‌توان به روان مورگان شوستر درود فرستاد و ندا داد: سپاس مستر هاريو، اما دريغ و درد كه تلاش دلسوزانه‌ات در اين شوره‌زار حاصل چندانی‌ نداشت.  در آن هشت ماه بسيار تلاش كردی قدری‌ مدرنيته در ما وارد كنی، ليكن بيشتر دوست داشتيم به تكنيك كاسه و پاتيل و ملاقه كه به ما، به خودمان، به عنعنات ملی‌مان و به فرهنگ باستانی‌مان نزديك‌تر است وفادار بمانيم.

چهار دهه بعد، دخالت در كودتا به تصوير مستشاران ينگه‌دنيايی در ايران سخت آسيب زد. اما آن داستان ديگری‌ است.
شوستر سال ١٩٦٠ درگذشت.

 

همین مطلب در فرمت پی‌دی‌اف

 

ادامه در صفحۀ ٢

Å

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X