فوران
اعتراضهای دی
٩٦ در نزدیک به صد شهر
که با انتشار همزمان و در لحظهٔ وقوع اوج گرفت در شبکههای اجتماعی بازتاب
فوری یافت.
نگارنده بخشی کوچک از آن بازتاب را در
فیسبوک دید و خواند.
نظرهای متعلق به کاربران
ِ بدون ارتباط دوستی در
صفحهٔ عمومیاش ظاهر نشد. در توئیتر و تلگرام و اینستاگرام
و غیره هم حضور
ندارد.
هم فیلم تغییر جهت تظاهرات پنجشنبه
٧ دی
٩٦ در الدورادو و هم مروری مستند بر آنچه در شبکههای اجتماعی ثبت شد شاید
روزی منتشر شود.
آنچه در روزهای نخست اعتراضها در فیسبوک
دیدم بیانگر تردید و حتی نگرانی بود. درجهٔ تردید و شمار ناظرانی که
حرف دلشان را سریع و صریح بیان کردند نیاز به بررسی واکنشها در چندین
تریبون فضای مجازی و دستهبندی آماری دارد. اما برای این کیبورد یک
جنبه قابل توجه بود. به نظر چندین
نفر، تیپ معترضان جای
تأمل داشت و حتی مشکوک میرسید: این اشخاص کیستند و ناگهان از کجا سبز
شدند؟
چند پُست فیسبوکی حاوی توصیه به احتیاط بود
و چند نفر زیر آنها
نظر دادند که نمیتوانند به چنین تحول خلقالساعهای اعتماد کنند
و حتی از آن هراس دارند. متأسفانه سن نگارندگان آن پُست و نظرها
را یادداشت نکردم. اگر بخواهیم فرض کنیم پائیز و زمستان
۵٧ را شخصاً
تجربه کردهاند باید
بالای دستکم
۲٠+٤٠ سال داشته باشند.
اما به نظرم بسیار
کمسنتر
بودند.
همچنان که احساسهای آنی همهگیر است و
بسیاری با هم میخندند یا غمگین میشوند، افراد به اتفاق فکر میکنند و
تجربهها در حافظهٔ جمعی ثبت میشود. رویدادهای
۵٧ تجربهای جمعی بود
که حتی ناآمدگان آن روزها تا حدی از تصویر عاطفی و عقلیاش تأثیر میپذیرند
ــــ یا بهاصطلاح رایج امروزی به اشتراک گذاشته میشود.
جنبههایی بسیار مهم از آن تصویر،
سرعت و
ناشناختگی وقایع بود. چشماندازی که ابتدای آبان
۵٧ به نظر میرسید
روندی طولانی باشد
در یکی دو ماه آمد و
به همان سرعت رفت، یکی دو ماهی که همراه بود با
اعتصاب مطبوعات. نیمهٔ دی که مطبوعات انتشار را از سر
گرفتند اوضاع
بسیار دگرگون شده بود.
در ماه آذر، از جمله، پزشکان بیمارستان هزار تختخوابی تهران میتینگ
میگذاشتند و خواستار کنارهگیری شاه میشدند. در ماه دی سالنی با هزار باشندهٔ فرهیخته
را چند پسربچهٔ به اندازهٔ کافی خشن به آشوب
میکشاندند و جلسه را
تعطیل میکردند.
از جنبهٔ ناشناختگی،
طبقهٔ متوسط شهرهای بزرگ که در خانه تلویزیون داشتند، دانشگاهیان
و دانشجوها، فعالان
مستقل و گروههای سیاسی، حقوقدانان، پزشکان، جمعیتهای زنان، کانون
نویسندگان و سندیکای مطبوعات دو ماه بعد بازیگرانی کاملاً ناآشنا که حتی
نامشان را نشنیده بودند
روی آنتن دیدند.
تصور، تصویر و ادعای تا حد زیادی رایج
امروزی که تمام آن نیروهای اجتماعی و سیاسی به وضع جدید خوشامد گفتند و
فرمانبرانه با آن همراه شدند واقعیت نداشت و ندارد. تغییر چنان سریع
اتفاق افتاد،
یا در واقع چنان بهمنوار تحمیل شد، که مجال چندوچون نماند. مطلقاً این طور نبود که بتوانی
بین الف و ب و جیم انتخاب کنی. به بیان اهل کامپیوتر، بای
دیفالت: وقتی آن نبود
فوراً و قهراً این است، و چارهای جز تمکین نداری.
ملالآورترین ادعای رایج
بعدی
این است که گویا فرصت حمایت از شاپور
بختیار وجود داشت.
میشنویم و میخوانیم
که باید، بایست، میبایست، چه خوب بود،
ای کاش با او همراه
میشدیم. حسرتی بیجا معطوف به
خیالات.
آدمهایی حافظهٔ نیرومند ندارند، کسانی اطلاع کافی ندارند، برخی هر دو.
آبان
۵٧ جناحی در حکومت که از ادامهٔ
ماهها ناآرامی، و بیتصمیمی و چایخوردن و مذاکرات بینتیجهٔ شاه با این و
آن به تنگ آمده بود تصمیم گرفت به رخ او بکشد
تا گوشی کاملاً دستش بیاید اگر ارتش قدری نرمش نشان
دهد چه خواهد شد. چهارده آبان ساختمانهای دولتی در چندین خیابان
اصلی تهران از
۲٤ اسفند و مقابل دانشگاه گرفته تا سراسر شاهرضا و میدان
فردوسی و تختجمشید و کریمخان زند تا میدان
۲۵ شهریور غرق در آتش و دود شد.
نخستین روز انقلاب بود در مفهوم
آشوب و ویرانگری
و کوه آتش و ستون دود تا آسمان، گرچه روز بعد که آخرین روز پیش از دو ماه تعطیل مطبوعات بود خبری
از مجروح و مصدوم دیده نمیشود (صفحهٔ
۲٣ این
متن).
میتوان نتیجه گرفت ارتش در آن روز اقدام به تیراندازی نکرد. اینکه
نیروهایی از درون رژیم به اغتشاش بیسابقه دامن زدند ممکن و بل محتمل بود
(اردیبهشت همان سال اعلامیههایی با امضای
”سازمان زیرزمینی انتقام“ انتشار یافته بود یحتمل کار
گروهی در دستگاه امنیتی).
روز پانزدهم ساعات منع رفتوآمد به
٩ شب تا
۵ صبح افزایش یافت و مدرسه و دانشگاهها تا یک هفته تعطیل شد. محمود
طالقانی گفت ”امروز مردم بهتر است در خانه
بمانند.“
به روایت امیراصلان افشار رئیس دفتر
محمدرضا پهلوی،
ابتدا شاه از او خواست ارتشبد غلامعلی اویسی را احضار کند اما پس از ملاقات
با سفرای آمریکا و بریتانیا گفت با او کاری ندارد. میتوان پنداشت
ایلچیهای فرنگ به شاه اندرز داده باشند نخستین
نتایج باز گذاشتن دست اویسی و رفقایش
کشتار در خیابانها و حصر خود اعلیحضرت خواهد بود در قفس طلایی کاخ با تلفنچی و
قراولهایی که آدمهای کودتاچیانند، و ایشان هرگز اجازه نخواهد یافت
خودش را به مهرآباد برساند و ایران را ترک کند. شاید هم نظر دادند شهرسوزی گستردهٔ روز پیش بدون چراغ سبز
اویسی و فرماندهان همفکرش امکان نداشت.
نگرانی اصلی آمریکا و بریتانیا را نباید از
نظر دور داشت. چنانچه خونریزی
و ویرانی در خیابان شدت مییافت عواقبش بیشک دامن منافع آن دو کشور را هم میگرفت و اتباعشان سلاخی و
سفارتخانههایشان ویران میشد.
شاه عصر همان روز متن مشهور را برای پخش از
تلویزیون خواند، سخنانی که به معنی پایان کار رژیم او بود و بلافاصله قدرت
را خیابانی کرد.
و قدرت در ایران خیابانی ماند که ماند.
آنچه مجموعاً حکومت اسلامی خوانده میشود برآیند قدرتنمایی دستجات خیابانی
است: انتخاباتْ خیابانی، سیاستْ خیابانی، شکستدادن آمریکا و اسرائیل و
عربستانْ خیابانی، تشییع شهدا خیابانی، جنگْ خیابانی، صلحْ خیابانی.
حتی هزیمتْ در جنگْ خیابانی: پس از پذیرش
قطعنامهٔ
۵٩٨، خیال داشتند از جبهههای درهم شکسته تا جماران با پای برهنه
طی طریق کنند (لابد تا دخل اکبر را در همسایگی ویلای امام بیاورند بدون
اینکه ایشان بتواند مانع شود) اما امدادهای غیبی به شکل عملیات فروغ
جاویدان یا مرصاد رخ نمود.
خودسری و پراکندهکاری قدرتهای خیابانی یا بهاصطلاح
آتشبهاختیار هم سبب ناکامی همهجانبه و هم رمز دوام
جمهوری اسلامی بوده است. مرکزیتی که با
تعطیل و فروریختنش بتوان گفت انقلاب
صورتی، آبی، گلبهی، نارنجی، بنفش اتفاق افتاده وجود ندارد.
|