صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب   سرمقاله‌ها


  

پس از شانزده سال

 

چه وقت از یاوه‌های بیهودهٔ‌ شهرت و افتخار رهایی خواهیم یافت؟

           برتولت برشت،  استنطاق لوکولوس

 

نیمهٔ دوم دههٔ‌ هفتاد، شتر ِ محاکمات مطبوعاتی در ِ خانهٔ بسیاری از اهل قلم و دوات خوابید و مدتی بعد جای خود را به توقیف دوجینی داد.

 

مهر 77 گذر نگارنده هم بار دیگر به دبـّاغی افتاد.  گرچه این بار نه کاملاً.  تا آن زمان صاحب امتیاز/مدیر مسئول باید جوابگو می‌بود اما نویسندهٔ مطالب مورد مناقشه هنوز نه.

 

شهریور سال پیش از آن در مقاله‌ٔ‌ این صفحه برای شما جای مناسبی نیست در شادروان ماهنامهٔ جامعهٔ سالم بحثم این بود که ایران از ابتدای دههٔ‌ هفتاد میلادی موضوع خبرها و نظرهای جراید غرب بوده: برای جهش بهای نفت، برای شمار زندانیان سیاسی در سالهای آخر رژیم سابق،‌ برای تزلزل و اندکی بعد سرنگونی آن رژیم، برای زیروبالاکردن حکومت اسلامی، برای جنگ با عراق، باز برای زندانیان سیاسی، و موضوعهای دیگر.

 

بحث این گونه ادامه می‌یافت که نقطهٔ‌ مقابل گمنامی لزوماً شهرت نیست، چه بسا بدنامی باشد.  برای ورزشکار و هنرپیشه و خواننده در مواردی (نه همیشه) شهرت و بدنامی درمی‌آمیزد و صرف مطرح‌بودن فرصتی است برای چسباندن نان به تنور داغ.  اما برای یک کشور ممکن است زیاد سر زبان ‌بودن نویدبخش نباشد.  جای بحث است که ایران با یک درصد جمعیت جهان و اقتصادی کمتر از یک درصد طی این سالها از حضور تقریباً دائمی در تیترهای درشت جراید و سرخط خبرهای تلویزیونها سود چندانی برده باشد، مگر اینکه بین شهرت و بدنامی تفاوتی نبینیم.

 

 

تمرکز بحث نه بر سیاست خارجی و استراتژی، بلکه بر نکاتی محدودتر و فردی بود: اهل سیاست بهتر است از سؤال متقابل و جدل با مصاحبه‌کنندهٔ خارجی برای ارشاد او به راه رستگاری بپرهیزند، نقش مصلح جهانی و دانای کل و خیرخواه بشریت بازی نکنند،‌ به نمایندگی از سوی زنان به‌عنوان اموال مؤمنان سر منبر نروند و نکاتی از این دست.

 

مطلب از زاویهٔ‌ دید، یا زوایای دید، ناظری بود که هم صحنه را می‌بیند، هم پشت صحنه را و هم تماشاگر صحنه را.  از دو دهه پیشتر برای نگارنده هم فرصت معاشرت با گزارشگران، محققان، فیلمساران، خبرنگاران و نویسندگان خارجی حین سفرشان به ایران پیش آمده بود.  مطالبی را که منتشر می‌کردند می‌خواندیم و ملاط آنها در زبان اصلی و تأثیرهای حتمی یا احتمالی برگردان فارسی را ارزیابی می‌کردیم.

 

بسیاری از آن مسافران از بی‌قوارگی شهر تهران و زشتی بناهای بدساخت آن متحیر می‌شوند و ترافیک وحشتناک در خیابانهای بیروح به نظرشان کابوس می‌رسد.  اما تحت تأثیر غرور فوق‌العادهٔ‌ مردم ایران نسبت به چیزهای واقعی یا خیالی سرزمین خویش قرار می‌گیرند.  در کشور آنها قابل تصور نیست که از رانندهٔ تاکسی گرفته تا مدیرعامل شرکت صادرات و واردات، مثل بازیگران تئاتر در حال تمرین، مدام حرف از ادبیات کلاسیک و تاریخ باستان بزنند.

 

در عین حال، روحیهٔ درماندگی مزمن و توسل دائمی به خارجی برای نجات مملکت نزد ناظر بیگانه رقت‌انگیز است.  در هواپیمایی که به تهران می‌آمده یقهٔ گزارشگر نسبتاً کم‌سن‌وسال روزنامهٔ آمریکایی را گرفته بودند که بگوید اینها، یعنی جمهوری اسلامی، که خودشان، یعنی آمریکاییها، روی کار آورده‌اند کی خواهند رفت.

 

‌و ساده‌لوحی آدمهای حریص که خیال می‌کنند غرب را مثل کف‌ دست می‌شناسند: گزارشگر هلندی می‌نویسد میزبانان تهرانی ِ اهل دنیاگردی ‌وقتی درعمارت بزرگ و مجلل‌شان از او شنیدند بهرهٔ وام مسکن در کشورش پنج درصد است با تعجب پرسیدند چرا چهارپنج‌تا خانه نمی‌خرد.

 

بسیاری ایرانیها لازم نمی‌بینند تصویر خود در چشم دیگران را دریابند.  با اصرار می‌کوشند ثابت کنند وطنشان قدیمی‌ترین و غنی‌ترین مرکز تمدن جهان است و آثار تاریخی‌اش همانند ندارد.  اگر شنوندهٔ‌ غیرایرانی فقط کمی همصحبت ایرانی را سؤال پیچ کند به این نتیجه خواهد رسید که میزبانش توی باغ نیست و نمی داند دربارهٔ ‌چه حرف می‌زند.

 

و منظره‌ای آشنا: در همان حال که خانم خانه فداکارانه مشغول کندن ته‌دیگ در آشپزخانه است اهل منزل و مهمانها غذایشان را بلعیده‌اند و دارند از بشقاب غذا به‌جای زیرسیگاری استفاده می‌کنند (شاهد بودم مهمان اجنبی در تهران از دیدن چنین صحنه‌ای کم مانده بود شاخ در بیاورد اما میزبان اسنوب که قاطبهٔ هموطنانش را تحقیر می‌کرد‌ انگارنه‌انگار).

 

کمتر ایرانی‌ای به خودش زحمت می‌دهد متوجه شود نزد کسی که این طرفها بزرگ نشده کشک مزهٔ خوراک آدمیزاد ندارد و کشک و بادمجان یا فسنجان مادّه‌ای است در ردیف گریس نسوز.  شبه‌قارهٔ هند هم پـُر است از خوراکهای چرب و تند و شبیه نفت تصفیه‌نشده، اما اصرار در چپاندن یک بشقاب از چنین موادی در حلق قربانی یعنی خودمحوری ِ آدم نارس.  

 

 

تابستان 59 محققی فرنگی خواست برای تهیهٔ ملاط فیلمی مستند و کتابی دربارهٔ‌ اسلام سیاسی کمکش کنم.  در مشهد و قم کنجکاو شد چرا آیت‌الله‌هایی با کیابیا و خدم و حشم و اندرونی‌ بیرونی، در حکومتی اسلامی این‌قدر نگران به نظر می‌رسند و پیش از زدن هر حرفی دور و برشان را نگاه می‌کنند و صدایشان را پائین می‌آورند.  گفتم برنده‌هایی که در نظر داری اینها نیستند؛ آنها اقلیت کوچکی‌اند، ‌اینها اکثریتی بازنده‌اند که پیشتر آسوده بودند و کسی جرئت نداشت به خانه‌شان سنگ بیندازد یا به حسابهای بانکی‌شان چپ نگاه کند.

 

یک مرجع تقلید محتاط در قم سؤالها در باب پاسخ اسلام به مسائل اجتماع امروزی را بی‌جواب گذاشت و تنها پرسید آیا در ایتالیا قانون طلاق تغییر کرده است یا خیر.  بیرون که آمدیم فرنگی گفت ایشان خیال می‌کند من مارکوپولویی هستم که از ونیز تا بندرعباس شش ماه با کشتی بادبانی در راه بوده‌ام و از فرنگ خبرهایی آورده‌ام؛‌ تغییر در قانون ازدواج کلیسای کاتولیک در دنیا مثل توپ صدا خواهد کرد و در ایران هم دست‌کم با توجه به مشکل خانم سوفیا لورن تیتر روزنامه‌ها خواهد شد.

 

در ایران توقع از مطبوعات خارجه بسیار بالاست، حتی توقع کسانی که در عمرشان یک دانه نشریهٔ‌ خارجی دست نگرفته‌اند ورق بزنند.  گمان می‌کنند حقایقی دربارهٔ‌ این مملکت، به‌عنوان مرکز جهان، وجود دارد که دنیا تشنهٔ دانستن آنهاست و خارجه، شامل سازمان ملل، وظیفه دارد آب دستش است زمین بگذارد و به شکایتهای بی‌پایان ایرانیها از زمین و زمان رسیدگی کند. 

 

از گزارشگر آلمانی که در دههٔ 60 بهمن هر سال به ایران دعوت می‌شد شنیدم پشت جبههٔ جنگ با عراق به او گفته‌اند اگر مزدور امپریالیسم نیست نامردی نکند و حقایق را بنویسد، و این هم یک حقیقت فوری و مهم: تپهٔ 264 از چند روز پیش در دست بچه‌های خودمان است.

 

ایرانیهای مقیم کشورهای دیگر گاه دمغ می‌شوند که حتی امروز، با این همه سروصدا پیرامون ایران و مسئلهٔ ایران، مردم کشور میزبان نه می‌دانند ایران کجای عالم است و نه اهمیتی می‌دهند بدانند.  تصور کنیم بخواهیم توجه مردم کوچه‌وبازار ایران را به این نکتهٔ بسیار مهم جلب کنیم که جایی آن سر دنیا کشوری هست به اسم پرا و کشور دیگری در همسایگی آن به اسم پرو، و این دو کشور هشت سال است در جنگ هستند چون چهارده قرن پیش بر سر جانشینی پیغمبرشان اختلافی افتاد که همچنان ادامه دارد.  موضوع چاههای نفت هم که جای خود دارد.

 

 

نگارنده مفید می‌دید تأثیرهای احتمالی برخی از این متون بر مخاطب غیرایرانی را به اطلاع مقامهایی برساند که مصاحبه‌‌کننده‌ها احتمال دارد به سراغشان بروند.  در مواردی گزارشگر افزون بر آنچه منتشر می‌شد در صحبتهای خصوصی مشاهداتی بازگو می‌کرد.  بیجا ندیدم برخی اضافات را، سربسته و بدون مشخصات، در شکل برداشتهایی کلی به تحریر بیاورم.

 

اما نه تمام اضافات را.  مثلاً زنهایی غربی که برای نشریات کشورشان گزارش تهیه می‌کردند خرده می‌گرفتند روحانیون ایران دربارهٔ زنان با ملاطفتی بیش از حد بزرگوارانه صحبت می‌کنند اما به حقوق مساوی با مردان که می‌رسد می‌گویند خداوند چنین اجازه‌ای نمی‌دهد، و وقتی به آنها یادآوری می‌شود در مملکت مصاحبه‌کننده که کفرستان هم نیست اصل بر برابری است،‌ می‌گویند مسیرهای ساختهٔ بشر ممکن است به جهنم منتهی شود، و گاه کنایه می‌زنند در جامعه‌ای که رهبران مذهبی‌اش شراب بنوشند نباید زیاد خوشبین بود.

 

خانمی اروپایی می‌گفت مصاحبه‌شونده‌ای از مسیر بحث خارج شد و حتی از او پرسید آیا ازدواج کرده است، و وقتی مصاحبه‌گر گفت تاکنون مردی به او چنین پیشنهادی نداده، حجت‌الاسلام‌والمسلمین با تأسف و حیرت به او خیره ماند.  گفتم احتمالاً در ذهنش می‌گذشته: اینجانب به حکم وظیفهٔ الهی از جان و دل داوطلب می‌باشم چون بی‌صاحب رها کردن دختری  موطلایی با چشمان عسلی در چنگ گرگهای اقالیم کفـّار معصیتی است بزرگ.

 

کوبیدن میخ اسلام در سرزمین کفر را برایش ترجمه کردم و توضیح دادم تملک زن نصارا از سوی مرد مسلمان اسباب دخول زوجه در بهشت است زیرا حتی در ازدواج موقت یکساعته، اتوماتیک مسلمان می‌شود و لاجرم مسلمان می‌ماند.  گفت چشم‌انداز جایی که زندگی می‌کند شعبه‌ای است از بهشت، و افزود در همین چند روز زنان ایرانی متعددی دیده که از دست‌دادن شغلشان زندگی را برای آنها جهنم کرده است.

 

در سالهای اخیر تصویر جمهوری اسلامی بسیار منفی‌‌تر و سفر به ایران بسیار دشوارتر شده است اما زمانی گزارشگران خارجی در مجموع صحبت با روحانیون ایران را خوشایند می‌یافتند.  خصوصاً روحیهٔ‌ ملایم و مطایبهٔ برخی از آنها وقتی میکرفن و تریبون و تظاهرکنندهٔ خیابانی آن دور و بر نباشد برایشان تازگی داشت.  در پس ذهن اروپاییان طی قرنها زیستن با تهدید ترکان عثمانی تصویر مسلمان به مثابهٔ ”وحشت بزرگ“ حک شده است.  صحبت با فقیهی که مدام پی دستاویزی برای هجمه نگردد می‌تواند اطمینان‌بخش باشد.  با دقت فاصله ‌گرفتن فقهای شیعهٔ ایرانی از فتواهای سختگیرانهٔ همقطاران عرب و سنـّی را هم نباید از نظر دور داشت.

 

 

چند ماه پس از انتشار مقاله، انجمن اسلامی دانشجویان دانشکدهٔ‌ فنی دانشگاه تهران علیه آن اعلام جرم کرد.  با توجه به صف دراز متهمان مطبوعاتی، تا سال بعد نوبت به پروندهٔ جامعهٔ سالم نرسید.

 

دادگاه رسیدگی به اتهام مدیر مسئول ماهنامه 5 مهر77 تشکیل شد.  حدس‌زدن نام قاضی آن دشوار نیست.  دو اتهام تخلف در پرونده گذاشته بودند: مطلبی با عنوان "این مقاله عنوان ندارد" در شمارهٔ 39 ماهنامه.  رئیس کل دادگستری تهران به‌عنوان مدعی‌العموم از ”نشر اکاذیب، افترا و توهین“ شکایت کرده بود: مطلب مورد بحث ”انقلاب را به انحراف از اصول خود و ایجاد فاصلهٔ طبقاتی در میان جامعه و مسئولان متهم و به خصوص روحانیون را به بی‌دینی و عدم کاردانی و تبدیل دین و اخلاق و سیاست به تجارت و دلالی متهم کرده و برخی گروههای معاند مانند سلطنت‌طلبان را تطهیر کرده است.“  شکوائیه از نویسندهٔ مقاله، علی حصوری، نام نمی‌برد (متن کامل در جلد دوم  اسناد و پرونده‌های مطبوعاتی ایران دههٔٔ 70، گردآوری و ویراستهٔ عذرا فراهانی، 1384،‌ ص693).

 

 

مطلب شمارهٔ 34 ماهنامه،‌ "این صفحه..."، هم جزو شکوائیه بود: ”نظر به اینکه در این مقاله نیز نسبت به مقامات جمهوری اسلامی توهین صورت گرفته است علی‌هذا در خصوص این مقاله نیز علیه مدیر مسئول ماهنامه و سایر دست‌اندرکاران از جمله نویسندهٔ مقاله به‌عنوان مدعی‌العموم اعلام جرم می‌نمایم.“

 

چند تن ازحاضران جلسه که ظاهراً اعضای انجمن اسلامی دانشکدهٔ فنی بودند کوشیدند توضیح بدهند شکایتشان را پس گرفته‌اند.  قاضی با تندخویی همیشگی پرخاش کرد شکوائیه از جانب مدعی‌العموم است و ربطی به آنها ندارد، و به پاسبان دستور داد آن اشخاص را چنانچه یک کلمهٔ ‌دیگر حرف بزنند اخراج و بازداشت کند.

 

در این باره که انجمن اسلامی دانشکدهٔ‌ فنی چرا تصمیم گرفت شکایت کند و چه شد تغییر عقیده داد چیزی نمی‌دانم.  به محمدمهدی بهشتی‌پور فقید، مطبوعاتی پرسابقه، که در جلسه بود گفتم با اینها صحبت کنیم ببینیم داستان چه بوده، اما او هشدار داد ممکن است صدایشان را بالا ببرند و درگیری راه بیندازند، و بهانه به دست مرتضوی بدهد تا پرونده را قطور کند.  آن اشخاص به نظرم حزب‌الهی‌های اهلی‌شده‌ای می‌‌رسیدند، اما حرفش را گوش کردم.

 

شکوائیه قلم‌انداز و سرسری و دلبخواهی نوشته شده بود. ”علیه نویسندهٔ مقاله به‌عنوان مدعی‌العموم“ به جای: به‌عنوان مدعی‌العموم علیه نویسندهٔ مقاله.  فراتر از این، علیه نویسنده اعلام جرم می‌کرد بی‌آنکه از متهم نام ببرد.  نویسندگان مطالب جراید طبق قانون آن زمان هنوز مشمول تعقیب نبودند و در آن محاکمه حرفی از اتهام نویسندگان دو مقاله‌ به میان نیامد.  سال 78 قانون را تغییر دادند تا نویسنده هم شریک جرم شناخته شود. 

 

 

سردبیر ماهنامه،‌ فیروز گوران (”غول کوچولو“) از شیرین عبادی خواسته بود عهده‌دار دفاع شود و چند حقوقدان و شماری از اهل مطبوعات در جلسه بودند.

 

در میان هیئت منصفه، رئیس مؤتلفه هم حضور داشت.  این از نشانه‌های نبوغ (و بلکه تپوخ) ملت بزرگ ایران است که می‌تواند پوستهٔ هرچه را بگیرد و آن را از محتوا تهی کند.  بنا به روح قانونی غربی که در قانون اساسی جمهوری اسلامی رونویسی کرده‌اند، هیئت منصفه قرار است بین کیفرخواست دادستان (یا مدعی‌العموم، عنوانی منسوخ که در آن سالها برای امحای بقایای دادگستری مدرن باب کردند و باز منسوخ شد) و دفاع متهم داوری کند.  اما حزب هیئت مؤتلفه ذاتاً و ماهیتاً یکپای هر دعوایی علیه فعال سیاسی و نویسنده و نشریه است.

 

نود سال پیش ميرزاده عشقى فغانش بلند بود روزنامهٔ  قرن بیستم را که با هزار مکافات منتشر می‌کند در بازار تهران کرایه می‌کنند و بعد از خواندن به پسربچه‌های روزنامه‌فروش پس می‌دهند.  ملك‌‏الشعراى بهار در همان زمان به خوانندگان قاعدتاً متمكن و سطح‏‌بالاى  نوبهار التماس مى‌‏كرد حق اشتراك بپردازند و دست از كنس‌‏بازى و مفتخوانى بردارند.
 

بازار از همه جا بدتر بود.  محمد محیط طباطبائی می‌نویسد در نخستين سالهاى مشروطيت، روزنامهٔ‌ فكاهى حشرات‌الارض چاپ تبريز از تشكيل يك كمپانى ِ صرفه‌‏جويى متشکل از ده نفر تاجر و كاسب بازار شهر خبر مى‏‌داد براى اجاره‌‏كردن هر شمارهٔ‌ روزنامه به نيم‌‏شاهى، و اعضاى كمپانى پس از ده دقيقه خواندن به روزنامه‏‌فروش‏ پس مى‌‏دادند.  ده نفر ده دقیقه.  خواندن باید به معنی تماشای مضحک‌قلمی‌ها باشد.

 

تلقی بازاری ِ سنتی و متعهد (یعنی معتقد به استفاده از خشونت و زور برای اجرای احکام الهی) از مطبوعات نوعی کسب‌وکار ‌مکروه و ناندانی آدمهای هـُرهـُری‌مذهب است که نباید پول به کیسه‌شان ریخت.  می‌توان (فقط با کمی اغراق) گفت برایش جان‌دادن به عزرائیل آسان‌تر است تا پول‌سلفیدن بالای مجله و روزنامه.  

 

تعجبی ندارد آن جماعت، با وجود تصاحب کوهی اموال بادآوردهٔ‌ مصادره‌ای، نتواند روزنامه‌ای منتشر کند که دست‌کم در میان همگنانش خریدار داشته باشد، تا چه رسد به درس‌خوانده‌ها.  علاقهٔ طبیعی بازاری بیش از هر چیز به نرخ ارز و طلا و قیمت ملک و زمین است که با تلفن هم می‌توان جویا شد.  واقعیتهای پشت پردهٔ سیاست هم که قابل چاپ نیست.  باور نگارنده این است که نسخهٔ روزنامهٔ بازاریان متعهد اگر هم در محل کسب آنها دیده شود به احتمال زیاد رایگان رسیده.

 

دایرهٔ تنگ خرده‌فرهنگ اهل بازار ایران بسیار دور از حیطهٔ قلم‌ و دوات است.  مقایسه کنیم مثلاً با جایگاه  وال استریت جورنال، پرفروش‌ترین روزنامهٔ آمریکا، که حتی در میان مخالفان سرمایه‌داری خواننده دارد زیرا حرفه‌ای و پخته و مدرن و متعادل نوشته می‌شود و تنها وعظ و تهدید و تکفیر و تخطئه و شایعه‌پراکنی و خط ونشان نیست.

 

داوران هیئت منصفه‌ای واقعی در محاکمه‌ٔ‌ مطبوعاتی قرار است خوانندهٔ‌ جراید و نمایندگان افکار عمومی و بازتاب وجدان جامعه باشند.  از تنها سابقون مؤتلفه که بیش از سه کلاس ابتدایی مدرسه رفته است می‌پرسند ”از شما هم سندی در لانهٔ جاسوسی پیدا شد؟“  می‌گوید ”نمی‌دانم.  اصلاً اسناد لانهٔ جاسوسی را مطالعه نکرده‌ام.  فرصت نکرده‌ام.  کارم آن‌قدر زیاد بود که نمی‌رسیدم آنها را مطالعه کنم.  فرصت مطالعه نداشته‌ام و الان هم ندارم.  گاهی تفسیری، چیزی مطالعه می‌کنم.“  (جام جم، 26 آبان 81).

 

بندهٔ خدا آقای دکتر پس از این همه سال حتی فرصت نکرده مجلدات دستاورد ”انقلاب دومی بزرگتر از انقلاب اول“ را ورق بزند ببیند اسم خودش هم در آن هست یا نه.  ”گاهی تفسیری، چیزی“ از قبیل زیارتنامهٔ اهل قبور به‌عنوان کتاب بالینی برای به‌خواب‌رفتن مطالعه می‌کند.  اما خبر برسد کسی آن اسناد را حلاجی کرده و دربارهٔ بده‌بستان‌های زیرجلی ِ دار و دستهٔ شما مطلبی نوشته است، بی ‌تأمل خواهند گفت بگیرید، ببندید، جریمه کنید، ‌به زندان بیندازید.

 

عضو هیئت (به‌اصطلاح رایج در عهد مشروطیت) مدهشه اگر هم فرضاً چیزی بخواند، خریدار و خوانندهٔ‌ نشریاتی که تحت تعقیب قرار می‌گیرند نیست و با تصدیق بلا تصور نمی‌توان داوری کرد، تا چه رسد از روی انصاف.  اعتقادشان بر این است که همه را باید تعطیل کنند و مملکت چه احتیاجی به این همه حرف مفت دارد.  آزادی فقط برای تجارت. 

 

 

برای هر جرم و خطای قابل تصوری در مطبوعات، قانونی قابل استناد در مجموعهٔ قوانین وجود دارد اما در زمان نوشته‌شدن این سطور ظاهراً باز هم قرار است قانونی جدید برای جرم مطبوعاتی تهیه شود.

 

مسئله این است: هیئت حاکمه، و طبقهٔ مسلط در کل، باید از امتیازی برخوردار باشد تا سپس به جامعه اجازه برخورداری از آن بدهد.  طبیعی است که مثلاً نخستین تلفنهای همراه در اختیار مقامها از صدر به پائین قرار گیرد تا سرانجام افراد معمولی هم بتوانند تلفن در جیب داشته باشند.  به همین سان، تا وقتی مطبوعات بلندگوی حکومت خریدار و خوانندهٔ کافی نداشته باشند به دیگران اجازهٔ نشر عقاید نخواهند داد.

 

جرم مطبوعاتی نیز هم‌مرز جرم سیاسی است.  اما وقتی به اقدامی اتهام سیاسی بخورد هرگز قابل محاکمهٔ علنی با برخورداری از حق دفاع نخواهد بود.  منطقی نیست به فردی که اساساً نباید نظری را منتشر می‌کرده یا حتی در جمعی کوچک بروز می‌داده است اجازه دهند در برابر صدها دوربین و میکرفن از حرفش دفاع کند.

 

در بحث گرفتن مجوز انتشار پیش از چاپ یا حق معترضان احتمالی به شکایت، نگارنده در شمار کسانی است که روش اول را ترجیح می‌دهند.  در غیر این صورت، یازده شکایت از سوی یک گروه فشار کوچک در اعتراض به جمله‌ای در کتابی به دادگاه می‌رسد، متهم از ده اتهام تبرئه می‌شود اما با مجرم شناخته‌شدن در یک مورد، عقوبتی سنگین در انتظار اوست.  رأی محتوم دادگاه مطبوعاتی/سیاسی به مجرمیت متهم است و حداکثر بتوان بر سر چهار یا شش سال حبس چانه زد.

 

 

بخشی از مطلب نگارنده که در دادگاه خوانده شد دربارهٔ ‌مصاحبهٔ اوریانا فالاچی‌ گزارشگر ایتالیایی با آیت‌الله خمینی بود.  گفتگو مهر 58 در قم انجام شد و پرسشهای نیشدار فالاچی آیت‌الله را آزرد (عکس فالاچی و ابوالحسن بنی‌صدر در روز مصاحبه را که کسی به من داده بود بعدها در سایت گذاشتم).

 

فالاچی که در آن زمان پرخواننده بود تکنیک همیشگی را به کار بست: کشاندن مصاحبه‌شونده به موضع دفاعی و ناچارکردنش به زدن حرفهایی که مایل نیست بزند.  سالها با بسیاری افراد این شگرد را به کار بسته بود که صریح و برّنده سؤال کند، حالت رسمی طرف را به‌هم بریزد، بحث را جدلی و شخصی کند، مصاحبه‌شونده را بخشی از مسئلهٔ‌ مورد بحث، و نه ناظر یا راه حل آن، جلوه دهد و برداشت عاطفی خویش را لابه‌لای متن مصاحبه بگنجاند.

 

وقتی مصاحبه‌شونده را دوست داشت، مانند مورد گلدا مایر نخست‌وزیر پیشین اسرائیل، او را مادر یا پدری دوست‌داشتنی برای تمام دنیا تصویر می‌کرد.  وقتی کسی را دوست نداشت می‌کوشید با پشت و رو کردن و زیرنورافکن گذاشتن طرف، چهره‌ای از او به دست دهد که خوانندهٔ ‌مصاحبه هم، صرف نظر از حرفهایش، دوست نداشته باشد.

 

در مصاحبه با ورنر فون براون، دانشمند آلمانی که پس از جنگ جهانی دوم تشکیلات ناسا را در آمریکا پایه گذاشت، چند بار می‌نویسد بوی مخصوصی می‌داد، و سرانجام یادش می‌آید بوی صابونی بود که سربازان نازی مصرف می‌کردند.  کنایه به صابون (و نهایتاً کورهٔ آدمسوزی) خواننده را درگیر نوشته می‌‌کند اما نبوغ فون براون نه در صابون‌سازی، که در تخیل فوق‌العاده نیرومند و دانش گستردهٔ‌ موشک‌سازی بود ـــــ قضاوتی اخلاقی که ممکن است به نظر کسانی خلط مبحث و بیربط برسد.

 

در صحبت با شاه توانست او را چنان عصبانی کند که برخیزد و بیرون برود.  به شاه گفت از همسرش ‌مانند گاو برای بچه‌آوردن استفاده می‌کند و شاه پاسخ داد شما زنها به چه درد می‌خورید؟ بهترین آشپزهای دنیا مرد هستند (مصاحبه بعداً ادامه یافت و قسمت مشاجره حذف شد).

 

در گفتگو با هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی طی مذاکرات صلح ویتنام و بعداً وزیر خارجهٔ آمریکا، او را واداشت دربارهٔ خودش بگوید احساس می‌کند ”مانند گاوچرانی است که پیشاپیش کاروان یکه و تنها در شهر اسب می‌راند.“  متن مصاحبه را به ماهنامهٔ  پلی‌بوی داد و چنان پدری از کیسینجر درآورد که گفت این افتضاح‌ترین مکالمهٔ‌ تمام زندگی‌اش با یکی از اهل جراید بوده است.  

 

 

در صحبت با امام راحل کوشید شرع اسلام و مقررات حکومت اسلامی را موضوع مشاجره‌ای دونفره کند.  به کنایه‌هایی مانند اقامت خودش در کمپ سربازان آمریکایی در ویتنام متوسل شد که یک خانم معمولاً در صحبت با خاخامهای نیویورک و کاردینالهای واتیکان هم با آن لحن تهاجمی پیش نمی‌کشد.  و وقتی پرسید با چادر چگونه می‌توان شنا کرد و اگر همین الان چادرش را بردارد چه خواهد شد، آیت‌الله ضربهٔ کاری را وارد آورد: ”اگر دوست ندارید مجبور نیستید بپوشید.  پوشش اسلامی برای زنان جوان و حسابی است“ و برخاست و از در بیرون رفت (ترتیب برخی سؤال‌وجواب‌ها در روزنامهٔ  اطلاعاتغیر از روایت نامحتمل فالاچی است که ادعا می‌کند جلسهٔ دومی در کار بوده و در آن آیت‌الله مدام می‌خندیده).

 

شگرد پیچاندن و روحیهٔ جدلی فالاچی مانند همیشه آشکار بود و با دلخورکردن آیت‌الله ‌توانست دست‌کم دو آتو بگیرد.  ضربهٔ نهایی ‌تعبیر به زن‌ستیزی شود و اینکه زن وقتی جوان (ولابد به اندازهٔ کافی مرغوب) نباشد حسابی هم نیست.  بسیاری مردها ممکن است همین نظر را داشته باشند اما نظرشان با طول و تفصیل در هزارها نشریه در سراسر جهان چاپ نمی‌شود.

 

دوم، وقتی آیت‌الله حرمت موسیقی در اسلام را به این سبب می‌داند که ”روح را کسل می‌کند فالاچی می‌پرسد ”مثل موسیقی باخ، وردی و بتهوون؟“ و جواب می‌شنود ”نمی‌دانم این اشخاص کی هستند.“

 

از چندین میلیارد جمعیت جهان یحتمل اکثریت عظیم آنها اسم باخ و وردی و بتهوون را نشنیده‌اند اما ناآشنایان با آن اشخاص دعوی اصلاح جهان ندارند.  وقتی مدعی حل جمیع مسائل بشریت شویم بالاخره کسی پیدا می‌شود بپرسد این بشریت مورد نظر شما خوردنی است، پوشیدنی است، توی جیب جا می‌گیرد، و رستگاری ابدی بدون موزارت و بتهوون به چه درد من می‌خورد؟

 

منظور از نقل بخشی از مصاحبه نه خرده‌گرفتن به مصاحبه‌شوندهٔ‌ فقید، بل دست گذاشتن روی این نکته بود که اهل منبر و کلاً مقامها حواسشان را جمع کنند: مصاحبه‌گر ممکن است تنها دنبال پاسخ به سؤالهایی نگردد و پیشاپیش تصمیم به دعوا گرفته باشد.  و برداشت خوانندهٔ‌ غیرایرانی از حرفتان ممکن است کاملاً متفاوت با منظور شما باشد.

 

توصیه‌ام به مصاحبه‌شوندگان هموطن این بود که سیخونک احتمالی مصاحبه‌گر را با مشت محکم جواب ندهند و با مطایبه رد کنند.  به جای صحبت از حل مسائل بشریت، فروتنانه و محلی و محدود دربارهٔ پیروانشان در قم و اراک و مشهد صحبت کنند تا درعرصهٔ فراخ تنوع فرهنگها فتیله‌پیچ نشوند.  مهمتر از همه، حضور هرروزهٔ ایران در سرخط خبرها یعنی بحران فرساینده و آیندهٔ تاریک.

 

 

در همان جلسهٔ دادگاه، امتیاز انتشار جامعهٔ‌ سالم به باد رفت و مدیر مسئول آن را محکوم به پرداخت چهارمیلیون ریال جزای نقدی و یک سال حبس کردند.  مجازات دوم به مدت پنج سال تعلیق شد.

 

 

مشوّق نوشتن "این صفحه برای شما جای مناسبی نیست" موجی بود که آن سال راه افتاد. چند تن از مقامهای اداری و فعالان جنبش اصلاحات گفتند بحث نگارنده ”دولتخواهانه“ است.  نویسندگان یکی‌دو نقد و نظر در نشریات آنها موافق بودند که کشور از زیر ذره‌بین این همه توجه نالازم جهانی بیرون بیاید.

 

افزون بر خوانندگان کتاب  دفترچهٔ‌ خاطرات و فراموشی، در کلاسهای روزنامه‌نگاری و جامعه‌شناسی و ارتباطات هم موضوع بحث و مقاله بوده است.  طی این سالها پیغام، نامه یا تذکری که مؤید نظر پرونده‌سازها و مدعی‌العموم و آن هیئت به‌اصطلاح منصفه و قاضی شعبهٔ 34 دادگاه عمومی تهران باشد و مطلب را اهانت به کسی یا مخالفت با چیزی بداند به نگارنده نرسیده است ــــ جز یک مورد.

 

پس از همان جلسه، دوستان شمارهٔ روز پیش روزنامه‌ای شديداً ارزشی به من نشان دادند که به وزارت ارشاد تاخته بود چرا به نگارنده مجوز انتشار نشریهٔ آموزشی داده است، و پرونده رو کرده بود که این شخص علیه نظام بیانیه امضا کرده.  در حمله‌های بعدی‌اش آن سوءسابقه را رها کرد و به تکرار این یکی همراه با کنایه‌های ‌افتراآمیز پرداخت.

 

 

آیا اگر آن مطلب را ننوشته بودم حالا می‌نوشتم؟  به احتمال زیاد نه، یا به آن شکل خوشدلانه نه.  امروز چنان ملایم به نظر می‌رسد که حتی می‌توان گفت بی‌ارتباط با اوضاع و احوال جاری است.  زمانی که نوشته شد، شبیه توصیهٔ مسافر کشتی بود در بعدازظهری ابری به خدمه، که مواظب جریانهای تند دریایی باشند.  اکنون که رژيم مقدس و کل مملکت در شامی تاريك به گرداب بلاست، آن جور بحث‌کردن شاید زیادی رمانتیک باشد.      

 

در آن زمان بارقهٔ امیدی وجود داشت که مدیریت مملکت در روالی معقول بیفتد.  اما خود صفت معقول و مفهوم عقلانیت مسئله‌ساز شد: معقول از نظر کی، و عقل با چه معیاری؟  نیروی جوان‌تر ِ پروردهٔ انجمنهای اسلامی با فاتحان پانزده خردادی جر و بحث می‌کرد که اداره‌کردن کشور کار آسانی نیست؛‌ شما کنار بنشینید تا ما برایتان اداره کنیم.  حرف طرف مقابل این بود که اگر ما مهار را محکم به دست نگیریم، شما همراه دم‌ودستگاه و مال‌واموال متعلق به ما در اولین انتخابات ِ بی‌استصواب به باد فنا خواهید رفت.

 

در جهان، وحوش طالبان یک سال پیش از آن نجیب‌الله را وسط خیابانهای کابل زجرکـُش و تکه‌تکه کرده بودند اما هنوز مانده بود تا دنیا سیمای واقعی مسلمین را ببیند.

 

 

اکنون شماری، از جمله،‌ به جرم اعتراض به نتایج انتخابات آب خنک می‌خورند.  در کشورهای دیگر هم شماری بزرگ از اتباع ایران به جرمهایی کاملاً متفاوت به زندان افتاده‌اند و شماری ‌باورنکردنی‌ در صف اعدام منتظرند.  در دوره‌ای که رگبار دلارهای نفتی در خزانهٔ این کشور می‌بارید مهاجرت بزرگ دیگری آغاز شد.  در مواردی به هیچ‌جا.  خلایق می‌روند ظاهراً بدون اینکه بدانند کِی به کجا خواهند رسید.  و در دست‌داشتن گذرنامه‌ای که روی آن اسم ایران نوشته شده باشد اسباب بدگمانی و تحقیر و سرافکندگی است.

 

در صحنهٔ‌ بین‌المللی، حکومت جمهوری اسلامی ایران را مانند کالباس لایه‌لایه می‌بـُرند، شیر نفتش را می‌بندند، شناسایی حق حاکمیتش را عملاً ذرّهذرّه پس می‌گیرند و گزارشگر ویژهٔ حقوق بشر و سرپرست برایش تعیین می‌کنند.

 

می‌توان نتیجه گرفت نهایتاً نتیجهٔ عملی بحث نگارنده اگرهم به توقیف آن ماهنامه نمی‌انجامید چیزی بیش از باد هوا و کاغذسیاه‌کردن نبود.  البته تضمینی وجود ندارد که با هزارها نوشته هم بتوان تغییری در جهت حرکت طبقه‌ای مسلط داد.  منظور این است که به‌رغم عقیدهٔ افراد بسیاری حتی در هیئت حاکمه، ایران‌ نامحبوب و منزوی‌تر از هر زمان دیگری بیش‌ازپیش در صفحهٔ اول روزنامه‌ها و سرخط اخبار تلویزیونهاست.

 

اما نگارنده می‌تواند دلخوش باشد که بحث دردسرساز دست‌کم سرگرم‌کننده است و در حد چند صفحه مطلب، غلط و ملال‌آور نیست.  اگر هم به نظر کسانی چنین باشد،‌ پرسشی که می‌توان در برابر نهاد این است که مرگ در نتیجهٔ‌ فاجعه بدتر است یا از ملال.

مرداد 92

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X