صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب ½ سرمقاله ها


   

كتابان، كتابــِش، كتابندگان، كتابناك

 


قطعاتی به اين قلم، منتخب آقای شميم مستقيمی برای ‌فصلنامۀ حرفه: هنرمند (شمارۀ 28، بهار 88)، با مقدمه‌ای جديد. 


 

با كنارهم‌ديدن و دوباره خواندن اين قطعات كه طی‌ چندين سال به مناسبتهايی و در جواب پرسشهايی نوشته شده، احساسم اين بود كه خواننده ممكن است نتيجه بگيرد نويسندۀ ‌آنها چه زجری می‌كشد و چه دژم است (دژم را فردوسی برای تركيب خشم و اندوه و افسردگی به كار می‌بـَرد).

اين طور نيست.  نگارنده كلاً در زندگانی ‌نه زجری قابل توجه احساس می‌كند و نه گرفتار خشم دائم و افسردگی مزمن است.  آدمهايی كوشاتر و باهوش‌تر و شريف‌تر ‌از او گفته‌اند كه احساس می‌كنند به اندازۀ ‌او برخوردار نيستند.  بسياری از مواهب زندگی امتياز و تصادف است، نه حق مسلـّم.  پس شايد از اين بابت جای نگرانی‌ باشد كه نگارنده لابد متوجه مصائب و دردهای بشری نيست وگرنه چندان به او هم خوش نمی‌گذشت.

احساس ديگری‌ كه به من دست داد اين بود كه نگارنده انگار قصۀ‌ تقدس كتاب و متاب را زياد جدی نمی‌گيرد.  در اين مورد حق با شماست.  به نظر من كتاب هم كالايی است مثل بقيۀ كالاها. تحميل اندرز ناخواسته به ديگران، كه مثلاً تا دير نشده بدوند تا می‌توانند كتاب بخرند و كتاب بخوانند، حرف مفت و بلكه، مانند بسياری نصايح ناخواسته، عاری‌ از نزاكت ‌است.

ناصحان و مشفقان تكليف اين قضيه را روشن كنند كه هر آدمی محكوم است در طول زندگی‌اش چند كتاب بخواند.  شاگرد اول كنكور به چند كتاب مسلط است؟ عالمان علوم الهی با خواندن و از حفظ‌كردن نيم‌دوجين كتاب علامۀ‌ دهر می‌شوند و اسرار ازل و ابد را در مشت دارند.  بقيه حاشيه‌نويسی و حاشيه بر حاشيه است.  در زمان ابن‌سينا كلاً چند جلد كتاب از يونانی‌ و لاتين به عربی ترجمه شده بود؟ وقتی آن انسان فرهيخته به بيست‌سالگی رسيد آيا امكان داشت كسی كتابی جديد از آستين در آورَد و او را با سؤالی گير بيندازد؟

 

 

 

  

می‌گويند علم نامتناهی‌ است و برای تمام سؤالها بايد پاسخی يافت.  اما رسيدگی به تمام پرسشها و پاسخها كار يك نفر و صد نفر و هزار نفر نيست.  همه چيز همگان دانند.  حالا گيرم كه چنين باشد.  چند تا از كتابهايی كه قرار است بدويم تا دير نشده بخوانيم پاسخی‌اند به پرسشی؟

 

يك قلم، دور كتابهای فلسفه را خط بكشيد.  فيلسوف سؤالهايی عظيم كه جوابى براى آنها ندارد مطرح می كند و آخر سر نتيجه می‌گيرد: والله ما خودمان هم نفهميديم.  مهارت او به پس و پيش‏ كردن يك رشته عبارات و كلماتِ، به گفته اهل بازار، ”استوك“ محدود مى‌‏شود: حقيقت چيست؟ معرفت كدام است؟‌ زيبايى عادت است يا حقيقتى بيرون از چشم بيننده؟ عالم وجود معنايى ماوراى اين دنياى خاكى دارد؟ ذهن و فكر يكى‌‏اند؟ يكی از اين كتابها را كه بخوانی انگار صدتای‌ ديگر را هم خوانده‌ای.  چرخ‌فلكی‌اند كه آدم را قدری در هوا می‌چرخانند و بالا و پائين می‌برند و سرگيجه می‌دهند و سر جای اول پياده می‌كنند.

بسياری از كتابهايی كه در دنيا منتشر می‌شود بازيافتی ‌است.  كسی ده تا كتاب دربارۀ موضوعی‌ می‌خواند و اگر بداند ناشری برای جورشدن جنس حاضر است نوشته‌اش را چاپ كند، يكی هم خودش مرتكب می‌شود.  فوراً اضافه كنم كه اين آخری، ‌اگر خوب نوشته باشد، ممكن است نه تنها عصارۀ‌ تمام آنها باشد بلكه يك قدم جلوتر و بالاتر برود.  هزارها كتاب دربارۀ‌ جنگ داخلی آمريكا و دهها كتاب در باب نهضت مشروطيت ايران نوشته‌اند.  كتاب بعدی اگر هم دلنشين باشد و هم يك آجر روی بنای‌ موجود بگذارد البته خواندنی‌ است زيرا حلقه‌ای‌ جديد به سلسلۀ اطلاعات قبلی اضافه می‌كند.

می‌توان نتيجه گرفت هر نسلی از تمام نسلهای قبلی بيشتر می‌داند و اين كار را با نوشتن و خواندن متنهای جديد نشان می‌دهد.  نيازی به نصايح آمرانه و ازبالای فضلا و شبه‌فضلای‌ نسل پيش نيست.  بديع و دلنشين‌بودن متن به اندازۀ راهگشابودن آن اهميت دارد.  آدم موظف نيست هر كتاب مهملی كه سابقون نوشته‌اند بخواند.  همين طور تمام كتابهايی‌ كه معاصران مرتكب می‌شوند.  چه فايده از افزايش معلومات اگر اوقات آدم به خوشی نگذرد؟ كتاب‌خواندن، جز شب امتحان، وظيفه نيست؛ تفريحی است كه می‌تواند مفيد باشد.

دو مسئلۀ مغزفرسا و مرتبط كتاب در جامعۀ‌ ايران: صنعت نشر مانند كوه يخی ‌است كه نمی‌دانيم بخش پنهانش چه اندازه و چه شكلی است.  ناشران وقتی می‌نالند از چه چيزی می‌نالند؟ اگر واقعاً نمی‌خرند و نمی‌خوانند،‌ چرا تعداد ناشرها از تعداد كل كتابفروشيهای‌ مملكت بيشتر است؟

دوم، خرده‌فرهنگ فعلاً مسلط ايران شفاهی است و صنعت چاپ را صرفاً وسيله‌ای برای تكثير حرفهای‌ مورد علاقۀ خودش می‌بيند.  اما حرف يك چيز‌ است و متن ماهيتاً چيزی ‌ديگر.  در برابر حرف عملاً نمی‌توان چندوچون كرد.  متن مكتوب، در مفهوم مدرن، برای ايجاد ترديد و برانگيختن سؤال است، نه فقط لالايی‌گفتن.

زمانی كريم امامی فقيد در بولتنی كه در كتابفروشی‌اش برای معرفی عنوانهای جديد منتشر می‌كرد به خودش لقب ”آقای كتابنده“ داده بود.  در اقتفای آن مرد جدی اما سبكروح و اهل مطايبه، شايد ما هم مجاز باشيم كتابيدن و كتابش و كتابمند و كتابناك وضع كنيم.  صيغۀ آخری گويای وضع ماست كه ميل داريم همه مثل فرفره كتاب بخوانند اما خودمان حوصله نداريم و نيازی احساس نمی‌كنيم.

27 اردبيهشت 88

 

  

1.

در نخستين صفحۀ سمت چپ رمانی ايراني چاپ تهران، چند سطر اخطار رايج در كتابهای انگليسی‌‌‌زبان در يادآوری حقوق مؤلف را عيناً تكرار كرده‌اند.  با توجه به اينكه در بيشتر جاهای ‌دنيا دستبرد به اثر ديگران از نظر اقتصادی صرف نمی‌كند زيرا تمام سود احتمالی و بيش از آن ‌را در دادگاه از حلقوم سارق بيرون می‌كشند، اين اخطار قاعدتاً نبايد خطاب به اهالی خارجه باشد.  در نمايشگاههای جهانی كتاب، ناشرهای ايرانی را اگر هم بااكراه راه بدهند به چشم يك مشت مالخر و دله‌دزد نگاه می‌كنند و محل گربه نمی‌گذارند.  اين يكی در موقعيتی‌ نيست كه آن يكی را پيرامون كاپی‌رايت اندرز بدهد.
پس اخطار بايد خطاب به ايرانيهای ساكن خارج باشد.  اما در اين حالت، زبان فرنگی هم به اندازۀ فارسی كم‌اثر است زيرا مشكل در تربيت ايرانی و در طرز فكر بزن ‌و دررو اوست، چه در وطن و چه در پتل‌پورت.

مالكانه‌ها           
 

2.

به كسانی كه قلم روی كاغذ می‌گذارند و فكرشان تقریباً بی خطزدن جاری می‌شود رشك می‌برم.  شخصاً باید خیلی سنباده بزنم تا نوشته آن چیزی شود كه میخواسته‌ام، حتی نامه‌ای به سازمان آب تا بیایند كنتور را درست كنند.  بعد هم، به بیان سعدی، ”عمر گرانمایه در این صرف شد“ كه متن چاپشده اغلاط فاحش نداشته باشد.  در جامعه‌ای با سطح بسیار نازل زیبایی‌شناسی، كه مسئولیت‌پذیری و وجدان كار صفتی عمومی نیست، گمان نمی‌كنم بتوان وسواسی بود، چون بیهوده است.  همین قدر كه اغلاط فاحش به چشم نخورد و سر و ته مطلب شل و ول نباشد باید گفت ماشاءالله.
 

شكوه علفزار و نوعی‌ واكسن         
 

3.
صريح بگوييم و صريح بشنويم: در پنج قارۀ عالم رمانها و كتابهايى دربارۀ زندگى خصوصى و خاطرات مشاهير بيشترين فروش را دارند، و كتابهايى پيرامون قضاياى ذهنى و انتزاعى كمترين فروش را.  در برابر هر هزار نسخه كه از كتابى دربارۀ زندگى مريلين مونرو يا خاطرات همسر الويس پريسلى فروش برود، اگر كتابى دربارۀ زندگى و نظرات و نظريه‏‌هاى آلبرت اينشتين پنجاه‏‌تا بفروشد خيلى هنر كرده است.  ما عجالتاً از نوع اول كتاب نداريم اما آرزو داريم كه اگر بتوانيم سر خلايق را شيره بماليم كه فعلاً آثار جان لاك را بخوانند تا انشاءاللَّه بعدها درباره گريس كـِلى و پرنسس ديانا هم كتابهايى (بدون سانسور و داغ و داغ) منتشر شود.
در محاسبات دربارۀ كتاب، ما كميّت را با كيفيت يكى مى‌‏گيريم، عامـّه مردم را داخل آدم نمى‏دانيم و در اين خياليم كه قدرت خريدى كه در اختيار عوام‌‏الناس است حقاً بايد متوجه فرهيختگانى باشد كه معاشرانشان هم از حرفهايشان درست سر در نمى‌‏آورند.  تيراژ كتاب علمايى و فضلايى از چهل سال پيش بالاتر نرفته، اما تعداد عناوين آنها بيشتر شده است.  به اين ترتيب، اطلاع اهل نظر از موضوعها افزايش يافته، اما براى سرپا نگه‌داشتن تك‏‌تك آن مترجمان كفايت نمى‌‏كند.

اين حدسيات مغزفرسا        
 

 

  

4.

کتاب قرار است در حل معماها به خواننده کمک کند.  يا دست‏ کم به صورت مسئله شکل بدهد و او را راهنمايی کند که چه نادانسته هايی را اگر بداند به دردش خواهد خورد. مشکل آنجاست که در ايران خود پديده کتاب تبديل به نوعی معضل شده است.  معما انگاشتن پديده‌‏ها البته در جامعۀ‌ ايران رايج است و فرهنگ ايرانی رمز و راز زدايی و نگاه مستقيم را چندان خوش نمی‏‌دارد.  با اين همه، در مورد کتاب گاه تمايلی به درک و حل اين معما ديده می‌‏شود.
پديدۀ غريب بالازدن شمار ناشران از شمار کتابفروشيها با نوع اقتصاد ايران همخوانی دارد، اقتصادی که در آن بخش پنهان هر چيزی بزرگتر و مهمتر از بخش پيدای آن است. در ايران کمتر پديده‏ای در اقتصاد را می‏توان با توجه به آمار و ارقام توضيح داد.  هر چيزی دارای صورتی است پنهان که روی کاغذ و در محاسبات رسمی نشان چندانی از آن ديده نمی‌‏شود.  قانون بودجه فرماليته‏‌ای است بيشتر برای پوشاندن تا برای نشان‌‏دادن.  و دفتر رسمی شرکت که به ادارۀ دارايی ارائه می‏‌شود غير از دفتری است که در محاسبات داخلی به کار می‌رود.  بر اين قرار، درک صنعت نشر ايران بر پايۀ آمارهای رسمی در حکم شکار سايه است.  پرنده در جايی ديگر می‏‌پرد.
 

شبه‌معمای كتاب          
 

5.

كتاب هم، مانند هر كالاى ديگرى، به دو دستۀ عالى و مزخرف تقسيم نمى‏‌شود.  كيفيت كتاب درجاتى دارد به گستردگى استعداد مؤلفان و سليقۀ خوانندگان.  فرهنگ جامعه، جنگلى است انبوه كه در آن آثار والا گياهانى‏اند لابه‏لاى درختان تنومند و زير سايۀ آنها. عايداتِ آثار پرفروشْ چرخ صنعت نشر را مى‏‌چرخاند و به بركت چاپخانه‌‏ها و كتابفروشيهايى كه براى چنين آثارى به وجود آمده است ناشرانى استطاعت مى‏‌يابند آثارى خواص‌‏پسند منتشر كنند.  اگر بتوان به سياق زيست‌‏محيط حرف از فرهنگ‏‌محيط زد، متون عامه‏‌پسند، تاريخى، داستانى، ادبى، فلسفى، كيلويى و غيره در چرخه‌‏اى طبيعى در هم تنيده‏اند.
در غرب هم اوضاع بر همين منوال بوده: خروارها كتاب عامـّه‌‏پسند حاوى خاطره و وقايع تاريخى و اسرار مگوى مشاهير در خطهاى توليدْ سرهم‏‌بندى و گاه با عجله رونويسى مى‌‏شود، به چاپ مى‌‏رسد و مدتى بعد فراموش مى‌‏شود.  درصدى كوچك، و در عين حال شمارى قابل‌‏توجه، از اين توليدات چاپى حرفى تازه دارند و مى‌‏مانند.  بسيارى از نويسندگان اين درصد كوچك همانهايى‌‏اند كه بى كسب اجازه از بزرگترها حرف مى‌‏زنند.
در میان مردمی كه قرنها دنبال علم جفر ‌رفته‌اند و پی اسرار ازل و سرّ وجود و این جور چیزها می‌گشته‌اند فرهنگ شفاهی البته جایی به مراتب مهمتر از نزد مردمانی دارد كه معلومات تجربی‌شان را در كتاب می‌نویسند و مستقیماً قابل انتقال به همگان می‌دانند.  اهمیت فرهنگ شفاهی محدود به مردم ایران نیست اما گرفتاری مردم ایران این است كه بین سطرهای متن مكتوب هم دنبال اسرار می‌گردند چون به تقيه و خـَفیـّات معتاد شده‌اند.

سينيور ف. اومانيته          
 

6.

بارها نوشته‌‏اند روميان و بعدها عربها در اسكندريه هفتصدهزار جلد كتاب سوزاندند.  به نظر من چنين ارقامى بى‌‏ربط و مطلقاً باورنكردنى است. در دنياى قديم، مقدار دانش بسيار محدود و شمار كتابها بسيار كمتر از اين حرفها بود و علامۀ‌دهرشدن شايد با خواندن بيست سی كتاب ميسر مى‏شد.

اما نكتۀ اصلى در باستانشناسى نيست، اين‏‌جاست: وقتى احتمال وجود صدها هزارها جلد كتاب پيش از اختراع چاپ را منكر مى‌‏شويد، تلويحاً داريد مى‏‌گوييد آدمهايى در ردۀ ابن‌سينا و مولوى در تمام عمرشان بيش از مثلاً چند دوجين كتاب اصيل (نه رونويسى) در اختيار نداشته‏‌اند.  اين بحث پرمخاطره‏اى است كه شما را وارد جدل با مدعيانى حرّاف مى‏كند.... بايد مثل كاراته‌‏كارها ضربه را قاطع و دقيق وارد بياوريد و از موضوع فاصله بگيريد، نه اينكه كـُشتى بگيريد و بگذاريد فتيله‌‏پيچ‏‌تان كنند.  درهرحال، تعداد تخمينى ِ كتابهايى كه كارل ماركس توانست در كتابخانۀ موزۀ بريتانيا بخواند مى‌‏تواند خطكش خوبى باشد براى توان مطالعۀ يك آدم پُرخوان.  به يادداشتهاى اعتمادالسلطنه دربارۀ حجم كتابخانۀ اندرونى ناصرالدين‏شاه هم مى‏توان توجه كرد، و صد البته نظر ويل دورانت كه مى‏‌گويد اندازۀ كتابخانۀ اسكندريه معلوم نيست.  از نظر روش‏‌شناسى، در چنين بحثى يحتمل نخواهيد توانست چيزى را اثبات كنيد، اما به خواننده مجال مى‌‏دهيد زير آوار نفس‏‌گير ِ خرافاتى كه با نام داده‏‌هاى مسلـّم پذيرفته شده تكانى بخورد، و همين هم كلّى كار است.

مقاله به‌عنوان ژانر ادبی       
 

 

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

 

 

 نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X