اکبر و ابراهیم:

اسلام (نسبتاً) ناب محمدی، اسلام ناب آمریکایی

 

در یک سال گذشته (تا فوران اعتراضهای خیابانی اخیر) مخاطب دو پرسش بوده‌ام: چندوچون انتخابات ریاست جمهوری، و پس‌وپشت پایان کار آیت‌الله اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی.1 موضوع دوم از نظر زمانی مقدم بود اما ابتدا یکی دو پاراگراف دربارهٔ انتخابات.2 سپس کمی هم دربارهٔ یک پاسپورت ویزاشدهٔ دیگر، ابراهیم یزدی.

 

 

 

 

اردیبهشت امسال از احدی نپرسیدم اگر در انتخابات شرکت می‌کند به چه کسی رأی خواهد داد.  در برابر همین سؤال از خودم، جواب می‌دادم رأیْ مخفی است.

در دو انتخابات ریاست جمهوری، یک مجلس و یک شورای شهر شاید به نیم‌دوجین از اهل حوزه و منبر رأی داده باشم.  چه انجام وظیفهٔ شهروندی باشد و چه به لحاظ ثواب اخروی، از کافی هم کافی‌تر است.  نخواهم کوشید بر تصمیم کسی اثر بگذارم و واژهٔ تحریم را که به حرام و حلال برمی‌گردد خصوصاً در چنین موردی نمی‌پسندم.  اما تأیید تصدی‌گری اهل عالم غیب در دولت را خلاف اخلاق حسنه و عقل سلیم می‌دانم.  حتی ممکن است خلاف رضای پروردگار باشد.  به تجربه می‌بینیم غیب‌شدن ده صد هزار ملیان ‌بلیان وجوه بیت‌المال، شتل گرفتن صاحبان دشکچه و فتوا از آن غنایم، و توسعهٔ سیاهچالهای آشکار و پنهان برای سرکوبی معترضان از جمله نتایج چنان اختلاطی است.

پاکستان در 1947، موریتانی در 1960 و افغانستان در نخستین دههٔ‌ قرن حاضر خود را جمهوری اسلامی خواندند.  قوانین عراق با توجه به تفسیرهای سنی و شیعهٔ جعفری وضع می‌شود و الله اکبر بر پرچم آن کشور نقش بسته اما کلمهٔ اسلامی در عنوان رسمی آن نیست.  در هیچ کدام آن کشورها اهل فقه و فقاهت و منبر و محراب را حتی به مجالس قانونگذاری نمی‌فرستند، تا چه رسد که مسئول مناصب اجرایی کنند.

تا انتخابات در ایران ترتیبات رایج در سراسر جهان نیابد و رأی‌دهنده‌ پیشتر ثبت‌نام نکند و کارت انتخابات نگیرد، نه به ارقام آن اعتماد دارم و نه به‌اصطلاح نتیجهٔ شمارش آرا را جدی می‌گیرم.  سکوتی است بسیار پرمعنی که طایفهٔ اصلاحگران در این باره حرفی نمی‌زند، نه چون نمی‌فهمند، بل از آن رو که خوب می‌دانند ”چون پرده برافتد“ و کار به ثبت هویت و شمارش دقیق آدمهای رأی‌دهنده، نه فقط تکه‌کاغذهای داخل صندوق،‌ بکشد ”نه تو مانی و نه من.“  برای اعتراض به باطل‌کردن دلبخواه صندوق رأی زندان می‌روند اما سر این یکی بحث را مطلقاً باز نمی‌کنند.  در وضع کنونی ِ ‌یا این یا آن، خودشان را بالای پنجاه درصد می‌بینند. در شیوهٔ متداول ثبت نام در جهان و بدون نظارت استصوابی ممکن است به اقلیتی بسیار کوچک در میان چندین خط مشی رقیب، که فعلاً روی‌هم‌رفته ”دشمن“ خوانده می‌شوند، کاهش یابند.  رأیت را در صندوق بینداز و زحمت را کم کن.  توقف بیجا مانع کسب است.

 

 

۱.

آخر اندر عهد ِ تو این قاعدت شد مستمر

در مدارس زخم چوب و در معابر گیرودار

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

شاعر قرن ششم

 

در مورد سؤال دیگر، حرفم این بود که در ایران هم، مانند برخی جاهای دنیا، افکار عمومی تمایل ندارد باور کند آدمهای خیلی مشهور یا بدنام جرگهٔ قدرتمندان هم ممکن است به طور طبیعی بمیرند.  پس کشف چندوچون میرانده شدن آنها در صلاحیت کسانی از قبیل هرکول پوارو و میس مارپل و شرلوک هولمز است.  سن و سابقهٔ بیماری چندان مهم نیست.  حتی اگر صورت متورّم و همواره عرق‌کرده خبر از مشکلات قلب و عروق بدهد و برادر بزرگ هم با اضافه وزن شدید منهدم شده باشد، یا پزشکان معالج بگویند فلان فرد مدتها گرفتار بیماری کشنده‌ای بود، آن ابتلا هم تأیید دیگری است بر دستهای پشت پرده و توطئهٔ دشمنان و رقیبان.

 

شرلوک هولمز وقتی از دستیارش می‌شنود تاکنون سرنخی پیدا نکرده، همسایه‌ها گفته‌اند خانه در شب قتل کاملاً آرام بود و حتی سگ صدایی نکرد، می‌گوید با همین شروع کن که کسی از درگاه خانه، نه از روی دیوار یا به زور، وارد شد و آشنا بود.

 

هولمز ممکن بود در مورد مرگ رفسنجانی به دکتر واتسن بگوید خاموش‌بودن دوربینهای استخر سرپوشیدهٔ باغ سعدآباد یعنی یک آشنا به کلید اتاق جعبهٔ‌ کنترل آنها دسترسی داشت، پس پیدا کن جدیدترین اثر انگشت را، اگر مانده باشد.  اما در این باره که متوفیٰ پس از صرف چلوکباب به بدنسازی پرداخت، ممکن بود لازم بداند دربارهٔ برنامهٔ غذایی او با پزشکش مشورت شود.

 

در یادداشت‌های متوفیٰ رایحهٔ خوش غذا خصوصاً چلوکباب کم نیست.  در نمایهٔ "عبور از بحران: کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی" پنج مورد کلمهٔ چلوکباب ثبت شده اما سه پـُرس آن در متن دیده نمی‌شود.  در یادداشتی اشاره کردم شاید پس از صفحه‌بندی متوجه شدند ذکر این تعداد دفعه صَرف چلوکباب صورت خوشی ندارد و شصت‌ درصدش را در بازبینی نهایی حذف کردند اما نمایهٔ ‌کتاب بی‌تغییر ماند.

 

بعدها به احتمالی دیگر فکر کردم: یادداشت‌های محذوف، علاوه بر نکات دیگر، حاوی صرف چلوکباب هم بود و ذکر اشتهاانگیز راستهٔ گوسفندی همراه با برنج اعلا به‌انضمام کره و سماق و دوغ قربانی حفظ اسرار نظام شد.  این شاید یعنی یادداشت‌های متوفیٰ هنگام انتشار حسابی هـَرَس می‌شد.  


در حالی که پیشتر گفتند متوفیٰ بی کالبد شکافی دفن شد، روشن نیست فرزندش با چه مدرکی می‌گوید از بدن پدرش ده برابر حد عادی رادیواکتیو ساطع بود.  شاید در زمان حیاتش اندازه گرفتند.  همین قدر می‌توان‌ گفت انگار نیرنگستان آریایی‌ـ‌اسلامی‌مان هم در راستای غنی‌سازی و خودکفایی از حد یک انگشتانه آرسنیک در یک فنجان قهوهٔ قجری به میکروگرم پولونیوم در چلوکباب ارتقا یافته است.

 

 

اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی در صحنهٔ سیاسی ایران به فاصلهٔ سه ماه دو ظهور چشمگیر کرد.  بار اول بهمن 57 در مراسم نصب مهدی بازرگان به مقام نخست‌وزیری دولت موقت.

 

در حضور آیت‌الله خمینی که به هیچ کس نگاه و به هیچ چیز اعتنا نمی‌کرد، مهندس عملاً حکم را از دست اکبر گرفت.  لباس کمتر رسمی او، بیشتر مناسب مهمانی خانوادگی ظهر جمعه، شاید نشانه‌ای بود حاوی این پیام که این جور عطایا برایش ذرّه‌ای اهمیت ندارد.  سالها انتظار داشت به مجلس شورای ملی برود که رئیس آن عبدالله ریاضی همکارش در دانشکدهٔ فنی بود.  حالا حـُکم شغلی دوقرانی به او اعطا می‌کردند که می‌دانست فقط محلل بین‌الرژیمین است، از دست حجت‌الاسلام‌ والمسلمینی مال پشت کوه.

 

چشمگیر برای تماشاگران تلویزیون نه کت‌وشلوار چهارخانهٔ قهوه‌ای بازرگان، که سر و وضع و قیافهٔ اکبر بود.  سرمایهٔ صاحبان کسوت روحانیت در تمام ادیان یک قبضه یا تپـّه ریش انبوه است و در میان شیعیان ترجیحاً عمـّامهٔ سیاه به نشانهٔ تمایز حاملان ژن خوب ِ طایفهٔ قریش. هیچ کدام را نداشت، نوع یقهٔ منبریهای دورشهری را هم ترک نکرد.  در توصیف کسی از اهل قلم نوشتم ”عكس بسياری از ما را هم روی جعبهٔ ادوكلن چاپ نمی‌كنند اما قيافهٔ ...  سزاوار سرزنش فيزيكی و بل قابل تعقيب كيفری‌ بود.“  آن توصیف انصافاً جا دارد برای پرسوناژی به کار رود که سال 84 با تیک‌آف پرسروصدا و ویراژ مبهوت‌کننده از رفسنجانی سبقت ‌گرفت.

 

 

ظهور دوم و همان اندازه عجیبش در مجلس هفتم مرتضی مطهری در نیمهٔ‌ اردیبهشت سال بعد در قم بود.  پس از مقدمه‌ای‌، از آیت‌الله خمینی که زیر قاب عکس نواب صفوی به دیوار، کنار تریبون روی صندلی نشسته بود دعوت به سخنرانی کرد اما آیت‌الله با حرکت دست اشاره کرد ادامه بدهد.  رضایت خاطر و اعتماد ایشان به رفسنجانی آشکار بود.

 

در سخنانش بیش از نیم‌ساعت تهدید به قتل و بلوا و خونخواهی و خونریزی کرد: ”بدبختهايى كه شعار سانسور و خفقان مى‌دهيد، اگر ما به اين مردم اجازه بدهيم، اگر ما به اين مردم نصيحت نكنيم، اگر رهبر عظيم‌‌الشأن ما از مردم نخواهند كه آرام بمانند مى‌دانيد كه در مقابل يك خون با شما چه مى‌كنند.... به خدا ما داریم جلو مردم را می‌گیریم، ما داریم مردم را کنترل می‌کنیم.  اگر ما مردم را کنترل نکنیم این مشت اقلیت [را] مردم نمی‌گذارند زندگی کنند.... شما اگر کشور را آزاد کرده بودید ماها را قتل عام می‌کردید.  مطمئناً این جوری است.... آیت‌الله بهبهانی را که حق عظیمی در مشروطه داشت ترور کردند.... هنوز به جایی نرسیده در سالهای 32 تیرهای اعدام و چوبه‌های اعدامتان قبلاً مشخص شده بود.“

 

مردم می‌خواستند دربارهٔ گروه تا آن زمان ناشناختهٔ فرقان که قتل ”پرُفسور ماتاهاری“ را به گردن گرفته بود بیشتر بدانند (پرداختن به این سؤال صاعقه بر سر روزنامهٔ  آیندگان فرود آورد) و رفسنجانی بی‌تردید جزو اقلیتی از اهل حوزه و منبر بود که آن طلبه‌ها را از سالها پیش می‌شناخت.  پس چرا نفس‌کش می‌طلبید که مردم مورد نظر او چنانچه مهار نشوند دمار از روزگار کسانی که دست‌کم برای او روشن بود دخالتی در آن قتل نداشته‌اند در می‌آورند؟

 

در عرصهٔ سیاست، واقعیت را ملاطی تلقی می‌کنند که با ورز دادن و در مشت‌گرفتن آن می‌توان به حقیقت رسید: حقیقت مورد نظرت را شخصاً بساز (پدیدهٔ ”فیک نیوز“ که تازگی ندارد در آمریکای معاصر از این رو اهمیت یافته که افرادی در رأس قدرت با صراحت حرف از ”واقعیت بدیل“ می‌زنند).  ناظران خارجی به او لقب ”پراگماتیست“ داده بودند که در ایران ”عملگرا“ ترجمه می‌شود اما بار منفی و تحقیرآمیز بی‌اصول‌ بودن و پیش‌بینی‌ناپذیری پراگماتیسم را ندارد.  زمانی در نماز جمعه گفت غربیها فعالیتهای جنگی ایران را ”مثل گاو تحلیل می‌کنند“ و افتخار کرد که جمهوری اسلامی پیش‌بینی‌‌ناپذیر است.  در حکومتی که اصول را نازل‌شده از جانب خداوند می‌داند، کسوت ریاست شورایی که مأموریتش تشخیص مصلحت یعنی پیچاندن و مالاندن و زیرپاگذاشتن همان اصول است ”جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود.“

 

 

ادعای فقاهت نداشت، مستقیماً وارد این زمینه نمی‌شد و در میان اهل حوزه و منبر کمتر کسی به فقاهت قبولش داشت.  محمد یزدی ‌گفت ”در مجمع تشخیص مصلحت به مرحوم هاشمی رفسنجانی اجازهٔ نظر فقهی نمی‌دادم چون در انحصار شورای نگهبان است.“

اما تنها راه تأثیر گذاشتن بر اوضاع پذیرفته‌شدن به‌‌عنوان فقیه نیست، به زور و نفوذ هم بستگی دارد.  محمدرضا مهدوی کنی گفت دههٔ ‌60 در شورای نگهبان حرفشان این بود که تمام آقایان فقیه هستند و صاحب فتوا، پس امام آنچه مورد نظرشان است به‌عنوان دستور حکمران و حکم حکومتی ابلاغ کنند وگرنه فتوا به اندازهٔ کافی موجود است.

 

قانون هم به اندازهٔ  کافی موجود است.  سال 66 نخست‌وزیر در نامه‌ای به آیت‌الله خمینی از ایشان خواست برای برون‌رفت مملکت از تنگنا ”جعل قانون“ کند.  از اینکه جعل در فارسی معنایی کاملاً متفاوت با ایجاد و خلق در عربی دارد بگذریم.  نکته این بود و هست که وقتی این یکی در مقابل فتوای آن یکی ضدفتوا بدهد و کلاً چوب لای چرخ اجرای قانون بگذارند و تمایزی بین واضع قانون و مجری و ناظر اجرا نباشد سطور روی کاغذ باد هواست.   

حجم کتاب و پایان‌نامه‌ و مجله‌ و مصاحبه و مقاله‌هایی که در چهار دههٔ‌ گذشته پیرامون جهل منوّرالفکرها بیرون داده‌اند از تلّ و خروار گذشته است اما شرح جلسات سه مجلس اول و دوم و چهارم نشان می‌دهد پیشروان فکر مشروطیت و بنیانگذاران حکومت مشروطه به تمام جوانب و احتمالات توجه داشتند و برایشان مانند روز روشن بود مسیر تأیید فقهی قوانین به کجا خواهد کشید: اِعمال نفوذ و فشار و تحریک عوام‌الناس به شورش.
 

نه تنها در مجلس ترحیم و خطاب به عوام‌الناس، که در مجلس فقها هم رفسنجانی حرفش را گاه با ترفند به کرسی می‌‌نشاند.  روز بعد از ارتحال و پیش از خاکسپاری امام راحل، در مجلس خبرگان به روایتی از ایشان متوسل شد بی‌آنکه ذرّه‌ای اهمیت دهد چند نفر از باشندگان ممکن است حرفش را باور کنند.  خوب که نگاه کنیم تردستی‌اش در ترفندهای دیگری هم بود: گفت تا تصمیم نهایی برای جانشین رهبر گرفته نشود کسی از این جا بیرون نخواهد رفت، و مانع آمدن احمد خمینی به آن مکان شد.  وجود تلفن همراه هر دو ترفند را بی‌اثر می‌کرد اما در چنین حالتی لابد ترفندهای دیگری به کار می‌بست.  فردای انفجار هفتم تیر در دفتر حزب جمهوری اسلامی، دستور داد وکلای مجروح را روی برانکارد از بیمارستان به صحن مجلس بیاورند تا جلسه اکثریت یابد.  نامعقول اما شدنی است. 

 

 

گاهی هم صادقانه و بیش از حد انتظار صریح حرف می‌زد.  به جماعت مؤمنان می‌گفت اعتقاد به حضور امام غایب توضیح و توجیه لازم ندارد و می‌افزود قضایای خلفای راشدین بهتر است وارد اوضاع جاری جامعه و روابط بین ملتها نشود.  ادامهٔ رقابت طرفداران آبی و قرمز به خصومت هواداران دو مقدّسه، فاطمه در برابر عایشه، به نظر او نه دیندارانه بود و نه عاقلانه.

 

قاطبهٔ مسلمانها از این گونه لیبرال‌بازی‌ متنفرند.  نادرشاه افشار سالها با خلافت عثمانی و مفتیان استانبول و حجاز مذاکره کرد و بسیار کوشید موافقت آنها را جلب کند که مذهب شیعه در ردیف چهارتای اهل تسنـّن قرار گیرد.  نه تنها موفق نشد، که در ایران از تلاش او یادی هم نمی‌کنند، تا چه رسد که قدردان باشند.  حرفش در عمل یعنی اسلام پنج مذهب دارد.  به نظر مؤمنان اهل تسنن چنین فکری بدعت و رفض و بل کفر است؛ به نظر شیعه، جز ولایت علی باقی همه نارواست.

 

تعجبی نداشت در حوزه‌های ایران از تنش‌زدایی رفسنجانی استقبال نکنند گرچه خودش مورد توجه و احترام آل سعود بود و یک بار او را با صدوپنجاه همراه به عربستان دعوت کردند.  حتی وقتی مقام اداری و قدرت اجرایی نداشت بسیاری مقامهای خارجی که به تهران می آمدند به دیدنش می‌رفتند.  در عکسی از او و شون پن بازیگر آمریکایی، آن دو را از نظر قلـّت محاسن می‌توان همریش دانست.     

 

از این نظر به طرز فکر محمدحسین بروجردی فقید نزدیک بود که اواخر دههٔ 30 با الازهر به نوعی توافق نیم‌بند ضمنی دست یافت تا مراسم پرسرور عـُمرکـُشان (معادل شیعی چهارشنبه سوری) در ایران موقوف شود، بحث علی و عمر را سر منبر نبرند و نیرویشان را صرف مبارزه با تهدید ماتریالیسم و الحاد کنند.  امام راحل با بروجردی اختلافهای اساسی داشت و از سوی او طرد شد اما رفسنجانی در چندین مورد ادعا ‌کرد به طور خصوصی حرفهایی از ایشان شنید که تأیید نظر خود او بود.

 

اگر روایات رفسنجانی از چنان تأییدهایی واقعاً معتبر باشد یعنی آیت‌الله خمینی بیش از یک نظر داشت، یکی برای جماعت،‌ یکی برای شخص او: به جماعت می‌گفت آمریکا حتی اگر ما را تأیید کند باز هم مرگ بر او، به رفسنجانی می‌گفت بهتر است مرگ بر آمریکا گفته نشود.

 

مکاشفاتش از گفتگوهای دونفره با آیت‌الله نه تنها مضمون لطیفه‌های طاعنان شد، که با وصیت صریح ایشان منافات داشت: فقط دستنوشته یا فیلم و نوار رادیوتلویزیون دولتی (شباهت خط فرزند که منشأ متنهایی مناقشه‌انگیز شد نادیده ماند).  با توجه به امکانهای آن روزگار محکم‌ـ ‌کاری ِ معقولی بود اما امروز هرکس هرچه بخواهد می‌تواند روی کامپیوتری معمولی جعل کند، حتی صدای افراد، هرچند محکمه‌پسند نیست (چند ساعت پس از آنکه دستخط یک صاحب دشکچه و فتوا در اینترنت هوا شد که در آن وصیت کرده بود بازماندگانش برای او در لندن دروازهٔ دنيا و خانهٔ دوم همهٔ كشورهادفتری تأسیس کنند جمله را با  فتوشاپ برداشتند).

 

در انتساب روایات شفاهی نخستین نبود و آخرین نفر نماند.  تازگی نوهٔ امام راحل گفته است پدربزرگش با دیدن پوشش او افسوس می‌‌خورد چرا خانمی جوان ناچار باشد در دانشگاه چنان کفشی بپوشد، و افزود ایشان در تهران هرگز پا از خانه بیرون نگذاشت و شهری را که دربارهٔ مردمش حرف می‌زد هیچ‌ گاه ندید.  روزنامه قسمت دوم مصاحبه را چاپ نکرد و از انتشار بخش اول پوزش خواست.

 

محال نیست اما بینهایت نامحتمل است امام راحل دربارهٔ کفش و لباس افراد اظهار نظر کرده باشد که این شیک و مد روز هست یا نیست، یا به کسی، هر اندازه مقرّب و معتمد، گفته باشد بیا نزدیک خودم زندگی کن.  منش آدمهایی جوری است که تماشای جزئیات پیرامون خویش را بوالهوسی و نظربازی، و توجه به طرح و رنگ کاسهٔ ماست میان سفره را ابتذالی سخیف به دور از تقوا و در حد گناه صغیره تلقی می‌کنند.  بر این قرار، طبیعی است ایشان هرگز حتی یک بار هوس نکرده باشد، و کسی جرئت نکرده باشد به ایشان پیشنهاد کند، تنگ غروب برای هواخوری در اتومبیلی با شیشهٔ دودی چرخی سر پل تجریش یا ظهر جمعه سری به شابدولظیم بزند و ببیند جوانان پیش از شهادت چگونه در خیابان حرکت می‌کنند.  چنان پیشنهاد جسارت‌ـ آمیزی مانند این است که به حکیمی عظیم‌الشأن بگویند خوب است در کنار تدقیق در آثار ابن عربی از خانه بیرون بیاید و نظر قاطرچی و چاروادار و عوام‌ کالانعام را دربارهٔ اسرار عالم وجود جویا شود. 

 

 

خود خانه‌ها داستانی است.  یکی از فرزندان رفسنجانی گفت تمام خانهٔ امام این نبود و بخش اصلی را در فیلمهای خبری نشان نمی‌دادند.  دیگر اعضای خانواده گفتند اقامت آنها در این خانه به دستور امام بود و بابت اقامت در آن اجاره می‌پرداختند، اما نگفتند به چه کسی.  به  مالکان اصلی و قبلی خانه‌ها تاکنون کوچک‌ترین اشاره‌ای نشده است.  شاید خط قرمز باشد.  

 

وقتی هفت‌خط ِ منتظرظهور در برابر دوربین تلویزیون از مهدی کروبی پرسید خانهٔ چند صد میلیونی را از کجا آورده، دست روی حساس‌ترین نقطهٔ رژیم مقدس ‌گذاشت،‌ حتی حساس‌تر از کشتن محبوسان در سوئیت انفرادی.


شیخ اصلاحات جوابش را در آستین داشت اما ترجیح داد دَم در کِشد.  خداوند مقرر کرده است مؤمنون از حلقوم کافرون بیرون بکشند، و سهم غازی مقدم بر سهم خلیفه.  تفنگچی کمیته از نیمه‌شب تا صبح خانه خالی می کرد و با کامیونها‌ قالی و قالیچه و اثاث منزل مغلوبان یکشبه ره صدساله می‌رفت.  اتومبیل و زمین اطراف شهر به حاج‌آقاهای میانحال می‌رسید که حکم مصادره و اعدام می‌دادند و اجرا می‌کردند.  و خانه‌های مجلل در محله‌های مرغوب به سابقونی که از 15 خرداد 42 اعلامیه امضا کرده بودند.

 

چنان املاکی را رندان حق‌پرست نگه نمی‌داشتند.  به سرعت دست‌به‌دست کردند و خیلی زود گودبرداری و تبدیل به آپارتمان ‌شد.  شیخ در خانهٔ تیمسار زندگی نمی‌کند زیرا خانهٔ تیمسار در اسرع وقت غیب شد.  زندگی شیخ اصلاحات هم از برکت خانهٔ مصادره‌ای و غلبهٔ مؤمنون بر کافرون حتماً بسیار رونق گرفت.  شائبهٔ سوء‌استفاده که در آن مناظره متوجه او شد به معنی متعارف دزدی از بیت‌المال شاید مصداق نداشت ــــ چپو بیت‌الخاص مغلوبان چرا. 

 

آیت‌الله خمینی سال 58 مقرر کرد حکم اعدام محدود به قتل و شکنجه و سوءاستفاده از بیت‌ـ المال است.  گرچه گوش کمتر کسی بدهکار بود، حتی اگر حکومت اسلامی جان به در بـَرد احتمال دارد وارثان برحق آن املاک با استناد به همان فرمان و نیز فقه اسلام و قانون مجازاتهای اسلامی در قرن بیست‌ودوم هم دست از دادخواهی برندارند.  درهرحال، نماز شب خواندن در چنان مکانهایی و ضجهٔ الغیاث ‌الغیاث و العفو العفو نشان می‌دهد بسیاری حلال ‌و حرام‌ها بستگی به تفسیر افراد ذینفع، و البته قدرتمند، از کلمات دارد. 

 

در فهرست كارخانه‌ها و شركتها و سهام و املاك و ساير اموال دانشگاه امام صادق كه مهدوی كنى رديف مى‌كند، يكى از دستاوردها زمينى است در فرحزاد ”به مساحت حدود هفده‌هزار متر مربع به صورت باغى مشجر و زيبا و داراى ويلا براى واحد خواهران که توسط شهروندى زردشتى اهدا گرديد.“  شاید گبر نگونبخت در سلول انفرادی همبند عبدالرحیم جعفری مالک انتشارات امیرکبیر بود.

 

منطقی است به رفسنجانی هم سهمی درخور از غنایم الهی رسیده باشد و سهم‌هایی درخور رسانده باشد.  مثلاً باغ اناری در ساوه عطا کرد و گفت بروند دائرﺓالمعارف اسلامی تألیف کنند.  هیچ گاه معلوم نشد باغهای انار را از کی گرفتند.

 

به احتمال بسیار زیاد از جمله چیزهایی که پاچه‌ورمالیده‌ها با ولع در وزارت اطلاعات دنبال آن گشتند گزارشهای محرمانه دربارهٔ دارایی رفسنجانی بود.  درهرحال، تاکنون مدرکی دال بر دزدی رو نکرده‌اند.  دارایی متصل به او حاصل سوداگری و زمین‌بازی با ثروت خانوادگی همسرش و البته بعدها شاید تا حدی استفاده از نفوذ بود، اما نه دستبرد وحشیانه به بیت‌المال و ارزهای خزانهٔ بانک مرکزی به سبک دههٔ 80.

 

 

دههٔ ‌80 برخورد پرخاشگرانه و بل خصمانهٔ پاچه‌ورمالیده‌های خداجو به او بیشتر موضوع نسلها و زمان بود. والله یحب السارقون در مصاف با السابقون والسارقون/اولئک گانگسترون. 

ضلع سوم مثلث بازارـ حوزه‌ـ روستا خودش را بازتولید کرده و مستقیماً به میدان آمده بود.

 

به آنها می‌گفت تازه به دوران رسیده.  از ظهور خودش تا یورش به شهرداری تهران و خالی ‌‌شدن خزانهٔ آن و پریدن به جایگاه ریاست جمهوری بیست‌‌وچند سال طول کشید ـــــ یک نسل.  ادامهٔ قدرتهای خیابانی که آبان 57 شکل گرفت.  اینها هم وقتی جا بیفتند و لذت دارندگی و قدرت و تنعمات استیک‌بار را تجربه کنند و قدری اهلی شوند همین مقدار زمان مثل برق و باد گذشته است.  و یک ایلغار جدید روستا‌ به‌ شهر در سرزمین فلاکت‌زدهٔ مردمان بلاکش. ”گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آری شود ولیک به خون جگر شود.“

 

از نظر تأثیر اولیه بر جماعت، بینندگان تلویزیون در بهمن 57 همان اندازه از دیدن او در مقام مـُقدم‌الصحابه جا خوردند که آخر دههٔ 70 وقتی یکی را از پشت کوه آوردند شهردار تهران کردند.  اندکی بعد، هیئت این یکی در مقام رئیس جمهور جدید همان تأثیری داشت که بنا بود بر خلایق بگذارد: شما لایق اینید و این است نتیجهٔ دموکراسی و هر نفر یک رأی که سنگش را به سینه می‌زنید.

 

ظهور تازه وارد دههٔ 80 از جمله عواملی بود که حمله به رفسنجانی را کاهش داد.  همچنان که رژیم اسلامی سبب احساسی نوستالژیک و حتی اعادهٔ حیثیت به رژیم سابق نزد عامّه شد (”صد رحمت به کفن‌دزد اولی“)، گفتار و کردار پرسوناژ مهاجم به ترمیم سیمای سخت آسیب‌دیدهٔ رئیس جمهور اسبق کمک کرد.

 

دیوارنگاره‌ای در ارتفاع پانزده بیست متری ساختمان فروشگاه رفاه سر سه‌ یا چهارراه جمهوری مقابل سینما آسیا او را کنار ردیفهای بطری آبلیمو و آبغوره و سکنجبین و سرکه نشان می‌داد.  نقاش ظاهراً عکسی مربوط به افتتاح فروشگاه را که به دستش داده بودند عیناً کپی کرده بود، بدون تأمل و مشورت در این باره که این بابا شخصیتی است مملکتی یا ممدآقای سوپری.

 

ربّ و سس گوجه ‌فرنگی تنها پسزمینهٔ تصاویر تبلیغاتی‌اش نبود.  همان زمان تصاویر خیابانی عظیمی او را در برابر سد و نیروگاه و کارخانه نشان می‌داد با زیرنویس ”سردار سازندگی“ که خیلی زود مضمون لطیفه و طعنه شد.

 

 

مهمتر از آن، به رغم یک نسل فاصله، از نظر مبانی فکری و خلقیات و کمالات تفاوت اساسی نداشتند.  هر دو زیاده از حد لـُری و صریح صحبت می‌کردند، با اطلاع کم و احتیاط کم، و پر از تحقیر خواسته و اهانت ناخواسته.

 

دههٔ 60 زمانی که رئیس مجلس بود پس از بازگشت از سفری رسمی به هند در نماز جمعه گفت جمهوری اسلامی نیازی به غرب و غربی ندارد و مهندس هندی مشتاق خدمت در این کشور و قانع و خشنود به زندگی در میدان شوش است.  به نحوی زمخت بر تاریخ استعماری هند انگشت گذاشت و به طور ضمنی این تصویر را به شنونده داد که رعایای فلک‌زدهٔ امپراتوری بریتانیا، یا همان اینگیلیس، از جان و دل آماده‌اند کمر به خدمت اربابانی جدید در حد خود او ببندند.  اکبر اهل نوق به جای وینستون (چرچیل) اهل آکسفوردشر. 

 

سفیر هند در تهران از این تحقیر سخت رنجید و در نامه‌ای به مطبوعات از جمله نوشت برداشت ایشان از جامعه و مردم هند ناکامل و غیردقیق است و مردم کشورش با پشتکار و هوش و دانش خویش کشورشان را بدون اتکا به درآمد بادآوردهٔ نفت پیش می‌برند.

 

اشکال رفسنجانی تنها احساس شدید اهمیت در سطح ملی و بین‌المللی، بی‌توجهی به نزاکت دیپلماتیک و،‌ در مقام رئیس یک پارلمان در تریبونی علنی و رسمی، توصیف خالی از احتیاط کشوری دوست نبود.  جامعه و تاریخ هند را هم نمی‌شناخت و شاید نشناخته از دنیا رفت.  هند زمانی بزرگترین مجموعهٔ گداهای دنیا بود اما سراسر مرتاض و جوکی و گدا نیست.  طبقهٔ متوسط خودش، مردمان درس‌خوانده و هنردوست و مرفه، ریاضیدان‌هایی که با ابداع صفر به علم حساب شکل دادند و توانگرانی داشته و دارد که به افتخار مهمانان مفخـّم روی خورش کاری طلا می‌ریزند.  سلطان محمود غزنوی عهد کرد هر سال یک بار به هند لشکر بکشد اما فقط موفق به هفده بار چپاول آن سرزمین طی سی‌وچند سال شد.  و بسیاری جواهرات خزانهٔ بانک مرکزی ایران، شامل یکی از دو الماس مشهور جهان و تخت طاووس، که سالها پشتوانهٔ اسکناس رایج بوده رهاورد قتل و غارت نادرشاه افشار در دهلی و دیگر شهرهای آن مملکت است.  چنین نیست که آن دریای عظیم جمعیت سراسر بردگانی باشند راضی به زندگی در محلات فقیر تهران با دستمزدی بخورونمیر تا خر جمهوری اسلامی از پل بگذرد و اعضای طبقهٔ جدید آن خودشان را به بهترین جاهای غرب برسانند و کارت اقامت بگیرند.

عادت داشت حرف ابتدای کلمات را با فتحه ادا کند (اَمام، سَپاه، نـَشاط، رَفراندم).  نپختگی در انتخاب کلمات و غلط فهمیدن مفاهیم باز هم کار دستش داد و زیر حمله‌های شدید رفت.  دههٔ ۷۰ در نماز جمعه گفت حزب‌الله باید جلنبری و چشم به راه مستمری‌ ماندن را پشت سر بگذارد و پی درآمد و مانور تجمل برود؛ در شهری گران مانند تهران در بیاور و خرج کن و هرکس ندارد نماند.  افزود ”هر که گریزد ز خراجات شهر/ بارکش غول بیابان شود.“

 

آن توصیه سبب خشم حزب‌الله و خروش مخالفان سیاستهای اقتصادی مشهور به نولیبرالی شد.  در توصیهٔ دیگری از دختر و پسرهای اهل معاشرت آزاد دعوت کرد از الگوی صیغه پیروی کنند که برای حکومت اسلامی پذیرفتنی است: وانمود کنید تسلط خرده‌فرهنگ ما را قبول دارید، ما هم کاری به کارتان نداریم که چه غلطی می‌کنید.  کاملاً برخلاف توصیه‌اش، خرده‌ـ ‌‌فرهنگ سنتی بود که به مرور الگوی گرل‌فرند بوی‌فرند را پذیرفت و شبیه متجددها شد، نه برعکس.

 

در یک خطای عظیم دیگر، پس از آزمایش اتمی پاکستان در سال ۱۹۹۸ گفت بمب اتمی اسلامی می‌تواند به موجودیت اسرائیل پایان دهد.  باقی داستان و پیامدهای این حرف را همه می‌دانند اما شگفتا که هیچ متوجه نبود حتی اگر جمهوری اسلامی ایران بتواند به بمب اتمی دست یابد و آن را به سوی کشوری دیگر شلیک کند، چه رهگیری و منهدم شود و چه به جایی بخورد، نیم‌ساعت بعد آخرالزمان تهران فرا خواهد رسید.  با این تفاوت که تل آویو پس از یوم‌الفاجعه بازسازی می‌شود اما باقیماندهٔ ساکنان تهران قرنها بر خرابه‌های آن مویه خواهند کرد و غزل عارفانه خواهند گفت.    

 

 

علاوه بر شلوغکاری گاهی صافکاری هم می‌کرد.  خرداد 70 در یادداشت‌هایش نوشت شب احمد آقا آمد.  گفت ذهن خیلی از مردم را در مورد او منحرف می‌‌كنند.  از من تقاضا كرد در نماز جمعه اين ذهنيت را صاف كنم.“

 

موارد سرعت انتقال و چالاکی‌اش هم گفتنی است.  سال 65 وقتی ماجرای سفر مشاور امنیت ملی کاخ سفید همراه وزیر اسرائیلی با هواپیمای باری حامل موشک به تهران را نشریه‌ای بیروتی افشا کرد، پیشدستی موضوع ِ دقیقه بود.  به سرعت داستان را رو کرد تا ابتکار عمل به دست رقیبان نیفتد (آدمهای جمهوری اسلامی در بیروت گروگان آمریکایی می‌گرفتند تا در تهران معامله سر گیرد.  فشار آن‌جا چانه‌زنی این‌جا.  برادر داماد حسینعلی منتظری که لو داده بود سینهٔ دیوار رفت).

 

و در جوابی دندان‌شکن، وقتی صاحبمنصب قشون متهمش کرد برای پایان جنگ با عراق باید محاکمه می‌شد، در پرقدرت‌ترین هوک و آپرکات عمرش گفت امام راحل فرمان داد مقصرهای شکستْ بازداشت و محاکمه شوند و او پادرمیانی کرد تا کسی به زندان نیفتد.  معلوم شد فرمان تصفیهٔ زندانها در تابستان 67 فقط نیمی از نتیجهٔ غضب و افسردگی آیت‌الله خمینی بود.

 

سرلشکر دکتر فیلدمارشال دیگری اذعان کرد امام خرداد 61 با ایجاد اردوگاه نظامی در لبنان مخالف بود.  یقیناً رفسنجانی هم مخالف بود.

 

آیا او و آیت‌الله خمینی اعتقاد داشتند جوانهایی که حتی سربازی نرفته‌اند می‌توانند نقش فرمانده لشکر ایفا کنند که نیاز به چهل سال تحصیل علوم نظامی و تجربه دارد؟ و آیا هجوم موج نوجوان‌های آمورش‌ندیدهٔ بی‌سلاح نوعی تاکتیک مؤثر است؟ اسفند 62 در یادداشتی نوشت برای توصیه‌اش به خاتمه‌دادن جنگ گوش شنوایی نمی‌بیند.  این جمله‌اش بیانگر کل داستان است: امام موافق طرح ختم جنگ نيستند و اگر هم در قلبشان قبول داشته باشند بر زبان نمى‌آورند.

 

اما نظر آن صاحبمنصب یکسره خطا نبود.  اگر ناراضیان از پایان عملیات با پای برهنه از جبهه به تهران می‌آمدند متوفیٰ سخت به دردسر می‌افتاد.  ورود ستون زرهی مجاهدین به داخل خاک ایران او و سیستم را از غائله‌ای مهیب رهاند.  فعالیتهای سالی دوبار در طول مرز عراق تعطیل شد چون به هزیمتی فاجعه‌بار انجامید، نه چون او چند کلمه در رادیو حرف زد.

 

جا دارد نویسندگان تاریخ آن دوره به جزئیات صحبت رادیویی‌اش توجه کنند. گفت با سرنگونی ارباس در خلیج فارس، جمهوری اسلامی متوجه شد آمریکا قصد رویارویی نظامی دارد.  به تبلیغات رسمی بی‌اعتنا بود و وانمود هم نمی‌کرد صنار حرفهای رادیوتلویزیون وطنی را باور دارد که آمریکا از 1400 سال پیش دشمن حربی ایران اسلامی بوده.  معنی مهم حرفش این است که جلو آمریکای مهیب لـُنگ انداختیم و جا زدیم، نه عراق چلغوز.   

 

به ادعای خودمهم‌بینانه در یادداشت‌هایش که به سران قشون و مأموران امنیتی اجازهٔ دخول در فعالیت اقتصادی داد زیادی بها می‌دهند.  آدمهای مسلح برای پولدارشدن منتظر اذن کسی نمی‌مانند و نظر او هم در این باره علی‌السکینه است.  از همان باء بسم‌الله و حتی پیش از اعلام رسمی حکومت اسلامی زور واقعی آنها مقدم بر اقتدار عاریتی امثال او بود.  کار خودشان را می‌کردند و می‌گذاشتند او هم حرف کم‌اثر خودش را بزند. عجیب بود که حتی پس از سال 88 در سراسر مملکت معمم مناسبی درست همنام او برای نماز جمعهٔ تهران پیدا نکردند.      

 

 

پس از همهٔ اینها، اواخر عمرش درک می‌کرد برای دوام وضع موجود تغییر لازم است و همراه شدن با تغییر و حتی پیشدستی در تغییر را ضروری می‌دانست.

 

جوزپه دی لامپه‌دوزا نویسندهٔ ایتالیایی در رمان پرفروش یوزپلنگ (1958) نوشت همه چیز باید عوض شود تا کل اوضاع همین که هست بماند.“  همه را پیاده کن تا بتوان همه را سوار کرد.  همه چیز را بگذار پائین تا بتوان همه را دوباره جا داد.  

 

در نظام فرهنگ دینی، پیشرفت یعنی تغییر، تغییر یعنی بدعت، و بدعت یعنی حرام.  سیستمی دچار تصلب شرائین و انسداد مجاری تنفسی و ادراری توان تغییر اساسی ندارد زیرا قادر به بهبود خویش نیست.  کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی.  آن عوارض را مجازاً بابت استعاره به کار نبردم؛ معاینهٔ پزشکی کهنسالان مستهلک دخیل در نظام همین نتیجه را به دست می‌دهد.  صاحبان فرتوت دشکچه و فتوا که فرامین خداوند را ابلاغ می‌کنند ساعت 10 صبح در جلسه‌ای رسمی زیر تأثیر ده بیست جور دارو پلکهایشان روی هم افتاده است.  مهدوی کنی سالهای آخر زندگی که جسدی عالیمقام شده بود گله داشت چرا کسی به حرفش اعتنا نمی‌کند.  منظورش مردم کوچه ‌و خیابان و اهل دانشگاه نبود؛ آنها حتی وقتی برای خودش قدرتی بود به حرفش اعتنا نمی‌کردند.  از هیئت مؤتلفه می‌نالید که یک عمر حمایتش کرده بودند.

 

 

به پیروی از سیاستهای اقتصادی نولیبرالی تجویزشده از سوی بانک جهانی متهمش می‌کردند.  بحث مصداق داشتن یا نداشتن آن روش در ایران را بگذاریم برای اهل اقتصاد سیاسی، و تنها اشاره کنم که هر تجویزی برای بهبود ایران باید از سوی خارجی باشد.  سردمدار شدن رقیب هموطن و به‌کرسی‌نشستن حرفش تحمل نمی‌شود حتی اگر به معنی فلاکت مملکت باشد. مربـّی خارجی می‌تواند اهل ژاپن باشد یا آمریکا یا پرتغال.  مهم این است که ایرانی نباشد تا حرفش را جدی بگیرند و (شاید) اجرا کنند.  حتی شکست از دشمن خارجی صد شرف دارد به سازش با رقیبان هموطن.

 

پیروی از مارگرت تاچر فقید هم که دههٔ 1980 نخست وزیر بریتانیا بود از دیگر اتهاماتش است.  بانوی مشهور به آهنین هرچند خشم و اعتراض کارگران و دانشگاهیان کشورش را برانگیخت، انگلستان (به گفتهٔ ناپلئون، ”کشور دکاندارها“) را جای بهتری برای زندگی کرد.  دست‌کم محیط زیست آن پس از یک قرن‌ونیم از آلودگی مزمن رها شد.  بیشتر مدح و تعارف است که متوفیٰ چون تاچرانه می‌اندیشید چاکرانه به حرف مستشاران خارجی گوش می‌داد.

 

 

ماجرای حملهٔ خرداد 58 مهمانانی به او در سالن پذیرایی خانه‌اش روشن نشد و هراس شدیدش از به ‌قتل ‌رسیدن نزد همقطارانش آشنا بود.  مهدوی کنی گفت جلسه‌ گذاشتن با او جز در خانهٔ خودش مشکل است زیرا هر جا قرار باشد برود باید پیشتر دقیقاً بازرسی امنیتی شود. 

 

از مسئولان سالن کنفرانس سران پرسیدم چرا روی مبلهای بالکن تماشاچیان جای ته کفش دیده می‌شود.  به سقف کوتاه انتهای بالکن اشاره کردند و دریچه‌های تأسیسات که چند روز پیشتر برای جلسه‌ای با حضور رئیس تشخیص مصلحت نظام روی آنها نوارهای مُهردار چسبانده بودند.

 

اعضای خانواده‌اش می‌گویند ممنوع‌الخروج شده‌اند و حرف از گروگان گرفتن آنها برای تلافی یا پیشگیری از انتشار اسنادی است که گمان می‌رود در اختیار داشت.

 

شاید ماجرای اسناد خانهٔ سدان در زمان ملی‌شدن نفت تکرار شود که در دعواهای سیاسی ادعاهایی را به چمدان کذایی کاغذهای کشف شده در آن خانه نسبت می‌دادند.  آن اسناد مربوط به بده‌بستان قبل بود اما اکنون دنبال وصیتنامه‌ای می‌گردند که در آن متوفیٰ با رو کردن دست مدعیان، بعد را پیش‌بینی کرده باشد.  هرچند در زمان حیاتش دو دهه مکرر رودست خورد،‌ خیط شد و ناکام ماند، طرفدارانش انتظار دارند دست‌کم به اندازهٔ همولایتی‌اش شاه نعمت‌الله ولی گفته باشد در آینده چه خواهد شد و چه باید کرد.  اینجاست که از پولونیوم به فال قهوه و خویشتن خویش رجعت می‌کنیم.

 

در داستانی از ادگار آلن پو، پلیس در جستجوی نامهٔ‌ به‌سرقت‌رفته‌ای خانهٔ متهم را زیر و رو می‌کند و زیر فرشها و پشت کاغذ دیواری‌ها را با ذره‌بین می‌کاود.  بعداً یکی زبل‌تر از بقیه خیلی راحت آن را جایی وسط اتاق که همواره مستقیماً در معرض دید بوده است می‌یابد.

 

شاید اسناد کذایی را هم با نگاه دقیق‌تر بتوان در نوشته‌هایی یافت که متوفیٰ لابه‌لای همین شرح چلوکباب‌ها و دیدارها و عطایا منتشر کرد.  شاید هم اسناد مورد نظر در چند جای سپهر اینترنت پیدا و پنهان باشد.

 

در سورهٔ طارق در ادامهٔ‌ آیهٔ  یوم تبلی السرائر (روزی که رازها همه فاش شود) آمده است: ”و من نیز دست به نیرنگ می‌زنم.“  

 

 

۲.

ابراهیم یزدی سالها از معتمدان آیت‌الله خمینی بود و در آمریکا اجازهٔ دریافت وجوهات داشت.  در مدت اقامت در نوفل‌لوشاتو مترجم زبان انگلیسی ایشان بود.  شواهدی ارائه می‌کنند که آنچه برای گزارشگران خارجی دیلماجی می‌کرد نه عین سخنان آیت‌الله،‌ بل تعابیر و تفاسیری بیربط یا کم‌ربط بود که خودش تشخیص می‌داد گفتن آنها در آن شرایط صحیح است.

 

اما باید توجه داشت خود امام راحل در آن شرایط تا حد زیادی مطابق میل گزارشگران غربی و مخاطبان آنها صحبت می‌کرد. دوم، بدون افزودن عباراتی بازگو کردن و فهم جملات گاه بسیار مبهم و بریده حتی به فارسی رایج دشوار بود.      

 

 

ورود یزدی به ایران از استقبال افکار عمومی برخوردار نشد.  خوش‌برخورد و خوش‌ویترین بود با لباسهای رنگ وارنگ آبی و سبز و قرمز که مردان آمریکایی در دهه‌های 1960 و 70 می‌پوشیدند.  اما بددلی و بدگمانی هموطنانش شدید بود: اینها که از هواپیما پیاده شدند تا صاف رئیس شوند کی‌اند و این داستان سرش به کجا وصل است؟  احمد شاملو مضمون کوک کرد که یزدی نماز به انگلیسی می‌خواند: ”آلا ماصل آلا موحمد اند هیز فمیلی.“

 

در آن فضای پر از پرسش و تردید، مصاحبه‌ای با ماهنامهٔ  پنت‌هاوس مضمونی شد برای ادامهٔ نظرهای منفی دربارهٔ او هرچند در سطحی بسیار محدود.  آن مجله و همین طور پلی‌بوی خودشان را پورنوگرافیک و عامه‌پسند نمی‌دانند.  نشریاتی‌اند خوش آب‌ورنگ با تصاویر متعدد زنان و داستان و مقاله و مصاحبهٔ درجه یک اثر نویسنده‌های نامدار و روزنامه‌نگارهای آزاد.  مصاحبهٔ یکی از آنها با کسی به معنی اختلاط مصاحبه‌شونده با مدلهای نیمه‌برهنه نیست. 

 

در مقام معاون کریم سنجابی (که اسمی روی کاغذ بود و ظاهراً هیچ گاه به وزارتخانه پا نگذاشت) و خیلی زود وزیر خارجه، دامادش را به سرپرستی سفارت ایران در واشنگتن گماشت.  تردید جدی‌تر را نوع اقامت او در آمریکا پیش آورد.

 

کارت سبز اجازهٔ کار و اقامت دائم را بسیاری در ایران با تابعیت و شهروندی آمریکا اشتباه می‌گیرند و در مورد ابراهیم یزدی روشن نشد کدام یک بود.  این اختلاط حتی در سطح دوایر امنیتی و قضایی همچنان ادامه دارد و گاه شبهه‌افکنی ِعمدی برای دراز کردن افراد است.

 

درهرحال، جمهوری اسلامی در گذراندن قانونی برای تابعیت دوگانه مشکل دارد زیرا شماری از مقامها و روحانیون پرنفوذ ِ زادهٔ عراق ممکن است دوست نداشته باشند تابعیت زادگاه خود  را رها کنند.  اساساً مصلحت نیست مطرح شود.  قانون اساسی در بخش شرایط رهبر، برخلاف رئیس جمهوری، در این باره ساکت است ــــ پیش‌بینی شرایطی که فردی از عربستان و عراق و سوریه یا کشورهای دیگر به این منصب گماشته شود.

 

مشابه همین موقعیت را دولت آمریکا دارد که شماری بزرگ از قانونگذاران و مقامهای کشور گذرنامهٔ اسرائیلی هم دارند.  در دنیای امروز که ثروتمندها در چندین کشور سرمایه‌گذاری می‌کنند و در جاهای مختلف دنیا کاخ دارند تلاش برای محدودکردن تابعیت و پافشاری بر سوگند به این پرچم و آن پرچم نه لزومی دارد و نه معنی واقعی.

 

 

در کتاب خاطراتش رفتن آیت‌الله خمینی از عراق به پاریس را ابتکار خویش می‌داند و دفتر چاپخش آثار امام فشار آورد، یا همچنان می‌آورد، که سفر ابتکار احمد خمینی بود و این جملات باید حذف شود.  اگر اعتباری از آن بابت به کسی تعلق گیرد سفر در واقع ابتکار شاه بود که در ادامهٔ یک رشتهٔ خطای عجیب، فردی را که معدودی می‌توانستند در پسکوچهٔ نجف زیر نگاه استخبارات عراق با او تماس بگیرند وارد قلب جهانگردی و پربیننده‌ترین ساعات تلویزیونهای دنیا کرد.

 

تازگی در قصهٔ واهی پس‌دادن هواپیماهای جنگی نام او را ذکر کرده‌اند.  تنها نشانهٔ موضوع، خبری است در صفحهٔ اول شمارهٔ 10 مرداد 58 روزنامهٔ  آیندگان و عنوان ”ايران 78 جنگنده را به آمريكا پس مى‌دهد“ بالای گزارش خبرگزارى فرانسه از واشنگتن دربارهٔ آغاز مذاكراتى به خواست دولت ايران براى بازخريد احتمالى 78 جنگندهٔ اف-14 و 200 موشك هوابه‌هواى فونيكس.  مذاکره‌ای که هیچ‌گاه آغاز نشد احتمالاً خیالات یزدی بود بدون مشورت با هیئت دولت و نیروی هوایی ایران.

 

اصل قضیه، اقدام شاهپور بختیار در صدارت 37 روزه‌اش بود.  افکار عمومی خریدهای نظامی ایران را هوسهای شاه برای هرچه بیشتر جمع‌کردن اسباب‌بازی آهنی و خشنودی جنگافزارسازان ایالات متحده و پنتاگون از خود او تلقی می کرد.  بختیار قراردادهای خرید بعدی و استخدام مستشار نظامی را لغو کرد.  حرفی از پس‌دادن نبود.

 

باید توجه داشت ژنرال رابرت هایزر معاون فرمانده ناتو در سفر دی ماه 57 به تهران ترتیب خروج سریع اتباع آمریکا را که ممکن بود در جنگ داخلی احتمالی گروگان گرفته شوند یا به قتل برسند داد، همین طور بازکردن و بیرون‌بردن کامپیوترهای پیشرفتهٔ جنگنده‌های رهگیر اف-14 که قادر بودند چندین هدف پرنده را  همزمان دنبال کنند و با موشک فونیکس بزنند.  یزدی خودسرانه وارد موضوعی شد که چند و چون آن را نمی‌دانست و اساساً در حوزهٔ اختیاراتش نبود.

 

بعدها در خردمندانه‌ترین حرف، شاید تنها حرف خردمندانه‌اش، پیش‌بینی کرد چنانچه رژیم اسلامی از بین برود دارایی مملکت به دست مافیاهایی شبیه‌ باندهای چپوچی روسیهٔ دههٔ 1990 خواهد افتاد.  اِشکال حرف این بود که پیش‌بینی‌ ِ اتفاق‌افتاده‌ای است و جا دارد اسم آن را پس‌بینی بگذارند.

 

 

نام ابراهیم یزدی را می‌توان در فهرست زیادی جدی گرفته‌شده‌های جمهوری اسلامی گذاشت.  در مدت کوتاه تصدی بر وزارت خارجه، او هم مانند بسیاری از بازیگران صحنهٔ سیاسی در پی وقایع به پیش رانده می‌شد.  نه عامل تحولی بود، نه توانست از پیشامدی جلوگیری کند و نه بر آنچه جریان داشت اثری چشمگیر گذاشت.  چند ماهی دیلماج بود و تمام.

19 دی 96

 

 

 

1  فردای درگذشت رفسنجانی، تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی قرار گذاشت شب‌ با این کیبورد مصاحبه کند. درست پیش از شروع آن بخش "60 دقیقه"، ارتباط تلفنی قطع و سپس وصل شد و مقدمه را نه از تلفن شنیدم و نه از تلویزیون.  برنامه را در اینترنت مرور کردم و متوجه شدم صحبتی که می‌توانست شنیدنی باشد به دست‌انداز افتاد.  جمال‌الدین موسوی مجری سخن‌سنج و مسلط و حاضرالذهنی است اما من به سبب نشنیدن ابتدای بحث، حالت کـَری پیدا کردم که به عیادت بیمار می‌رفت.

 

از همین رو وقتی از من خواستند مطلبی برای سایت بی‌بی‌سی بنویسم با مضمون "هاشمی و مطبوعات و نقد‌پذیری"، فرصتی بود تا ابتر ماندن مصاحبه جبران شود.  پس از چند روز عذر خواستند که امکان نشر آن نیست.  پیش نیامده بود مطلبی بخواهند اما بگویند به دردشان نمی‌خورد.  شاید در مطلبم پرسوناژ مورد بحث را زیاد جدی نگرفته بودم و آن سایت معمولاً متن شخصی و نامتعارف درج نمی‌کند.  درهرحال، موضوع را ناگهان درز گرفتند، دیگر مطلبی از کسی دربارهٔ متوفیٰ هوا نشد و حتی در سالگرد شیرجه یا ارتحال ملکوتی آیت‌الله تجدید‌ مطلع نکردند.  ‌اگر تشخیصم دربارهٔ ختم ناگهانی بحث دقیق و درست باشد، شاید خبر از اختلاف نظر شدید میان ویراستاران به سبب گستردگی دامنهٔ قضاوتها دربارهٔ پرسوناژ و تفاوت نظرهای شخصی و خط مشی احتمالی سازمان بدهد.  این نکته که تشتـّت آرای ویراستاران سبب شود بحث را کلاً درز بگیرند می‌تواند موضوع متنی روشنگر باشد مانند آنچه حسین شهیدی فقید دربارهٔ‌ ملی شدن نفت ایران از آرشیو آن سازمان درآورد.

مطلب کذایی.

 

2   دیگر مطالب مفصل این کیبورد در باب انتخابات: "پارلمان و حزب: شرّ لازم و مقدمۀ‌ واجب "کف جامعه و حماسه و باقی قضایا"، "ازدحام در لفاف دموکراسی".

 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.