3
عقل بهعنوان عصارۀ فرهنگ
در مقابل فطريّون، دسته دوم، يعنى
هواداران اصلاحات دينى، بر عقل تأكيد مىكنند. به نظر اينها،
چنانچه انسان به ورزش ذهن بپردازد و به خردورزى عادت كند، موفق به
تغييرهاى بسيارى در جهان و جامعه خويش خواهد شد. خردگرايى از
مهمترين دستاوردهاى تثبيتشده قرن هجدهم است و تكيهگاهى محكم براى
مخالفت با آن وجود ندارد. نكته اين است كه در توسل به عقل نبايد
منتظر واقعهاى مشخص بود، زيرا عقل هم ـــ مانند «فطرت» در قاموس
سنّتگرايان ـــ روند است.
مبلّغانِ مباحث مبهمى كه به پُستمدرنيسم
شهرت يافته است وعدۀ پيروزىِ عقل را، كه در قرن هجدهم رواج داشت،
زير سؤال مىبرند و مىگويند برخلاف نويدهاى متفكرانِ عصر روشنگرى،
از عقل نيز كراماتى سر نزد و عقل نيز مفهومى است مانند همه مفاهيم
ديگر، بى هيچ قدرت و امتيازى. اما، همچنان كه اشاره شد، عقل را
نيز بايد بهعنوان روند ديد: عقل امروز ادامه عقل
ديروز، و عقل پارسال ادامه عقل صد سال پيش است.
انسان در دويست سال گذشته فرشته نشده، اما اكنون اندكى كمترْ
جانور است. انباشت جنبههاى تعقلىِ بهبودهاى هرچند اندك در شرايط
بشر از قرن هجدهم تا امروز را، كه حتى پستمدرنيستها هم منكر آن
نمىشوند، مىتوان عقل ناميد.
نه تنها در قانون اساسى آمريكا حرفى از
برابرى سياه و سفيد نيست، بلكه حتى پس از الغاى بردگى تا دهها سال
به زنان حق رأى داده نشد. آن آدمها كمعقل نبودند؛ نوشتههاى
مؤلفان قانون اساسى ايالات متحده آمريكا در قرن هجدهم همچنان سرشار
از خرد به نظر مىرسد. اگر نظر فطريّون را ملاك بگيريم، آمريكاى
قرن بيستم از فطرت الهى و انسانى دور افتاده است چون به سياهان و
زنان حق رأى مىدهد. اگر به عقلگرايان اقتدا كنيم، بنيانگذاران
قانون اساسىِ آن كشور كمعقل بودند چون نتوانستند سيماى جامعه را
از اساس دگرگون كنند.
موردى ديگر از برخورد خردهفرهنگها:
متمم دوم قانون اساسى آمريكا مقرر مىدارد كه حق شهروندان به داشتن
و حمل اسلحه همواره محفوظ و خدشهناپذير است. اختلاف
خردهفرهنگهاى مدافع و مخالف مالكيت خصوصىِ جنگافزار در آن كشور
بر سر تفسير اين اصل، حتى پس از دخالتهاى مكرر ديوان عالى، تاكنون
فيصله نيافته است: آيا حق شهروندان به معنى حق تكتك شهروندان است،
يا سازمانى از شهروندان زير نظارت دولت؟ به بيان ديگر، آيا داشتن
تفنگ جزو فطرت الهى انسان است يا مصلحتى عقلى كه مىتوان فروعى از
آن را تغيير داد بىآنكه اصول آسيب ببيند؟ اين موضوع نيز همانند
بسيارى مناقشات ديگر، بستگى به موازنه قواى اجتماعى دارد. آنچه
حتماً واقعيت دارد اين است كه منشأ وجدان در عقل، سرچشمه عقل در
فكر، و فكر مبتنى بر واقعيات مادىِ جامعه است. مثلاً، فقط كسى كه
زبان فارسى را از گهواره آموخته و به حد درك ظرايف ادبىِ اين زبان
رسيده باشد ممكن است ادعا كند اين شيرينترين زبانِ دنياست. اما
بودنْ مقدم بر ادراك، و ادراكْ مقدم بر احساس است.