صفحۀ‌‌ اول   كتاب ½ مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب ½ سرمقاله‌ها


  ادامه از صفحۀ 3

Æ

 اصلاحات دينى به‌‏عنوان مبحثى درون‌‏فرهنگى  صفحۀ چهارم

  


بخشهاى ديگر اين فصل

  1   كار اگر براي خدا باشد همه  چيز مجاز است

  2   نمايندۀ طبيعى و اقتصاد فطرى

   عقل به‏عنوان عصارۀ فرهنگ

  4    سيماى يك اراده‏گرا

    «اين آن نيست، آن اين است»

    «نابود بايد گردد»
    معادلهاى فرهنگى
    مخاطراتِ واردشدن در نقدِ محتوايى‏
   عرش به‏ مثابه نوعى سلف‏سرويس
10   برخورد انتقادى به خدا


 

4

سيماى يك اراده‏گرا

در ايران، يكى از كسانى كه اعتقاد داشتند مى‏توان عادات و فرهنگ را به دلخواه تغيير داد، و دليرانه با خرده‌فرهنگ‏هاى ديگر در عرصۀ ديانت در افتاد، على شريعتى بود. به‏عنوان عقل‏گراى دوآتشه، طرفدار اراده‏گرايى بود: همچنان كه خداوند گفت «بشو!» و شد، هرآينه بشر نيز هر زمان بگويد «بشو!» خواهد شد.  رسانۀ او ميكرفن و تريبون، و مهارتش در سخنراني‏هايى بود با تكيه به سنّت تحريك عاطفى، و ايجاد اشك در چشم و بغض در گلوى شنوندگانى غالباً در سنين نوجوانى.  جدى‏گرفتن متن آن سخنراني‏هاى آكنده از رمانتيسمِ رقيق شايد براى افراد باتجربه‏تر اندكى دشوار باشد.  تعجبى ندارد كه مستمعان چندانى در سنين بالاتر نمى‏يافت.  براى فردى كه از سالهاى كودكى و نوجوانى به چنين طرز فكرى عادت نكرده باشد، بعدها پذيرش آن آسان نيست.  از پشت زرورق ضخيمِ رمانتيسمى كه روى اظهارنظرهاى تهييجىِ شريعتى كشيده شده نمى‏توان طعم محتوا را درك كرد؛ و وقتى زرورق رمانتيسم را كنار بزنيم، ملاط چندانى براى نقّادى باقى نمى‏ماند.  شريعتى هم اساساً و كلاً در حيطه فرهنگ شفاهى قرار داشت و غالب كتابهاى او متن پياده‏شده نوار سخنرانى‏هاى اوست.  از نظر سبك، نوشته‏هاى شريعتى بازگشتى به ماقبل نثر جديد است.

 

شريعتى از يك نظر، حامل بيمارى كودكىِ اراده‏گرايى بود، از جمله اراده‏گرايى در دستكارىِ اصلاح‏گرانه در دين.  اراده‏گرايى او مخلوطى بود به نسبتهاى دلبخواه از هر آنچه به نظرش جالب مى‏رسيد: كنفوسيوس، سقراط، لوتر، چه گوارا، كامو، اسلام واقعى، اسلامِ تخيّلى، كمونيسمِ موجود، سوسياليسم تخيّلى، مبارزات ضداستعمارى در كشورهاى شمال آفريقا، و البته دموكراسىِ ليبرالِ كشورهاى اروپاى غربى.  شيوۀ كار او براى تهيۀ اين معجون غريب تازگى نداشت و در همان زمان كسانى نسخه كار را بلد بودند.  و به طرز حيرت‏آورى ساده بود، چنان ساده كه شايد برخى خوانندگان بالاى هجده سالِ متنِ سخنرانيهاى او حيرت كنند چرا تاكنون شخصاً دست به تهيۀ چنين معجونى نزده‏اند.  از صدر اسلام شروع مى‏كرد اما ناگهان با چرخشى پرهيجان به اروپاى غربى در قرن بيستم مى‏جهيد و در محله كارتيه لاتن پاريس و دانشگاه سوربن فرود مى‏آمد: ابوذر نخستين سوسياليست جهان بود؛ ـــ سوسياليسم چيست؟ ــــ سوسياليسم همان حرفى است كه حزبهاى مترقى در فرانسه امروز مى‏زنند.

 

پرتاب‏شدن از صدر اسلام به اروپاى توسعه‏يافتۀ سالهاى بعد از جنگ جهانى دوم عصارۀ تاريخ به روايت شريعتى است و در پرتو اين نسخۀ جادويى، همۀ تحولات ديگر آسيا و دنياى عرب و خاورميانه رنگ مى‏بازد.  ضربه‏گير اين جهش و چسب پيونددهنده اين دنياهاى سخت ناهمگن، مقدارى تقابل مانوى و صفاتِ متضاد در حيطه روانشناسىِ فردى و ادبيات است: آدمهاى خوب در برابر آدمهاى بد؛ آگاهان در برابر جهّال؛ بزرگوارها در برابر فرومايه‏ها؛ شريفها در برابر شريرها.  نزد شريعتى واقعيتهاى جهان امروز ـــ مثلاً تفاوتها و كشمكشهاى هند و پاكستان، دو نيمه كشورى واحد كه همين اواخر تقسيم شد ـــ كمترين اهميتى نداشت، و نيز اين واقعيت مهم كه مركز خلافت اسلام خيلى زود از مكـّّه به دمشق و سپس به بغداد منتقل شد تا ادارۀ امپراتورى ممكن باشد.   به روشنفكران ضدغربىِ شمال آفريقا بسيار عنايت داشت، اما از همدلىِ مسلمانان سياهپوست آمريكا با جنبشهاى نئونازى بى‏خبر بود، يا ترجيح مى‏داد بى‏خبر بماند.  غليان رمانتيسم او گرايش سياهان آمريكا به اسلام نيز، مانند همگرايى عامّۀ مسلمانان و نازيها، مشخصاً داراى گرايش ضد نژادهاى ديگر بود.  عكسهايى مربوط به اوايل دهۀ 1960، مسلمانان سياه، هم مرد و هم زن، را در جلسات سخنرانىِ حزب نازىِ آمريكا نشان مى‏دهد.  شريعتى نيز مانند غالب عوام هرگز درنيافت كه به اسلام روى‌آوردنِ افرادى مانند كاسيوس كِلِى (محمدعلى بعدی)، مالكولم ايكس و عاليجاه محمد عمدتاً به قصد تحقير سفيدپوستانِ مسيحى بود، نه ناشى از درك و احترامى واقعى نسبت به اسلام.  چنين رفتارهايى را مى‏توان عملاً مؤثرترين نوع تبليغ عليه اسلام در غرب دانست، گرچه در خاورميانه اسباب افتخار تلقى مى‏شود كه مشت‏زن سنگين‏وزنِ جهان مسلمان باشد و به روى سفيدهاى مسيحى تف كند.

 

چنين پرسشهاى بزرگى را به حد خصايل افراد، يعنى خلفا و برخى آدمهاى ناجور، تقليل مى‏داد.  وقتى اسم آدمِ خوب را «ابوذر سوسياليست» بگذاريم و آدمهاى بد را «قاسطين و مارقين» بناميم، با موقعيتى شبيه كمديهاى سينماى صامت روبه‏روييم: آدمهاى خوبْ لباس سفيد، و آدمهاى بدْ لباس سياه به تن دارند تا كار تشخيص شخصيتها براى تماشاچى آسان شود.  پرسوناژى كه برچسب «ناكثين» بر پيشانى‏اش زده شده البته پيشاپيش محكوم است. اين مى‏تواند روشى براى نمايشنامه‏نويسى در قالبهايى ابتدايى باشد، اما از نظر تحليل تاريخى خدمت چندانى نمى‏كند.  پيامهاى شورانگيز شريعتى عمدتاً مى‏تواند به‏عنوان خطابه و براى تهييج كاربرد داشته باشد.  محتواى آنها زير ضربه نقّادىِ جدّى از هم مى‏پاشد.

 

گذشته از فتاوى اهل ديانت عليه او، منتقدان غيرمذهبى هم ايرادهايى گاه سنگين به روايت شريعتى از اسلام گرفته‏اند. محقّقى غربى برخى ادعاهاى اثبات‏نشده او را رديف مى‏كند: انتخاب خلفا نشانگر روحيه دموكراتيك اسلام بود (مخلوطكردنِ بيعتِ تسنّن و اجماع خاصِ شيعه از يك سو، و انتخابات به معناى امروزى از سوى ديگر)؛ زردشت، بودا، كنفوسيوس و لائوتسه هم پيغمبر بودند (اسلامْ آنها را به‏عنوان حاملان وحى به رسميت نمى‏شناسد)؛ شريعتى دربارۀ صلاح‏الدينِ ايّوبى نظر مثبت دارد (در واقع، صلاح‏الدّين دشمن شيعه بود، روز عاشورا را عيد قرار داد و كتابهاى شيعه را مى‏سوزاند؛  بيشتر احتمال دارد شريعتى شيفته يال‏وكوپالِ جنگجوى كُرد در فيلمهاى سينمايى دربارۀ جنگهاى صليبى شده باشد)؛ صفويه تاريخ را بازنويسى كرد و دختر آخر پادشاه ساسانى را به همسرى امام حسين درآورد تا ايرانيان بتوانند ادعا كنند امامان شيعه ايرانى‏تبار بوده‏اند (اين را شيخ مفيد پانصد سال پيش از صفويه نوشت).[1]


[1]  Michael  M. J.  Fischer,  Iran: From Religious Dispute to Revolution (Harvard University: 1980), pp. 167-169.

 

ادامه در صفحۀ 5

Å

 

 

 

 

 

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X