4
سيماى يك ارادهگرا
در ايران، يكى از كسانى كه اعتقاد داشتند
مىتوان عادات و فرهنگ را به دلخواه تغيير داد، و دليرانه با
خردهفرهنگهاى ديگر در عرصۀ ديانت در افتاد، على شريعتى بود.
بهعنوان عقلگراى دوآتشه، طرفدار ارادهگرايى بود: همچنان كه
خداوند گفت «بشو!» و شد، هرآينه بشر نيز هر زمان بگويد «بشو!»
خواهد شد. رسانۀ او ميكرفن و تريبون، و مهارتش در سخنرانيهايى
بود با تكيه به سنّت تحريك عاطفى، و ايجاد اشك در چشم و بغض در
گلوى شنوندگانى غالباً در سنين نوجوانى. جدىگرفتن متن آن
سخنرانيهاى آكنده از رمانتيسمِ رقيق شايد براى افراد باتجربهتر
اندكى دشوار باشد. تعجبى ندارد كه مستمعان چندانى در سنين بالاتر
نمىيافت. براى فردى كه از سالهاى كودكى و نوجوانى به چنين طرز
فكرى عادت نكرده باشد، بعدها پذيرش آن آسان نيست. از پشت زرورق
ضخيمِ رمانتيسمى كه روى اظهارنظرهاى تهييجىِ شريعتى كشيده شده
نمىتوان طعم محتوا را درك كرد؛ و وقتى زرورق رمانتيسم را كنار
بزنيم، ملاط چندانى براى نقّادى باقى نمىماند. شريعتى هم اساساً
و كلاً در حيطه فرهنگ شفاهى قرار داشت و غالب كتابهاى او متن
پيادهشده نوار سخنرانىهاى اوست. از نظر سبك، نوشتههاى شريعتى
بازگشتى به ماقبل نثر جديد است.
شريعتى از يك نظر، حامل بيمارى كودكىِ
ارادهگرايى بود، از جمله ارادهگرايى در دستكارىِ اصلاحگرانه در
دين. ارادهگرايى او مخلوطى بود به نسبتهاى دلبخواه از هر آنچه به
نظرش جالب مىرسيد: كنفوسيوس، سقراط، لوتر، چه گوارا، كامو، اسلام
واقعى، اسلامِ تخيّلى، كمونيسمِ موجود، سوسياليسم تخيّلى، مبارزات
ضداستعمارى در كشورهاى شمال آفريقا، و البته دموكراسىِ ليبرالِ
كشورهاى اروپاى غربى. شيوۀ كار او براى تهيۀ اين معجون غريب تازگى
نداشت و در همان زمان كسانى نسخه كار را بلد بودند. و به طرز
حيرتآورى ساده بود، چنان ساده كه شايد برخى خوانندگان بالاى هجده
سالِ متنِ سخنرانيهاى او حيرت كنند چرا تاكنون شخصاً دست به تهيۀ
چنين معجونى نزدهاند. از صدر اسلام شروع مىكرد اما ناگهان با
چرخشى پرهيجان به اروپاى غربى در قرن بيستم مىجهيد و در محله
كارتيه لاتن پاريس و دانشگاه سوربن فرود مىآمد: ابوذر نخستين
سوسياليست جهان بود؛ ـــ سوسياليسم چيست؟ ــــ سوسياليسم همان حرفى
است كه حزبهاى مترقى در فرانسه امروز مىزنند.
پرتابشدن از صدر اسلام به اروپاى
توسعهيافتۀ سالهاى بعد از جنگ جهانى دوم عصارۀ تاريخ به روايت
شريعتى است و در پرتو اين نسخۀ جادويى، همۀ تحولات ديگر آسيا و
دنياى عرب و خاورميانه رنگ مىبازد. ضربهگير اين جهش و چسب
پيونددهنده اين دنياهاى سخت ناهمگن، مقدارى تقابل مانوى و صفاتِ
متضاد در حيطه روانشناسىِ فردى و ادبيات است: آدمهاى خوب در برابر
آدمهاى بد؛ آگاهان در برابر جهّال؛ بزرگوارها در برابر فرومايهها؛
شريفها در برابر شريرها. نزد شريعتى واقعيتهاى جهان امروز ـــ
مثلاً تفاوتها و كشمكشهاى هند و پاكستان، دو نيمه كشورى واحد كه
همين اواخر تقسيم شد ـــ كمترين اهميتى نداشت، و نيز اين واقعيت
مهم كه مركز خلافت اسلام خيلى زود از مكـّّه به دمشق و سپس به
بغداد منتقل شد تا ادارۀ امپراتورى ممكن باشد. به روشنفكران
ضدغربىِ شمال آفريقا بسيار عنايت داشت، اما از همدلىِ مسلمانان
سياهپوست آمريكا با جنبشهاى نئونازى بىخبر بود، يا ترجيح مىداد
بىخبر بماند. غليان رمانتيسم او
گرايش سياهان آمريكا به اسلام نيز، مانند همگرايى عامّۀ مسلمانان و
نازيها، مشخصاً داراى گرايش ضد نژادهاى ديگر بود. عكسهايى مربوط
به اوايل دهۀ 1960، مسلمانان سياه، هم مرد و هم زن، را در جلسات
سخنرانىِ حزب نازىِ آمريكا نشان مىدهد. شريعتى نيز مانند غالب
عوام هرگز درنيافت كه به اسلام روىآوردنِ افرادى مانند كاسيوس
كِلِى (محمدعلى بعدی)، مالكولم ايكس و عاليجاه محمد عمدتاً
به قصد تحقير سفيدپوستانِ مسيحى بود، نه ناشى از درك و احترامى
واقعى نسبت به اسلام. چنين رفتارهايى را مىتوان عملاً مؤثرترين
نوع تبليغ عليه اسلام در غرب دانست، گرچه در خاورميانه اسباب
افتخار تلقى مىشود كه مشتزن سنگينوزنِ جهان مسلمان باشد و به
روى سفيدهاى مسيحى تف كند.
چنين پرسشهاى بزرگى را به حد خصايل
افراد، يعنى خلفا و برخى آدمهاى ناجور، تقليل مىداد. وقتى اسم
آدمِ خوب را «ابوذر سوسياليست» بگذاريم و آدمهاى بد را «قاسطين و
مارقين» بناميم، با موقعيتى شبيه كمديهاى سينماى صامت روبهروييم:
آدمهاى خوبْ لباس سفيد، و آدمهاى بدْ لباس سياه به تن دارند تا كار
تشخيص شخصيتها براى تماشاچى آسان شود. پرسوناژى كه برچسب «ناكثين»
بر پيشانىاش زده شده البته پيشاپيش محكوم است. اين مىتواند روشى
براى نمايشنامهنويسى در قالبهايى ابتدايى باشد، اما از نظر تحليل
تاريخى خدمت چندانى نمىكند. پيامهاى شورانگيز شريعتى عمدتاً
مىتواند بهعنوان خطابه و براى تهييج كاربرد داشته باشد. محتواى
آنها زير ضربه نقّادىِ جدّى از هم مىپاشد.
گذشته از فتاوى اهل ديانت عليه او،
منتقدان غيرمذهبى هم ايرادهايى گاه سنگين به روايت شريعتى از اسلام
گرفتهاند. محقّقى غربى برخى ادعاهاى اثباتنشده او را رديف
مىكند: انتخاب خلفا نشانگر روحيه دموكراتيك اسلام بود (مخلوطكردنِ
بيعتِ تسنّن و اجماع خاصِ شيعه از يك سو، و انتخابات به معناى
امروزى از سوى ديگر)؛ زردشت، بودا، كنفوسيوس و لائوتسه هم پيغمبر
بودند (اسلامْ آنها را بهعنوان حاملان وحى به رسميت نمىشناسد)؛
شريعتى دربارۀ صلاحالدينِ ايّوبى نظر مثبت دارد (در واقع،
صلاحالدّين دشمن شيعه بود، روز عاشورا را عيد قرار داد و كتابهاى
شيعه را مىسوزاند؛ بيشتر احتمال دارد شريعتى شيفته يالوكوپالِ
جنگجوى كُرد در فيلمهاى سينمايى دربارۀ جنگهاى صليبى شده باشد)؛
صفويه تاريخ را بازنويسى كرد و دختر آخر پادشاه ساسانى را به همسرى
امام حسين درآورد تا ايرانيان بتوانند ادعا كنند امامان شيعه
ايرانىتبار بودهاند (اين را شيخ مفيد پانصد سال پيش از صفويه
نوشت).