اینک اوج ناله‌ و نفرین و زاری

علیه آمریکا و ۵۷ و غیره

 

شَطْح (طامات، کفرگویی، تخلیهٔ هیجانی با سیل سخنان برآمده از نشئهٔ مواد روانگردان) در میان عرفا و دراویش اهل حق پیشینه دارد.  همین طور رَجَز خواندن در بافتار سخنوری و در عرصهٔ جنگ و جدال.  در صفات گزافه‌گویی و اغراق و غُلُوّ و منم‌زدن مشترکند. 

 

محمود طالقانی که به برکت رتوش اساسی حرفهایش دربارهٔ حجاب اجباری تصویری مثبت در افکار عمومی یافت ظاهراً چنان از تجربهٔ لمس لولهٔ تفنگ در نخستین نماز جمعهٔ‌ تهران (۶ مرداد ۵۸) به هیجان آمد که احساس پهلوانی به او دست داد و در مخلوطی از شَطح و رَجَز گز نکرده پاره کرد:

 

’’استعمار بیاید جلو.  قشونش را بیاورد جلو.  حالا که از پشت پرده می‌آید، آشکارا بیاید.  اگر به جای خود ننشیند من ِ پیرمرد، من ِ ضعیف، من ِ مریض مسلسل به دست می‌گیرم پشت تانک می‌نشینم. امام خمینی هم پشت تانک می‌نشیند.  همین طور بچه‌های کوچک، زنهای ما، خواهران ما.‘‘

 

معمّمی که نهضت آزادی برای خنثی‌کردن برچسب‌های رقیبانی بدتر از دشمنْ پشت ویترین گذاشت (حسن آیت می‌گفت ’’منظور حقيقی بازرگان دين نبوده بلكه دين پرده‌ای است بر روی نقشه‌های شوم و پليد آنها‘‘) متوجه نبود پسربچه‌ها را می‌توان گوشت ِ دم توپ کرد اما به‌جای ‌‌خود نشاندن قشون استیک‌بار کار آنها و اهل دشکچه نیست.  درهرحال، تانکهای ایران خیلی زود از بین رفت و به ’’پدر یاتاقانی‘‘ اگر هم پاسپورتش ماه بعد ویزا نشده بود و گواهینامهٔ رانندگی می‌گرفت سهمی برای راندن در شنزارهای خوزستان نمی‌رسید.

 

در فولکلور سیاسی ایران هم مانند سایر جاهای خاورمیانه الاستعمار و الامبریالیه تواماً نامی است عام برای هرچه شخص هضم نمی‌کند یا نمی‌پسندد چون جدید است ـــ با پیشوند خوفناک ’’توطئه‘‘ به‌علامت اینکه قضیه به آن سادگی‌ که خیال می‌کنید نیست.

 

طالقانی هم وانمود می‌کرد استعمار به جای خود نمی‌نشیند و نمی‌گذارد اکثریت بزرگ جامعه مطیع اقلیتی شود بسیار کوچک‌تر از ۴۹ درصد متکی به چماق و تفنگ و انواع بازداشتگاه، که به خیابانها مسلط شده بود و نسق می‌گرفت.

 

رجز او نفی ادعای کمپین ضد۵۷ است که اصرار دارد به نسلهای جدیدتر بقبولاند درس‌خوانده‌ها مثل برّه به استیلای اقلیتی کوچک تن دادند. طالقانی یقیناً خبر داشت ایالات متحده از ارتش ایران خواسته است برای ممانعت از خروج شاه یا پس از رفتن او دست به اقدامی نزند.  در چنان حالتی خلایق راهی برای حمایت از بختیار نداشتند.

 

طالقانی در واقع آمریکا را تهدید به تانک‌راندن خودش و آیت‌الله خمینی نمی‌کرد.  مخاطب شَطح‌ـ‌رجَز او تقریباً تمام ناراضیان و نیروهای سیاسی بودند جز ائتلاف پانزده خردادیون شامل مؤتلفه، و نهضت آزادی که آن هم محفلی بود مرکب از چند شرکت خانوادگی.

 

 

کمپین ضد۵۷ که می‌توان اسمش را شطحیات ‌مدرن گذاشت تازگی ندارد.  ادامهٔ جریانی است که دههٔ ۷۰ به منظور قائل‌‌نشدن سهمی برای درس‌خوانده‌ها و حتی انکار وجود جریان روشنگری (با بی‌اعتبارکردن روشنفکرها) راه انداختند.

 

پیازداغ و ادویهٔ شطحیات را مدام زیادتر می‌کنند.  دامنهٔ ضدیت را به جمعیتی نامشخص موسوم به باشندگان ۵۷ که ‌آتش از گور آنها برمی‌خیزد گسترش داده‌اند.

 

بیزاری عمیق از وضع موجود به پیش از پیدایش منوّرالفکرها و اجتماعیون‌ـ‌عامیون و سوسیالیست‌ها و چپ برمی‌گردد.  هشتاد و دو سال قبل از ۵۷، ترور ناصرالدین شاه در ۱۲۷۵ آغاز پایان دودمان او بود که در جنبش مشروطیت ادامه یافت و سی سال پس از سلطان صاحبقران کامل شد.

 

 

دلخوری اصلی شاه از جماعت ’’عن‌تلکتوئل‘‘ از این بابت بود که عقیده داشت جز خودشان کسی را به حساب نمی‌آورند.  به عَلَم می‌گفت در خارجه هر کتاب الکی و آدم بیخودی را حلواحلوا می‌کنند اما دریغ از یک ذرّه فهم و انصاف و شعور تشخیص.

 

منظورش اگر افراط در توجه به امثال هنری کیسینجر و بی‌اعتنایی به افکار تابناک خودش بود جا داشت رفیقش بابت ماساژ احساسات ملوکانه پیشنهاد کند به جای پرداخت مبالغی دلار برای تدریس خصوصی تاریخ دیپلماسی و سیاست بین‌الملل به ولیعهد، مقرر فرمایند کتابهای خودشان به فرزند برومند تدریس شود و امتحان سفت و سخت بگیرند.

 

به احتمال زیاد شاه به حساب چاپلوسی غیرصادقانه می‌گذاشت و نوک وزیر دربار را می‌چید (ناصرالدین شاه به کسی که در خوشامدگویی زیاده‌روی کرده بود گفت ’’اَی قرمساق‘‘).

 

تألیف متن قابل تدریس غیر از رفتن پشت تریبون (یا به قول خودش، ’’تلفن‘‘) است. ’’هرکسی را بهر کاری ساختند.‘‘  کار مدرّس دانشگاه بحث نظری و تحلیل شیوه‌های حکمرانی است. کار حکمران ابداع شیوه‌ برای اجرای نظریه‌هاست.  نسبت نمایشنامه‌/فیلمنامه‌نویس به بازیگر، و آهنگساز به نوازنده.

 

 

در تقابل نظر و عمل، یک اقدام به‌یادماندنی و یک واقعهٔ تاریخساز را کنار هم بگذاریم: شبهای شعر باغ سفارت آلمان مهر ۵۶، شورش همافران بهمن ۵۷.

 

همایش آن ده شب اعتراضی بود به تلقی شاه و منّتی که برای حکمرانی به سر ملت می‌گذاشت.  موضوعی ذهنی و خواص‌فهم.

 

در جایی دیگر و کاملاً متفاوت، افرادی را برای آموزش تعمیر و نگهداری هواپیمای جنگی به نیروی هوایی آمریکا و کارخانه‌های سازنده فرستادند.

 

ارتشْ مورد عنایت خاص شاه بود و نیروی هوایی سوگلی زرّادخانهٔ ‌قشون.  اما گرفتاری با همافرها نه پولی و ارزی، که نتیجهٔ شلم‌شوربا در سازماندهی و مدیریت بود: به‌عنوان مهندس، جدا از تکنیسین‌های درجه‌دار استخدام می‌شدند اما عملاً‌ کاری یکسان انجام می‌دادند و با حقوق و مزایایی بیش از پرسنل پرواز، انتظار درجهٔ‌ افسری داشتند.

 

در فرهنگی که آبرو مهمترین جنبهٔ وجود فرد است، آدمی که خودش را مهندس خارج‌رفته می‌دانست ناچار بود نزد قوم‌وخویش و در و همسایه و خواهرزن بدجنس و اقدس‌خانم‌اینا به موقعیتی همتراز درجه‌دار با مدرک سیکل قانع باشد. 

 

فرنج تشریفات پوشیدند به دیدار آیت‌الله خمینی رفتند تا دعوا بر سر درجه و رتبه و منزلت را به سطح جامعه بکشانند.  ایشان در جواب سلام نظامی با چپ‌وراست تکان‌دادن دست راست از آرنج با حالت برف‌پاک‌کن تشکر کرد.

 

وقتی لشکر گارد برای بازداشت آنها ستون زرهی به دوشان تپه فرستاد، در ِ‌ اسلحه‌خانه را شکستند تفنگ و تیربار برداشتند.  سازمانهای رادیکال فراخوان مقاومت دادند، نوجوان‌های مشتاق ماجرا به فرح‌آباد ژاله ریختند تیر چوبی در شنی تانکهای چیفتن فرو کردند و بازی کلاً تمام شد.

 

يكی‌ از صدها گلوله‌ای كه هر لحظه در پرواز بود در قلب يكی از دو خبرنگار آمريكايی، از  لس‌ آنجلس تایمز،‌ كه از پنجرۀ طبقهٔ دوم مدرسه‌ای نبرد همافران و نفرات لشكر گارد را تماشا می‌كردند نشست و درجا کشته شد.  پیش‌تر گزارشگری ايتاليايی كه هجوم به ساختمان ژاندارمری را از بالكنی مقابل دانشگاه تهران تماشا می‌كرد تیر خورد و طحالش را از دست داد.

 

یک مورد و مثال برای نتیجه‌گیری‌های بزرگ کافی نیست؛ چند دوجین سرویس‌کار هواپیما را هم مشکل بتوان قشر و لایهٔ‌ اجتماعی یا حتی صنف دانست.  درهرحال، کسانی که (همصدا با محمدرضا پهلوی) اصرار دارند نظر ’’روش‌عن‌فکرها‘‘ کلاً مهمل است و مهمل‌تر از همه، نظریه‌های پیشگامان نبرد مسلحانهٔ دههٔ ۴۰، تفاصیل دو رویداد بالا را مقایسه کنند.  شب شعر نو ایده‌ای خواص‌پسند بود که در اقدام مسلحانه دارای معنی واقعی و تأثیر عملی ‌شد. 

 

در دو سطح متباین، اگر هم اهل شب‌ شعر اهمیت می‌داد سرویس‌کار طیارهٔ جنگی حاضر است شورش کند و جانش را به خطر بیندازد تا ستاره و قپّه بگیرد، احتمال به مراتب کمتری داشت همافر روی طول موج ضدیّت اهل ادبیات متعهد با وضع موجود باشد.  اما هم‌افزایی ِدو موج حاصل از بال‌زدن پروانه‌های دور از هم برای خاموش‌ کردن شعلهٔ لرزان حکومتی که پت‌‌پت می‌کرد کافی بود.

 

از اتاق ما در ’’هتل‘‘، سرهنگی که عصر ۲۱ بهمن گُردانش مأمور خلع سلاح همافرها شده بود چندين بار براى بازجويى رفت.  آخرين بار كه برگشت قدرى با صداى آهسته قرآن خواند و در گرماى بعدازظهر اواخر تابستان خوابيد و پتوى زبْرِ سربازى روى سرش كشيد.  تنگ غروب براى آخرين بار اسمش را از بلندگو خواندند ’’با کلیهٔ وسایل به دفتر‘‘.

 

سینهٔ دیوار گذاشتن افسر نگونبخت قتل خودسرانه و جنایتی بی‌مجوز بود.  جرمی اتفاق نیفتاده بود و حتی نباید بازجویی می‌شد، چه رسد حبس و استنطاق در محکمهٔ به‌اصطلاح شرع که حاج‌آقای صفرکیلومتر آن مطلقاً صلاحیت رسیدگی به چنین مواردی ندارد.  از بالادست فرمان داده بودند نظامیان متمردی خلع‌‌ سلاح و بازداشت شوند.  قاعدتاً کار دژبان بود اما نه در شرایطی که شورشیان سنگربندی کرده باشند.

 

نتیجه‌گیری عجیبی است اما خوب که نگاه کنیم برای کمک به شکست رژیمی که فرو‌ ‌ریخت به دست رژیم بعدی مجازات‌ شد.

 

به عده‌ای از شورشیانی که حاضر بودند در راه افسرشدن جان فدا کنند درجه دادند، عده‌ای را بازخرید کردند.  درهرحال هواپیمایی باقی نماند که وجودشان لازم باشد.  شاید دهه‌ها بعد وقتی ایران بار دیگر صاحب نیروی هوایی شود درس آن سوء‌‌مدیریت را به یاد داشته باشند.

 

 

بار دیگر ’’آنگوزمان‘‘ همیشه حاضر

در اسنادی که از سفارت آمریکا بیرون آمد گزارشی دربارهٔ شب شعر و روز همافر به خاطرم نمانده.  درهرحال از جواسیس انتظار مشاهدهٔ نافذ و تأمل بدیع نمی‌توان داشت.

 

از شهریور ۲۰ به بعد بحث دربارهٔ اکنون و آیندهٔ ایران بدون درنظرگرفتن عامل مهم و برگ برندهٔ آمریکا (در مقام حَکَم، داور، اُومبادزمن) کم‌معنی و بی‌مصداق بوده. پیش‌تر نزدیک یک قرن دعوای گربه‌ها سر دیوار را نتیجهٔ تحریک اینگیلیس (در اصطلاح ترکی: انگریز دین‌سیز) می‌دانستند.  و حالا میراثخوار تازه‌نفس.  حسین فردوست می‌نویسد با رفتن رضا شاه آمریکا خیال داشت ایران را جمهوری کند بریتانیا نگذاشت.     

 

پس از اکتبر ۱۹۱۷ با گرفتارشدن روسیه در جنگ داخلی و مشکلات متعدد، بریتانیا فرصت یافت از شر تلکهٔ هیئت حاکمهٔ‌ دندان‌گرد قاجار خلاص شود و ایران را به دست آدمهایی جدید بدهد که مدام کاسهٔ گدایی و اخّاذی دستشان نباشد.

 

سال ۱۹۲۱ ویراستار روس‌تبار روزنامهٔ‌ منچستر  گاردین به همقطاری آمریکایی که عازم تهران بود گفت ’’ایران اساساً کشوری استوار است که هیچ گاه از بین نمی‌رود.  اشخاص از هرکس که بگویی پول می‌گیرند.  از انگلیسیها امروز و از روسها یا فرانسویها یا آلمانیها یا هرکس دیگر فردا.  ولی هیچ وقت کاری در قبال این پول انجام نمی‌دهند.  می‌توانی شش‌ مرتبه کشورشان را از آنها بخری ولی چیزی تحویل نمی‌گیری.‘‘

 

شنوندهٔ آن حرف پس از مدتی اقامت در ایران نوشت ’’انگلیسیها معتقدند در تهران نیازی به جاسوس ندارند چون رشوه‌دادن متمدنانه‌تر است.‘‘

 

پیش‌تر، جرج کرزن حكمران انگليسى بعدی هند که برای ارزیابی خاکریز دفاع از هند در برابر فشار روسیه و عثمانی و آلمان، در ایران سفر و اقامت کرده بود در دههٔ‌ آخر قرن نوزدهم نوشت ’’ايرانيان در عين آنکه بهعنوان فردْ بسيارى جنبههاى جالب دارند بهعنوان جامعه كلاً از نظر عناصر نجابت واقعى يا بزرگى بىبهرهاند.‘‘

 

نزد آن ناظران، شاخص ’’بی‌بهرگی از نجابت واقعی و بزرگی‘‘ دل‌ضعفهٔ ‌شدید در برابر اسکناس است، خصوصاً ارز خارجی.  آن ایرانیهای اهل سیاست که شدیداً احساس رندی و رندانگی می‌کنند در نظر اجانب فقط پولکی‌اند.

 

حسن مدرس پس از بازگشت از سفر مهاجرت به کرمانشاه طی جنگ جهانی اول، خرداد ۱۳۰۲ در مجلس چهارم در دفاع از آن سفر و تشکیل دولت به‌اصطلاح در تبعید گفت ’’خودم صاحب عقیده بودم رفتم.  پول هم از آلمانها گرفتیم و خرج کردیم.  خیانت نکردیم.‘‘

 

بر پایهٔ این فرض که دولت خارجی قارون خرپولی است و هدفی جز چپو ندارد، می‌توان مبلغی ناچیز از کوه ثروت غارت‌شده را گرفت و خرج کرد.  اسمش خیانت نیست؛ حق تو، پول تو، مال توست.

 

 

بار دیگر مانند پیش از ۲۸ مرداد تصویر وضعیت ایران به طرزی بغرنج چندلایه است.

 

آمریکا روشی منسجم را با موفقیت دنبال کرده است: ایجاد مرکزی علاوه بر دفاتر سازمانهای اطلاعاتی برای نظارت بر روابط اقتصادی بین‌المللی و لایه‌لایه بریدن ایران تا حد نفت در برابر غذا.  شیر دلار را حتی تا حد کمتر از نفت در برابر غذا می‌بندد.

 

به عقیدهٔ بسیاری ناظران غربی، در ایران برخلاف اکثر یا شاید تقریباً تمام کشورهای خاورمیانه افکار عمومی متمایل به آمریکاست.

 

بخشی از پانزده خردادیون نتوانستند به عهد خویش (با سفیر آمریکا در ایران و معاون فرمانده نیروهای آن کشور در اروپا) وفادار بمانند و به دامان روسیه پناه برده‌اند.  بخش دیگر نظام که عمیقاً ‌شک دارد مسکو بخواهد و بتواند ایران را زیر بال بگیرد چنان آویزان‌شدنی را ترفندی برای ادامهٔ‌ خلافت مَستربیت۲ می‌بیند و قادر به پنهان نگاه‌داشتن ناخشنودی خویش نیست.

 

 

گذشته از آنچه ممکن است پشت پرده جریان داشته باشد، در طرز استقبال وزیر خارجهٔ روسیه از همتای ایرانی، نگاه پرتحقیر تزار به رئیس جمهور جنوبی که مانند اسب آبی با دهن باز قهقهه می‌زند، و رئیس جمهور بعدی که هنگام خروج از کرملین در باران دنبال تاکسی می‌گردد، می‌بینیم جایگاه امروز ایران ادامه و مشابه دویست سال پیش است.

 

ژنرال پاسکیه‌ویچ فرمانده قوای روسیه دلیلی نمی‌دید در ابراز نظر خویش نسبت به ایران و ایرانی زیاد رُک نباشد چون خوب می‌دانست حریف چند مَرده حلاج است.  در نامه‌ای پر از تحقیر و تهدید به عباس میرزا نوشت:

 

آذربایجان را خواهم گرفت بدون اینکه هرگز به شما پس بدهم، و امید رسیدن به تاج‌وتخت سلطنت از برای شما نخواهد بود.... استقلال سیاسی شما دست ماست.... می‌توانیم در آسیا هر مملکتی را مسخّر کنیم و هیچ کس غمی به خود راه نخواهد داد.  در فرنگستان هر گره [جریب] زمین ممکن است باعث جنگهای خونین شود.  عثمانی برای موازنهٔ ‌اروپا لازم است ولی دوَل اروپا نگاه نمی‌کنند ببینند کی در ایران حکومت می‌کند.

 

صاحبان دشکچه با فتوای جهادشان قشون فتحعلی شاه را درگیر دو جنگ نابرابر با ارتشی اروپایی کردند و رقیبان عباس میرزا آرزوی شکست و نابودی او داشتند.  در چنان منگنه‌ای، ولیعهد ماده‌ای در معاهدهٔ‌ ترکمانچای گنجاند دائر به تعهد دولت روسیه به تداوم سلطنت در فرزندان او.  متوقف‌کردن پیشروی سپاه تزار به عهدهٔ نمایندگان سیاسی بریتانیا در استانبول و تبریز بود.

 

با دورنمای چنان قرار و مداری، اکنون حتی برخی محرمان اسرار حکومت با نگرانی می‌گویند در معاهده با روسیه و چین چه تعهدی ممکن است جاسازی شده باشد که سرّی نگه داشته می‌شود.

 

درهرحال، کرملین سالها به دولتهای اروپای شرقی یارانه به صورت نفت و مواد و کالاهای ارزان می‌داد تا سر پا بمانند اما بینهایت بعید است برای حفظ مَستربیت۲ در جمهوری اسلامی چنان گشاده‌دست باشد.

 

پرداخت دستخوش و رشوه به مسکو به احتمال نزدیک به یقین با ناخشنودی (شاید حتی منجر به خشونت) آن دسته از سهامداران رژیم ولایی روبه‌رو خواهد شد که بذل و بخشش را از سهم خودشان می‌بینند.

 

 

پایان سخن شنو که ما را چه رسید

تفاوت اساسی میان تحولات طی دویست سال گذشته و وضع موجود جامعهٔ ایران در این است که اثرگذاری درس‌خوانده‌ها با روزگاران پیش قابل مقایسه نیست.  حالیا در کشتی به‌گل‌نشستهٔ مملکتی که همین اواخر یک بار دیگر ’’خورد به انقلاب‘‘ نه جهان‌بینی روشنگری سکاندار و فانوس دریایی است و نه روشنفکر حتی پارو زن بی‌مقدار.  بالاترین نشان افتخاری که به دستهٔ اخیر می‌دهند ’’سلبریتی‘‘ است ـــ مخلوط شهرت و بدنامی.

 

تفاوت عظیم سال ۵۷ و اکنون در این است که در آن زمان امیدهایی هرچند آرمان‌پرورانه و غیرواقعی وجود داشت و ملت و کشور ایران چنین نومیدانه وابسته و آویزان به قدرتهای خارجی نبود.

 

احساس حسرت و ناکامی شطح‌نویس‌ها قابل درک است.  سال ۵۶ که زمانی زمستان ناخشنودی تلقی می‌شد حالا در نظر نسل جدید، بهشتی است ازدست‌رفته با خاطراتی فراموش‌نشدنی و غیرقابل تکرار.  در تونل تاریک وضع موجود، پرتو پیش‌رو به احتمال زیاد چراغ قطاری است که می‌آید زیرمان بگیرد.

 

این مبالغه‌ای ادبی نیست.  دوربرگردان ماشین جنگی مخلوق جمهوری اسلامی از مسیری که در آن افتاده ناممکن به نظر می‌رسد ــــ شاید جز با درهم‌شکستنش.

 

 

پیش‌بینی آینده عملاً محال است اما طوفانی را که در افق دیده می‌شود نمی‌توان انکار کرد.  حکومت اسلامی ایران نزدیک پنج دهه بیست‌‌وچهار ساعت ِ هفت روز هفته مبارز طلبید و بشارت ویرانی و نابودی و مرگ داد.  اینک مبارزه‌ بر سر بقا و فنا.  ’’چو فردا بر آید بلند آفتاب/ من و گرز و میدان و افراسیاب.‘‘  اکثریت قاطع جامعهٔ‌ ایران،‌ به نظر این نگارنده بسیار بیش از پنجاه‌و‌یک درصد، حتی اگر سخت ضدکلیمی باشد ممکن و لازم و ناگزیر و عملی‌ بودن جنگ با اسرائیل را قبول ندارد.

 

سایه‌های سیاه دورنمایی مبهم که در تیرگی مه‌دود به چشم می‌آید ممکن است شامل این عناصر باشد:

۱) اسباب و ابزار اتمی و موشکی رژیم ولایی کأن لَم یکُن شود: آنچنان که گویی نبود.  حریفان اگر دستشان برسد شاید چیزی که قابل تعمیر و احیا باشد باقی نگذارند.

۲) چیزی به نام ’’تضمین امنیتی‘‘ برای بقای رژیم ولایی در کار نیست.  در برخورد بر سر امحای تونلها و سانتریفوژها ممکن است دار فانی را وداع گوید یا اگر هم بماند قادر به کاری بیش از سرکوبی انبوه معترضان نباشد.

۳) در ویرانه‌های به جا مانده از رژیم مقدس، حکومتی جدید بر پا خواهد شد.

 

با کسب اجازه از مبارزان پنجاه‌وهفت‌ستیز، در موارد فرضی ۱ و ۲ کل ملت بزرگ ایران و روشنفکرها نقشی نخواهند داشت.  انتظار هم نتوانند داشت ’’اینا‘‘ را طوری بزنند که در کلهٔ خلایق نخورد.

 

دههٔ ۸۰ به نظر می‌رسید ممکن است همراه سانتریفوژ تغلیظ اورانیوم یک یا چند بمب ابتدایی هم از پاکستان خریده باشند (این کیبورد ماههای بهمن منتظر جشن فیل هواکردن بود).

 

اشاره کنیم حتی پس از انتخاب بین اورانیوم و پلوتونیوم، پرندهٔ حامل ممکن است برای جمهوری اسلامی به آسانی قابل دستیابی نباشد.  بمب اتمی یا از هواپیما رها می‌شود یا موشک حامل پس از خروج از جو در بازگشت به سوی زمین روی هدف شیرجه می‌رود اما بمب با وجود حرارت ناشی از سرعت زیاد، تا چند ده متری زمین منفجر نمی‌شود.

 

اگر نتوانسته باشند عبدالقدیر خان را تطمیع کنند نمونه‌هایی از اصل جنس بفروشد، بعید است کپی‌کارها (که پس از شهادت بیشتر مأمور خرید و تدارکات قاچاق به نظر می‌رسند تا فیزیکدان) به زودی در این زمینهٔ بسیار دقیق و دشوار به جایی برسند. 

 

اما راه‌حل‌هایی وجود دارد.  اوایل دههٔ ۱۹۸۰ فیزیکدانی کانادایی برای صدام حسین توپی با لولهٔ یک‌ کیلومتری روی شیب تپه می‌ساخت تا کلاهک اتمی به اسرائیل پرتاب کند.  در خیابان بروکسل با تیر غیب کشته شد.

 

یک راه دیگر، رساندن بمب سرهم‌بندی‌شدهٔ ابتدایی کم‌قدرتی به کورکچل‌های نیابتی است تا در آن حوالی بترکانند.  بعید است سردارهای جمهوری اسلامی چندان به حرف خالد مشعل فلسطینی در تهران توجه کرده باشند که قدری شوخی و بیشتر جدی هشدار داد در آن حوالی فاصله‌ها بسیار کم است و فشفشهٔ هسته‌ای امکان دارد در کلهٔ خودیها بخورد.

 

اهل حوزه و منبر حتی وقتی پتهٔ دکترا ’’یا معادل‘‘ جور می‌کنند و استادْتمام می‌شوند بعید است تصوری مقدماتی از اصول فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی داشته باشند و برایشان پیامدهای پرتوزایی و تشعشع مرگبار هزارسالهٔ خاکستر اتمی بر موجودات زنده قابل هضم باشد.  درک چنان مقولاتی با سه کلاس تحصیلات ابتدایی میسر نیست.

 

در ضمن، در تاریخ نشر در آمریکا (دست‌کم تا ظهور ترامپ) تنها یک بار مطلبی پیش از چاپ سانسور شده است.  به‌رغم متمم اول قانون اساسی که مقرر می‌دارد کنگره نمی‌تواند قانونی برای محدود کردن آزادی مطبوعات بگذراند، مارس ۱۹۷۹ اف‌بی‌آی وقتی خبردار شد ماهنامه‌ای به نام پروگرسیو در صدد انتشار نقشهٔ ساختن بمب اتمی است مطلب را با حکم دادستان از چاپخانه بیرون کشید.  روشن بود در هر دست‌وپازدنی از جانب نشریه، دیوان عالی علیه آن رأی می‌دهد.

 

 

شگفتا دو دسته‌ای که نفرات آمریکایی کشته‌اند در این مملکت به اندازهٔ دیگران، اگر نه بیشتر، آمادگی حرف‌شنوی از آمریکا دارند.  چند سال پیش واشنگتن اعلام کرد حضور و سخنرانی مقامهای سابق و اسبق نشانهٔ تأیید و حمایت دولت آمریکا نیست.  مجاهدین خلق ماستها را کیسه کردند و برنامهٔ چند ساعت اجاره‌کردن شهردار و وزیر خارجهٔ پیشین را ادامه ندادند.  سال ۵۴ چند مهندس شرکت مخابرات نظامی راکْوِل را وسط خیابان تهران کشتند و همچنان به بخشایش و مرحمت یانکی‌ها نیاز دارند.

 

سیاستگذاران آمریکایی در امور ایران (به مصداق ’’شغال بیشهٔ مازندران‘‘‌ و غیره) از احتمال به کار گرفتن مجاهدین خلق در روز مبادا غافل نیستند.

 

اکبر رفسنجانی در اشاره به هزیمت سال ۶۷، جام زهر و انقطاع جنگ با عراق گفت شبهایی از فرط ناامیدی و درماندگی سر نماز گریه می‌کرد.  عنوان یادداشت‌هایش در آن روزها: «عبور از بحران».  ترفندهایی که می‌زد عمدتاً‌ چیزی نبود جز زیر آب‌ کردن سر رقیبان در ائتلاف پانزده خردادیون و پنچرگیری وضع موجود از این ستون به آن ستون.  اگر منظورش مجاهدین بود، آن جماعت را فقط دولت آمریکا می‌تواند مهار کند.

 

چند گروهک مسلح دیگر تابستان و پائیز ۵۷ دست به ترور زدند و انتهای همان سال «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» تشکیل دادند.  از قتلهای ناموجه و جنایتهای بی‌دلیل‌شان: سلّاخی مهندسان آمریکایی غیرنظامی شرکت نفت و مس سرچشمه، آدمهایی معمولاً بدون کمترین علاقه به قاطی‌شدن در دعواهای محلی و آمادهٔ‌ به‌چاک‌زدن.

 

پرونده‌های سر بریدن با کارد آشپزخانه و بمب‌گذاری در رستوران خوانسالار بایگانی نخواهد شد.  اگر گذر پوست به دباغی بیفتد‌ بروبچه‌های سازمان موحّدین و عبدی‌الجواد و گروههای توحیدی فتح و صف‌ و غیره نباید انتظار گذشت داشته باشند، خاصه هنگام درخواست روادید ورود و اجازهٔ اقامت تا با ذخیره‌ای از غنایم ’’سفرهٔ انقلاب‘‘ در گوشه‌ای از خاک پهناور و غریب‌نواز آمریکا یله شوند.  

 

در صحنه‌ای از فیلم جویندگان، جان وِین دو تیر در حدقهٔ چشمهای جسد سرخپوستی که در قتل عام خانواده‌اش شرکت داشت خالی می‌کند و می‌گوید حالا نابیناست و نمی‌تواند در وادی ارواح پرسه بزند.

 

تکثیرکنندگان اسطورهٔ وسترن حتی در ترسیم کارآکتر ششلول‌بند دلاور که مظهر لوطی‌گری و جوانمردی قلمداد می‌شد انتقام نژادمحورانهٔ خلاف مروّت از مُردهٔ جنگجوی بومی سرزمین خودشان را روا می‌دانستند (منشور ملاحظات اخلاقی در فیلم و نمایش مطلقاً اجازهٔ چنان وهنی به پیکر سرباز موبور آلمانی نمی‌داد).  بعید است با تفنگچی چلغوز بلوای اسلامی مهربان‌تر باشند.

 

 

در مورد ۳، ایجاد نهاد سیاسی جدید در ایران، درس‌خوانده/روشنفکرها نیروی سیاسی اثرگذاری خواهند بود اما فقط یکی از نیروها و نه بیشتر.

 

از قضا حال و آیندهٔ ایران در روزگاری بستگی تام به تصمیم و ارادهٔ آمریکا پیدا کرده که تحولات ِ پیش‌تر غیرقابل تصور شاید منجر به شرکت رئیس جمهور کنونی آن کشور در انتخابات ۲۰۲۸ شود (فرانکلین روزولت در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۴۰ طی سالهای جنگ دوم چهار بار رئیس جمهور شد).  یعنی فاتحه برای نظام ولایی. 

 

ترقیخواهان ایران در آرزوی دستیابی به لیبرال دموکراسی مانده‌اند در همان حال که آمریکا از نظر مشی سیاسی و فلسفهٔ حکومت تا حدی شبیه ایران می‌شود: تجویز سه وعده حکم حکومتی صبح و ظهر و شب و ادارهٔ مملکت طبق فرمان و فرموده با امضایی سوررئال به اندازهٔ خرچنگ+قورباغه.  قاآنی سرود: ’’مَ‌مَ‌من هم گُ‌گُ‌گنگم مِ‌مَ‌مثل توتوتو/ توتوتو هم گ‌گ‌گنگی م‌م‌مثل م‌م‌من.‘‘

 

پیش از رقیق‌شدن لیبرال دموکراسی آمریکا، دموکراتهای آن کشور نیم قرن در حال پوزش و اعتذار و اظهار پشیمانی از رویدادی‌ بودند که در ایران در حکم روضهٔ لائیک است.  از جمله دعاوی بخشی از مردم ما مطالبهٔ احیا و بازساخت حکومت مصدق است که برچسب ملی‌گرا داشت.

 

در ایران پوزش تلقی‌کردن اظهار تأسف یک رئیس جمهور و یک وزیر خارجهٔ آمریکا بابت اتهامات ۲۸ مرداد، و پذیرفتن آن به معنی ختم دعوایی است ممدّ حیات و مفرّح ذات.  بیل کلینتون رئیس جمهور پیشین آن کشور در سخنرانی محمد خاتمی در سازمان ملل حاضر شد و سپس در سرسرا این‌پا آن‌پا کرد تا او از سالن خارج شود و بتواند هِلُو بگوید و دست بدهد.  همراهان رئیس جمهوری اسلامی بعداً گفتند توصیه کردند به دستشویی پناه ببرد تا به دام مصافحه‌ نیفتد.

 

چنان دست‌دادنی جایگاه تبلیغاتی ’’گفتگوی تمدنها‘‘ را تقویت می‌کرد و شاید نام سیّد اردکانی به‌عنوان کسی ثبت می‌شد که با فشردن دست فاجر ماساژدهندهٔ‌ پیکر بلورین مونیکا لوینسکی خرده‌فرهنگ شیعهٔ تکفیری را به تمدن روادار پروتستان مالید.

 

اما او را به دردسر جدی می‌انداخت و علاوه بر دریافت گوجه‌فرنگی و تخم‌مرغ گندیده و لنگه کفش در فرودگاه تهران، شاید اموال خودش و خویشانش مصادره و لوطی‌خور می‌شد (بعدها سردار سرلشکر دکتری که انعقاد برجام را به رئیس جمهور وقت تبریک گفت از باغ ده‌هزار متری حومهٔ‌ ییلاقی شهر به گتوی سازمانی تبعید شد).

 

 

در جامعهٔ ایران شکست از اجنبی به سازش با رقیبان داخلی ترجیح دارد.  ضربه‌فنی‌شدن در کشمکش با کمپانی و سیاست و دولت خارجی می‌تواند موضوع مرثیه‌ها و حماسه‌ها باشد؛ کنارآمدن با رقیب داخلی همواره یادآور ضعف، موضوع سرزنش و اسباب سرشکستگی خواهد بود.

 

اصحاب ضد۵۷ برای اثبات نظرشان که نسل آن روزگار می‌توانست شعورش را به کار بیندازد و قدری فکر کند، خوب است طرحی به دست دهند برای منصرف‌کردن حریفانی جهانی که ظاهراً خیال دارند برای شکستن شاخ حکومت دینی ایران (که شاید به جارو کردنش از صفحهٔ روزگار بینجامد) دست به هر اقدام ویرانگر لازم و ممکنی بزنند.

 

دارندهٔ ‌این کیبورد هم بیست سال پیش شبح یوم‌الفاجعه را در افق می‌دید.

 

و در همان سالها نظر داد ’’با پايان عمر طبيعی ِپانزدهخردادی‌ها اگر اوضاع خيلی خانخانی شود شايد برنامههای فعلاً نامحتمل شاهزادهبازی هم مشتری پيدا كند.  قاطبۀ مردم كاری به ساختارپاختار ندارند.  كلمۀ سلطنت در گوش آنها يعنی رونق و رفاه، دلار هفتتومانی، ويزای ا ُو ِ رت بی‌دردسربرای هـُرهـُری مذهبهايش هم يك قــُـلـُپ تَگـَری.‘‘

 

اکنون می‌تواند احتمال پا گذاشتن انزلی سوم به ایران را، در هر شرایطی، چهل‌و‌نه درصد برآورد کند و نظارت دقیق آمریکا بر ادارهٔ امور ایران آینده را صددرصد.

۱۹ فروردین ۴۰۴

 

 

 

 

 

حیرت اصحاب لقمهٔ کلّه‌گربه‌ای

 هنگام کشف ابزار تغذیهٔ گنجشکی.

 آشنایی مؤمنین با آداب ملحدین در جشن سال ‌نو چینی، جامعة‌المصطفی، گرگان، بهمن ۹۶.

 

صفحهٔ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.