صفحۀ‌‌ اول   كتاب   مقاله/ گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب  سرمقاله‌ها


 

سُنباده بر متن:

رهین منـّت خواننده، جهان، جامعه و روزگار

 

ابوالحسن مختاباد: انتخاب عنوان و موضوع یك كتاب از جمله مهمترین بخش‌های كار یك مترجم است. برای نمونه ما مترجمانی را داریم كه با نظیره‌سازی برخی رخدادهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داخلی و حتی شخصی سعی می‌كنند كتابی را برای ترجمه انتخاب كنند تا بتوانند به واسطه‌ آن برای رخداد داخلی در حوزه‌ای از تاریخ و فرهنگ همقرانی و همذات‌پنداری ایجاد كنند و یا این كه حس می‌كنند در این زمینه خلائی وجود دارد كه تنها با ترجمه پر می‌شود.  آیا شما هم با چنین پیش فرضی به سراغ برخی كتاب‌ها برای ترجمه رفته‌اید؟

 

هیچ رشته‌ای از علوم بشری به تنهایی نمی‌تواند بگوید در این دنیا چه باید كرد، یا حتی پاسخی به تمام پرسشهای مهم بدهد.  این انتظار هم كه نظریه‌پرداز رشته‌ای بتواند چنین كاری بكند بیجاست.  با این همه، برخی مؤلفان دیدی گسترده‌تر از سایرین دارند.

 

با توجه به درﺟﮥ رشد جامعه و شمار آدمهای باسواد و اهل نظر، كارهایی‌ واجب كفایی است و چنانچه به نحوی انجام گرفت تكلیف از دوش سایرین برداشته می‌شود.  این اعتقاد مجال می‌دهد دستپاچه نباشم و بدون احساس رسالت شدید و فوری، به خواندن و تولید متنهایی كه دوست دارم بپردازم (بیست سال پیش از انتشار نخستین كتابم‌ امكان چنین كاری فراهم بود اما چه خوب كه استفاده نكردم).

 

ترجمه برای من شریك‌كردن دیگران در خواندن متنی است كه از آن خوشم آمده.  از كتابهایی متنوع لذت می‌برم اما هر كتاب باید حلقه‌ای باشد در سلسله اطلاعاتی.  به محتوای متن نگاه كاربردی دارم اما این سبب نمی‌شود به نوشتن به‌عنوان والاترین هنر كم‌‌توجه باشم.  متن مورد علاقه‌ام هم به درد كارم می‌خورد و هم زیبا و مفرح نوشته شده.

 

 

 

 

  

چه تعداد از كتاب‌هایی كه برای ترجمه انتخاب كرد‌ه‌اید، انتخاب خودتان بود و چه تعداد آنها انتخاب یا پیشنهاد ناشر؟

 

از میان كتابهایی كه پیشنهاد می‌كنند آنی كه زﻣﯿﻨﮥ فكری، موضوع و نوع نوشتنش را بپسندم دست می‌گیرم.  یا از كتابی خوشم می‌آید و توافق می‌كنیم.  ابتدای دﻫﮥ 1980 در  میان كتابهای تازه یكی دربارﮤ پیدایش دوازده روزناﻣﮥ بزرگ جهان و شیوﮤ پرداختن آنها به رژیم شاه در سالهای آخر بود و یكی‌ دیگر دربارﮤ اسناد دربار عثمانی از  مراودات با اروپا و نگاه مسلمانهای قدیم به مغرب‌زمین.  بیدرنگ از دوستی خواستم هر دو را برایم بفرستد (برخی اهل نشر از اول با عنوان  نخستین مسلمانان در اروپا برای دومی موافق نبودند اما هیچ‌گاه پیشنهاد بهتری نرسید).

 

بعد از مرگ مادرم كتابی دیدم كار یك روانپزشك آمریكایی دربارﮤ مردن نزدیكان كه نه به جنبه‌های فلسفی مرگ‌ بلكه به خاكسپاری و برگزاری مجلس ختم می‌پردازد.  فكر كردم خواندنش می‌تواند برای‌ بسیاری مفید باشد (با انتخاب عنوان رنج و التیام و عنوان مكمّل  در سوگواری و داغدیدگی ماندگارش كردم.  با عنوان اصلی، «مشاورﮤ اندوه و درمان غم مصیبت»، در فارسی مال نمی‌شد).

 

  

در انتخاب كتاب به محدودﮤ سنی مخاطبانتان هم فكر می‌كنید؟

 

مستعدترین خواننده‌ها جوانان بین بیست تا سی اند كه هم وقت و انرژی دارند، هم كنجكاوند و هم اطلاعاتی كه به دست می‌آورند در زنجیرﮤ معلوماتشان چفت می‌شود.  اینكه جوان هم جوانهای‌ قدیم، حرف مفت است.  اگر ده استاد چهل سال پیش در هر رشته ای در نظر بگیریم و از هر كدام یك فرزند در جایی همتراز در همان زمینه درس خوانده باشد،‌ چنانچه گروه والدین از گروه فرزندان بیشتر بلد باشد، یعنی نه تنها این جامعه بلكه كل بشریت در مسیر زوال افتاده و در آستاﻧﮥ تعطیل است.

 

ارتكابی را كه به چاپخانه می‌فرستم این جوری محك می‌زنم: مدرس دانشگاه در این متن درستی آنچه را به تخصصش مربوط است تأیید می‌كند؟ اینكه كل بحث را بپسندد یا نتیجه را قبول داشته باشد حرف دیگری است، اما چه عالی كه حتی اگر قبول نداشته باشد به دانشجوها بگوید آن را بخوانند و نمره بدهند.  این از شرط لازم.

 

شرط كافی: از دانشجوهای همان دانشگاه چه درصدی ممكن است بدون اینكه حوصله‌شان سر برود كتاب را دست‌كم تا نیمه بخوانند؟ (نیمه‌كاره رهاكردن كتاب برای خودش مهارتی است كه خوانندﮤ حرفه‌ای باید به دست بیاورد و تشخیص بدهد تا همین جا بس است: تغار خمیر طرف تمام شد اما ول‌كن نیست).  مهم است كه مطلب، ملال‌آور و زیادی حق‌به‌جانب نباشد.  خوانندﮤ فرهیخته هم ممكن است كتاب موردپسندش را شب بخواند تا به خواب برود.

 

  

ادبیات و نثر نویسنده اصلی چقدر برای شما اهمیت دارد؟ و اصولا چه معیارهایی برای انتخاب كتاب از نظر روش تدوین یا علمی‌بودن كار برایتان مطرح است؟


درست‌ نیست خیال كنیم در مغرب‌زمین هرچه چاپ می‌شود ناب است.
 بازیافت متون موجود، سرهم‌بندی، ذوق‌آزمایی و رونویسی، اختراع یك ملت مشخص نیست.  منصفانه هم نیست بدترین‌های خودمان را با بهترینهای دیگران مقایسه كنیم.


در ایران محصل را مجبور می‌كنند برای مفاخر ملی به‌به بگوید اما مهارت نوشتن به او یاد نمی‌دهند.
 درس انشا یعنی تمرین ابتذال و تداوم عوامانگی.  وقتی می گویند ”یارو انشا نوشته“، یعنی تصدیق بلاتصور و حرف پادرهوا زدن بدون كمترین اعتقاد.  و استادی كه منبری حق‌الزحمه می‌گیرد اگر هم چیزی برای افزودن به معلومات موجود بلد باشد چه بسا وقت و نیرویش را نداشته باشد.  اما در ممالكی كه نظام آموزش و پرورش جاافتاده و دانشگاههای قوام‌یافته دارند، سطح نثر قابل‌قبول برای انتشار به مراتب بالاتر از مال ماست.
 

مؤلفی كه از آن دانشگاهها وارد جامعه می‌شود و در رقابت شدید برای انتشاردادن به فینال می‌رسد طبیعی‌ است ملایم و دلنشین طرح بحث كند.  از نظر روش علمی، یادگرفته است با برهان خُـلف و نفی اصل مورد نظر به اثبات آن برسد، نه با حركت از بدیهیات برای رسیدن به مسلّمات، یا برعكس.  مهم است كه بتواند بگوید پاسخ این پرسش معلوم نیست، اگر هم هست او نتوانست پیدایش كند، یا در این باب بیش از یك نظر وجود دارد.

 

  

برخی مترجمان وقتی كتاب ترجمه می‌كنند كار را به بایگانی می‌سپرند.  شما اما سعی می‌كنید چاپ‌های بعدی كار را هم روز‌آمد كنید.  از این تجربه‌ها بگویید.

 

این احساس كه متن سرانجام همان چیزی شد كه باید باشد در قلمزنانی زودتر دست می‌دهد و در كسانی دیرتر.  درهرحال، چاپخانه منتظر است و وقت محدود.  حتی در مطلب آنلاین كه مجال بینهایت بار سنباده‌زدن هست، متن به مرحله‌ای می‌رسد كه آدم احساس می‌كند به كمال خودش رسیده، و كفایت ترمیم.

 

برخی كاستیها را تا مطلب چاپ نشده مترجم یا مؤلف ممكن است نبیند، یا تا خواننده نپرسیده است این یعنی چه.  در متنی كه بسیار به آن فكر كرده باشی كمبودها انگار ناگهان خودبه‌خود سرك می‌كشند و چراغ می‌زنند كه چیزی ناقص یا خراب است.  لحظه‌های حضور ذهن و شهود‌ برای من معمولاً زیر دوش یا هنگام صرف صبحانه و نوشیدن نیم‌لیتر چای قلمی پیش می‌آید و متوجه می‌شوم آنچه دیشب سر هم كردم می‌تواند بهتر شود.

 

نكاتی‌ هم به مرور اصلاح می‌شود.  در وقت نوشتن یا ترﺟﻤﮥ مطلبی چیزی را نمی‌دانستی و حالا كه یاد می‌گیری یادت می‌آید پس باید آن تكه را اصلاح كرد.

 

در تجرﺑﮥ من، در چاپ دوم باید اساس كار در حدی رضایتبخش آب‌بندی شده باشد و بعد از آن اگر تصحیحی لازم شد در حد خطای تایپی و اشتباه در عدد و تاریخ است نه در ساختار كار.

 

از نظر محتوایی و نه محدود به ترجمه، روزآمدشدن برای فرهنگنامه و دستنوشته است.  متن چاپ‌شدﮤ شخصی در زمان نوشتن باید بر پاﻳﮥ اطلاعات موجود و فهم نویسنده قابل دفاع باشد.  اگر اطلاعات موجود افزایش پیدا كرد یا نظر نویسنده عوض شد باید كنار گذاشت و متنی دیگر فراهم كرد.

 

شخصاً كتاب با تاریخ مصرف كوتاه ترجمه نكرده‌ام اما چنین كتابهایی در جای خود لازمند.  مثلاً سالهای 1979 و 80 كتابهای بسیاری تندتند دربارﮤ انقلاب ایران بیرون آمد و برخی در ایران هم ترجمه شد.  میلیونها خواننده در سراسر جهان كنجكاو بودند بدانند چه خبر است.  آثار بعدی قاعدتاً عصارﮤ كتابهای قبلی را هم در خود دارند اما كتابی كه بیست‌روزه نوشته شده باشد روزآمدشدنی نیست چون برای مصرف سرپاپی ِ همین الآن است.

 

در چشم‌انداز گسترده‌تر، ترﺟﻤﮥ مثلاً نوﺷﺘﮥ جرج برنارد شاو قرار است به خواننده بگوید سوسیالیستهای بریتانیا در فاﺻﻠﮥ دو جنگ جهانی چه طرز فكری داشتند، و هر توضیحی به قصد روزآمد كردن بهتر است در مقدمه بیاید نه در پانویس با حالت جدل با روح آدمی كه هشتاد سال پیش این را نوشته است.  و مطلقاً بدون حتی یك دانه علامت تعجب، به سبك برخی مترجمان متون مربوط به سیاست روز كه مدام تعجب می‌كنند و مجیز می‌گویند.

 

 

مقدمه‌نویسی مترجم بر كتاب را تا چه اندازه ضروری می‌‌دانید؟

 

به بیان مؤمنان، مستحب مؤكد است.  از نظر نوع، ممكن است مترجم در آن زمینه حرف داشته باشد یا فقط بخواهد بگوید چه شد تصمیم گرفت متن را به فارسی برگرداند.  از نظر حجم، ممكن است فقط چند پاراگراف باشد یا در حد یك فصل كامل.

 

در یك مورد، مقدمه برای خودش بحثی شده كه اهل آن رشته مفید یافته‌اند: «تقدس و ابتذال ستونهای چاپی»، مقدﻣﮥ كتاب  قدرتهای مطبوعات جهان، پیش از انتشار كتاب، در ماهناﻣﮥ جهان سخن چاپ شد و تا امروز مستقلاً خواننده دارد و، از جمله، در برخی كلاسهای دانشگاه روی آن بحث می‌كنند.

 

خوانندگانی هم ممكن است نتیجه بگیرند مقدمه یعنی خلاﺻﮥ كتاب.  مقدمه‌ای كه بر چاپ اول  نخستین مسلمانان در اروپا نوشتم این حالت را پیدا كرد، حال آنكه می‌خواستم خواننده را با پیش‌درآمد تشویق كنم حتماً وارد اصل متن شود.  چندین نفر، از جمله شاملوی فقید، با علاقه دربارﮤ مقدمه با من صحبت كردند اما بعداً حرفی از متن نزدند.  شاید فكر كرده باشند فعلاً خواندن همان كفایت می‌كند.

 

در مورد اول، مقدمه جا خوش كرده و بهتر است بماند زیرا كتاب برای اهل كلاس و دانشگاه و تخصص است.  همین طور مقدﻣﮥ  ایدئولوژیهای سیاسی.

 

در مورد دوم كه آدم انتطار دارد كتاب خواننده‌هایی عام‌تر بیابد، عجبا كه شاید مقدﻣﮥ مفصل ِ آب‌ورنگ‌دار ‌نقض غرض باشد و، با توجه به امكانهای امروزی اینترنت، بهتر است تریبون مؤلف را نگیرد و زحمت مترجم را نخوانده نگذارد.  این یكی مقدمه را زمانی (پی‌دی‌اف) روی اینترنت خواهم گذاشت كه كتاب قدری خوانده شده باشد زیرا حاوی نكاتی مربوط به ایران و در اداﻣﮥ گسترﮤ زمانی كتاب (تا اواسط قرن نوزدهم) است، نه خلاﺻﮥ كتاب.

 

سال 69 ترﺟﻣﮥ یك بخش از ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ را كه در دنیا صدا كرده بود و دربارﮤ آن بسیار نوشته بودند پذیرفتم اما وقتی توصیه كردم حتماً مقدمه‌ای بر كتاب نوشته شود نشنیده گرفتند.  سال 81 به بقایای همان بنگاه نوشتم وقتش است كتاب را تجدید چاپ كنند و پیش‌بینی مؤلف (كه حفظ مستعمرات سرانجام برای هر متروپلی غیراقتصادی می‌شود) برای‌ تمام قدرتهای بزرگ‌ اتفاق افتاد و برای آمریكا، با كسر بودﺟﮥ افسانه‌ای‌اش، دارد اتفاق می‌افتد.  مقدمه‌ای هم نوشتم و فرستادم با این مضمون كه این متن، ترازناﻣﮥ شماری جنگ اروپایی است و چه خوب اگر در ایران هم مداركی وجود می‌داشت تا حساب می‌كردیم هر جنگی چقدر خرج و چقدر عایدات چپو داشته.  بعد دیدم نه تنها اسم مرا از زیر مقدمه برداشته‌اند، ‌بلكه روی جلد كتاب طرحی بغایت بیربط گذاشته‌اند.  حتی ملتفت نشده‌اند حروفچینی قدیمی متن را حتماً باید نو كرد و به قیاﻓﮥ كتاب اصلاً اهمیت نداده‌اند چون این‌كاره نیستند.  در اداﻣﮥ سقوط آزاد مؤﺳﺴﮥ فرانكلین، باقیماندﮤ آن بنگاه را وزارت علوم، به سبك تیولداری عهد ناصری، دربست به سازمان تأمین اجتماعی بخشید و به دست یك مشت اداره‌جاتی ناوارد ِ كاسبكار دیگر افتاده كه توی باغ نیستند و فرق زیارتناﻣﮥ اهل قبور و نوشتجات عرفانی با مطلب جدی را نمی‌فهمند.  از سروكار نداشتن با چنان جاهایی عمیقاً خشنودم.

 

گاهی هم مقدمه ممكن است مثل خمره در گاو گیر كند.  بر ترﺟﻣﮥ رمان كوچولوی  ﺑﭼۀ رزمری  كه از زمان دانشجویی میان كتابهایم بود چند سال پیش مقدمه‌ای نوشتم كه ناشر خبر داد ممیزها نپسندیده‌اند.  گفتم مختار است برش دارد (نطق پیش‌ از دستور نكردن كه سانسور نیست؛ هست؟).  كتاب در آمریكا به بركت فیلم رومن پولانسكی مطرح شد و در ایران اگر در بیاید و به آن توجه شود در درﺟﮥ دوم برای آن فیلم قدیمی است، و در درﺟﮥ اول برای مقدمه.

 

برای ترﺟﻣﮥ در دست انتشار توپهای ماه اوت مقدمه‌ای مفصل نوشته‌ام اما امیدوارم جای خواندن متن كتاب را نگیرد.  راهی به ‌عقلم نمی‌رسد كه مقدمه جذاب باشد اما خواننده نگوید ﺑﻘﻴﻪ‌اش برای بعد.  شاید همین هم غنیمت است.  اگر اصلاً نخرد و نخواند چه؟

 

  

بازتاب‌های ترجمه‌هایتان چگونه است و از چه مسیر‌هایی از‌ آن باخبر می‌شوید؟

 

از ناشر، از كتابفروشها، از یادداشت‌هایی كه در نشریات منتشر می‌شود، از صحبت كسانی كه متن را خوانده‌اند، از تماس دانشجوهایی كه برای تكلیف درسی روی آنها كار می‌كنند، از ارجاع و نقل‌ها در مطالب مؤلفان.

 

 

در كتاب‌هایی كه ترجمه كرده‌اید شده است كه بخش‌هایی از كتاب را در ترجمه حذف كنید، و چرا؟

 

در چاپ دوم  قدرتهای مطبوعات جهان چند پاراگراف را كه تماماً ارقام هزینه‌ها در زمانهای دور بود كنار گذاشتم.  به نظرم سرعت خوانده‌شدن و تعقیب جنبه‌های حرفه‌ای و سیاسی و اجتماعی را كند می‌كرد و بدون تبدیل به قیمتهای ثابت بر پاﻳﮥ نرخ طلا در آن روزگار، اطلاعاتی به خواننده نمی‌داد.  درهرحال، در چاپ اول وجود دارد و وقتی دانشجویی متن اصلی را برای نوشتن پایان‌نامه خواست، فتوكپی خودم را (كه بعد از گم‌شدن ﻧﺴﺨﮥ اولیه از كتابخانه‌های لندن تهیه كردم) در اختیارش گذاشتم.

 

كتاب دربارﮤ پیدایش 12 روزناﻣﮥ بزرگ جهان و پرداختن آنها به وقایع مهم داخلی و جهانی بخصوص پایان رژیم شاه در ایران است.  اگر خود مؤلف هم اقدام به چاپ دیگری از كتاب می‌كرد معقول ‌بود مثلاً اعداد مربوط به  لوموند در سالهای پس از جهانی جنگ دوم را خلاصه كند.  تبدیل ارقام فرانك قدیم به جدید برای‌ خوانندﮤ فرانسوی امروزی هم آسان نیست و باید مقیاس داد وقتی سود یا زیان شركت این رقم بود قیمت یك سیتروئن دوسیلندر یا یك بسته سیگار چقدر بود وگرنه جز برای اقتصاددانان متخصص در زﻣﻴﻨﮥ تاریخ امور پولی اروپای غربی در قرن بیستم معنای چندانی ندارد.

 

  

با نویسندگان اصلی مكاتبه‌ای داشته اید و با توجه به این كه ایران در جمع كشورهای حمایت‌كننده از قانون كپی‌رایت نیست، برای آنها چه توضیحی داده‌اید؟

 

تماس گرفته‌ام اما نه با سربلندی و اشتیاق.  مترجم‌بودن در غرب شغلی است مشخص در خط تولید بنگاههای‌ انتشاراتی، و مجزا از تألیف و روزنامه‌نگاری و داستان‌نویسی و حتماً شاعری.  اینکه كسانی همزمان تمام یا حتی چندتا از اینها باشند باید اسمش را ایرونی‌بازی گذاشت.  تا آنجا كه می‌دانم عربها هم چنین چیزی ندارند.

 

حالا شما به‌عنوان نموﻧﮥ زندﮤ جانوری عجیب و مظهر نامعقول تداخل صنفی بر‌دارید به مستر جك یا مادام سوزان در خارجه بنویسید اینجانب یك فقره متفكر معاصر در جایی به اسم آی‌رَن می‌باشم و از شما دربارﮤ كتابتان كه بدون اجازه ترجمه می‌كنم سؤال دارم، و در ضمن ما داریم كار فرهنگی می‌كنیم پس یك شاهی به شما پرداخت نخواهد شد، و ناشر كه او هم از فرط كار فرهنگی روی پا بند نیست در هر تجدید چاپ احتمالی قدری از حق بوق كم می‌كند چون نظرش این است كه روشنفكر چاره‌ای جز روشنفكری ندارد و یك بار زور می‌زند چیزی غیرقابل‌فهم و پر از غلط‌وغلوط سر هم می‌كند و تمام، اما ایشان باید برای كتابهایی كم‌خواننده سالها خرج انبارداری بدهد در حالی كه می‌تواند سرمایه‌اش را در بانك بگذارد و با بهره‌اش خوش باشد.

 

و تمام اینها در یكی از شنزارهای نفتی كه دلار از زمین می‌جوشد اما مردم و دولتش حاضر نیستند سهم مؤلف خارجی را بپردازند چون قویاً اعتقاد دارند حقشان را خورده‌اند و تا ابد از تمام دنیا طلبكارند.

 

برای من كه نه از فروتنی بهرﮤ چندانی برده‌ام و نه آن حرفها را جدی می‌گیرم راحت نیست به فرنگی بنویسم مترجمان ما هم به‌عنوان موجوداتی كثیرالاضلاع و همزمان شاعر و محقق و مؤلف و نقاش و مجسمه‌ساز و فیلمساز و فیلسوف و نمایشنامه‌نویس و منتقد و داستان‌نویس و هنرشناس و روزنامه‌نگار و اقتصاددان و مدرس چند دانشگاه و غیره مثل ﺑﻘﻴﮥ هموطنانشان گرفتار چنان مزخرفات خودساخته‌ای‌اند‌، اما اثر وزین شما را ممكن است بپسندند و وقتی ترﺟﻣﮥ كتاب مسروقه از ممیزی گذشت و چاپ شد، با ما به‌عنوان مشاهیر معاصر مصاحبه می‌كنند و برای سخنرانی دعوت می‌شویم (البته هر دو كار رایگان) و پشت میكرفن و در برابر ضبط صوت دربارﮤ هر چیزی هرچه به نظرمان رسید به بشریت ابلاغ می‌كنیم، از جمله اینكه خارجه خیلی بیخود كرد در شاهراه مدرنیته از ما سبقت گرفت.

 

امواج مغز‌ طرف را می‌توان از آن سر دنیا احساس كرد: اوه مای گاد، اینها چرا به جای نوشتن دربارﮤ اشخاص عجیب و اوضاع غریب آی‌رَن به كتاب من دستبرد می‌زنند؟

 

باری، زمانی به مؤلف كتاب  قدرتهای مطبوعات جهان فكس زدم و درخواست كردم برای ترﺟﻤﮥ فارسی مقدمه بنویسد.  استقبال كرد اما گفت برای نوشتن این كتاب بیش از یك سال وقت گذاشته و باید با او قرارداد ببندیم.  در جوابش مهملاتی پوزشخواهانه نوشتم كه امیدوارم در میان كاغذهایم گم شده باشد چون دلم نمی‌خواهد بار دیگر مجسم كنم گیرنده پس از خواندن آن ممكن است بی‌اختیار چه عباراتی در توصیف ایران و ایرانی بر زبانش جاری شده باشد.

 

در مواردی ﻧﺘﻴﺠﮥ مفید داده.  به نویسنده‌ای نوشتم تكه‌ای از روایتش از مرگ پدرش را كه سالها پیشتر در هفته‌ناﻣﮥ  ایندیپندنت لندن چاپ شده بود می‌خواهم ﺿﻤﻴﻤﮥ كتابی دربارﮤ مردن نزدیكان كنم.  استقبال كرد و خود كتاب را همراه ترﺟﻤﮥ عربی آن كه در دمشق با كمك شورای فرهنگی بریتانیا منتشر شده بود همراه كارت پستال تابلویی با عنوان آخرین بار كِی پدرت را دیدی؟ برایم فرستاد.  به انتهای  رنج و التیام اضافه كردم.

 

و دختر دایی‌ام در دانشگاه پرینستون با تلاش بسیار، منشی برنارد لویس را پیدا كرد.  لویس ترﺟﻣﮥ  نخستین مسلمانان در اروپا را دیده بود و به چند سؤال نامه‌ام جوابهایی داد كه در پانویس چاپ دوم آورده‌ام، و آن را برایش خواهم فرستاد.  كاپی‌رایت كتاب را خودش برداشته، یعنی برای هر استفاده‌ای از آن لازم نیست از ناشر اجازه بگیری.  این روش معدود مؤلفانی است كه حق تألیف كمتری از ناشر دریافت می‌كنند اما به خوانده‌شدن و ترجمه‌شدن و آزادانه كپی‌گرفتن از صفحات كتابشان در دانشگاهها اهمیت می‌دهند.

 

و یك مورد نه چندان خوشایند از رفتن دنبال اشخاص برای بسط كتاب: وقتی نتوانستم ردّ خانم نویسندﮤ مبارزه علیه وضع موجود را در دانشگاه نبراسكا پیدا كنم، به یك ایرانی در آلمان كه یك جا اسمش در متن آمده پیشنهاد كردم از اسلحه‌برداشتن جوانان آن كشور در دﮬﮥ 1970 روایتی بنویسد.  نه نگفت و صریح صحبت نكرد اما بعد از مقادیری اتلاف وقت و جواب تلفن ‌ندادن و گفتن اینكه پرینت ارسالی به ایشان نرسیده و فرستادن یكی دیگر با دی‌اچ‌ال،‌ بالاخره ننوشت.  خودم را سرزنش كردم كه چرا فروتنی به خرج دادم و ایرانی ِ ندیده و نشناﺧﺘﮥ مقیم خارج را كه بسیار احتمال دارد به هموطنان ته‌نشین‌شده در داخل از بالا نگاه كند و خودش را ﺗﺤﻔﮥ نطنز بداند زیادی جدی گرفتم.  بعضی از ما صد سال هم در ناف خارجه باشیم همچنان به طرز غم‌انگیری ایرانی هستیم.

 

  

نقش ویراستار در ترجمه را چگونه ارزیابی می‌كنید و آیا تاكنون در كارهای ترجمه‌ای  گپ‌وگفت و یا كش مكشی با ویراستار داشته‌اید؟

 

دو یا چند تا عقل ممكن و محتمل است، اما نه لزوماً و نه حتماً، بهتر از یك عقل باشد.  ویراستار یعنی كسی كه ممكن را محتمل می‌كند و به نویسندﮤ متن یاری می‌دهد منظورش را بهتر بیان كند.

 

طی سالها ویراستاری به نویسنده/مترجم كمك كرده‌ام به معنا و حالتی برسد كه در صدد دستیابی به آن بوده.  پس وقتی یك نفر دیگر متن مرا می‌خواند و در حاﺷﻴﮥ آن علامت می‌زند یا نظر می‌دهد قدر می‌دانم.

 

تركیب معنا و حالت و انتخاب كلمات یعنی سبك، و  درك سبك یعنی فرد قادر به آن جور خاص نوشتن باشد.  برای غیرمتخصص بین سبك لاﻳﺤﮥ قضایی و نثر روزنامه و بیان ادیب قدمایی فرقی نیست و همین قدر كه منظور را گرفت دنبال جزئیات فنی نمی‌رود.  نمی‌تواند و قرار هم نیست برود چون به دردش نمی‌خورد.

 

اما ویراستار اهل سبك‌شناسی توجه دارد مثلاً لاﻳﺤﮥ قضایی تماماً یك جمله است بدون نقطه و ویرگول و سرسطررفتن، هر دو سه چهار ﺟﻤﻠﮥ خبر روزنامه باید یك پاراگراف بشود (البته نه در روزنامه‌های ایران كه ستونها مثل نمد تخته‌‌تخته است)، و در نثر قدمایی فعل معمولاً اوایل جمله می‌آید.  و چون می‌تواند عین همین حالتها را تكرار و تقلید كند، راههای مختلف بیان منظور را در برابر صاحب متن می‌گذارد.

 

در سطحی كمتر ادیبانه و بیشتر عینی، ویراستار به نویسنده ندا می‌دهد تقدم زمانی ِ جنگ چالدران به جنگ كرنال رعایت نشده، به جای روانشناسی نوشته شده روانكاوی، عناوین صحیح اتحاد شمال و ایالات جنوب در جنگ داخلی آمریكا اینهاست.  بنگاههای معتبر انتشاراتی در همه جای دنیا بیش از یك نوع ویراستار دارند تا جزء‌جزء متن غربال شود.

 

خدمت دیگر ویراستار می‌تواند این باشد كه به نویسنده/مترجم بگوید تمام خواننده‌ها جمله را با تأكیدی روی كلمه‌ای معین، كه او دلش می‌خواهد، نمی‌خوانند.  ویراستار جای سختگیرترین و بدقلق‌ترین خواننده می‌نشیند و نویسنده را از اعتراض احتمالی خواننده ــــ این جمله‌ای كه نوشته‌اید یعنی چه؟ ــــ در امان می‌دارد.

 

چه به‌عنوان ویراستار و چه در جایگاه مرتكب متن، گپ‌وگفت بله و بسیار، كشمكش خوشبختانه به مرور زمان كم و كمتر.  دیگر به چیزهایی مثل رسم‌الخط اهمیت نمی‌دهم و هرچه شد شد و هركس زورش رسید رسید.  اما آنچه را مهم می‌دانم، مثل انتخاب كلمات، محكم و بی‌تعارف به كرسی می‌نشانم.

 

  

ناشرانی كه با آنها كار كرده‌اید در زمره ناشران شاخص و با طرازهای بالای كاری در ایران به شمار می‌روند.  از تجربه‌های ترجمه‌ای خود با این ناشران بگویید.

باید به حساب بخت خوش و نظر خطاپوش آدمها گذاشت.  رهین منّت خواننده و جهان و جامعه و روزگارم.  حفظ تراز بالا در جامعه‌ای ناپایدار مثل ایران بینهایت مشكل است.  وقتی می‌خواهید كسی را به رستورانی ناب دعوت كنید بهتر است قبلاً دست به شناسایی بزنید كه از ماه پیش تا حالا اوضاع به هم نریخته باشد.  بنگاه نشر هم بالاخره مؤﺳﺴﮥ ایرانی دیگری است.  نوسان كیفیت كارها جای تأسف دارد اما جای تعجب نه.

 

  

از موضع خریدار و مقایسه‌كننده كالا(ترجمه)ی خودتان با كالا(ترجمه)ی دیگران به كتابهای ترجمه‌شده نگاه كرده‌اید؟

اگر منظور متن واحدی است كه هم این قلم و هم مترجمی دیگر به فارسی برگردانده باشند،‌ تكرار ترﺟﻣﮥ مقاله در سالهای دور ندرتاً پیش آمده.  اگر چنین موردی در كتاب پیش بیاید مقایسه‌ می‌تواند آموزنده و شاید دلگرم‌كننده باشد.  درهرحال، وقتی دو نفر نثر و طرز حرف‌زدن و انتخاب كلمات در زبان مادری‌شان متفاوت باشد ترجمه‌هایی هم كه به دست می‌دهند فرق می‌كند.

اگر منظور، خواندن كار دیگران است، در نقل و ارجاع هرگز ترﺟﻣﮥ دیگران را نادیده نمی‌گیرم و باید بگویم این خصوصیتی رایج نیست.  در برخی موارد عین جملات ترجمه را نقل می‌كنند اما اصل متن خارجی را نشانی می‌دهند.  حسد ِ ایرانی و تنگ‌نظری فضلایی: چرا بیخودی برای این و آن تبلیغ كنم؟

چه در نوشته و چه در پانویس ترجمه،‌ وقتی از متن اصلی نقل كنم مشخصات ترجمه(ها) را هم ذكر می‌كنم حتی اگر نخوانده باشم یا كاملاً تأیید نكنم.  در كتابی چاپ ابتدای دﻫﮥ 1980 خواندم سفیر امریكا هنگام خروج از اتاق مصدق، عصایی در جالباسی سرسرا دید و حدس زد باید متعلق به حسین فاطمی باشد كه در اتاق بغلی گوش ایستاده (نكته از این نظر اهمیت دارد كه نشان می‌دهد هوش و زرنگی در انحصار ایرانیها نیست و سفیر حتماً برای اطرافیانش تعریف كرده).  ﻧﺴﺨﮥ دیگری از كتاب پیدا نكردم اما با پرس‌وجو توانستم ترﺟﻣﮥ فارسی‌‌ از دُور خارج‌شده‌اش را به دست بیاورم، و ﺻﻔﺤﮥ آن را نشانی دادم.  در نقل پاراگرافی از كتابی فارسی هم كه اصل آن ندیده‌ام حتماً مشخصات كتاب واسط را قید می‌كنم.

این فقط از روی بزرگواری نیست.  جلب اعتماد برای آینده هم مطرح است.  وقتی تمام اطلاعات موجود را با دقت و بدون بخل و لاپوشانی به خواننده بدهی، اگر بنا به ضرورت و ندرتاً خاطره‌‌ای مبهم از متنی نایاب نقل كنی یا حتی اشتباه كنی خواهد بخشید و اعتماد خواهد كرد كه پشت میز از خودت نبافته‌ای.

حتی اگر نثر مترجم را كاملاً نپسندم، پاراگراف را طبق متن اصلی قدری تعدیل می‌كنم اما وانمود نمی‌كنم ندیده‌ام، مهم نیست، خبر ندارم.  در نخستین مسلمانان در اروپا، متنهایی از عربی به آلمانی و فرانسه و انگلیسی رفته و حالا باید فارسی می‌شد.  قطعات را، از جمله، از متن مترجم عربی پركار سابقی (كه دسته‌های كاغذ را به حروفچین چاپخاﻧﮥ سربی می‌داد، در عصری كه هنوز ویراستار و نمونه‌خوان به معنی امروزی در كار نبود) با ذكر مأخذ برداشتم و خطاها را تا حد ممكن اصلاح كردم و به خواننده تذكر دادم.

وقتی مطلع رمانی مشهور را برای ابتدای فصلی از یك تألیف لازم داشتم، متن اصلی را به فارسی برگرداندم چون به نظرم لحن نویسنده در دو ترﺟﻣﮥ موجود منعكس نیست.  اما مطمئن نیستم لازم باشد تمام كتاب را من هم فارسی كنم.  البته هرگز از امثال ذبیح‌الله منصوری فقید نقل نمی‌كنم چون كارش بازنویسی ِ غیرقابل اعتماد و بازاری بود.

ترﺟﻣﮥ نسلهای پیش را ما امروز ممكن است نپسندیم یا تجدید چاپ نشود.  نثر برخی یا بسیاری از مترجمان معاصر ما را هم نسلهای بعد نخواهند پسندید.  حق آدمهاست كه به نوخواهی و رقابت‌جویی‌ میدان بدهند.  كتابی پیشتر ترجمه‌شده ترجمه نكرده‌ام اما باید توجه داشت ترجمه‌های مكرر برای خودشان جا باز می‌كنند، كتاب را به شهرت بیشتری می‌رسانند، خواننده می‌سازند و بازار به دست می‌آورند.  آدمها عمر صرف می‌كنند و زحمتشان قابل قدردانی است.

مهرنامه، آذر 89

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

X