شکافتن دل هر ذرّه

و لایه‌لایه‌بریدن کالباس ــــ چهل سال بعد

 

 

مدارستان يك مدارس صحيحی نيست كه انسان بتواند به آنها اطمينان داشته باشد.  برنامه‌هايتان يك برنامۀ ‌استعماری ‌است.  همه‌اش بازی همه‌اش فوتبال همه‌اش چه.  ساير ممالك هم اين طوری است؟ پس اين اتمها را كی ‌درست كرده؟ پس اين طيـّاره‌ها را كی ‌درست كرده؟

                                 آيت‌الله روح‌الله خمينی، قم، فروردين ٤٣

                                             صحيفۀ‌ امام، جلد ١، ص ٣٠٤

 

صبح روز جنگ، سقراط خويشتن را براى كار خونالودى كه در پيش داشت به بهترين نحو ممكن مهيّا كرد، يعنى با جويدن پياز كه به نظر سربازها سبب افزايش شجاعت مى‏شود.  شكـّاكيت او در بسيارى حيطهها منجر به ساده‏لوحى در بسيارى عرصه‏هاى ديگر مى‏گشت؛ مخالفِ گمانپردازى و طرفدار تجربۀ عملى بود و، بنابراين، به خدايان اعتقاد نداشت اما به پياز اعتقاد داشت.

حالا، در اين سحرگاه خاكسترى، آن نقشه كلاً به نظر سقراط مزخرف مى‏رسيد. يعنى چه كه پياده نظام ضربه حمله دشمن را بگيرد؟ معمولاً آدم دلش مى‏خواهد از برابر حمله در برود، و حالا ناگهان جذبِ شدّتِ حمله هنر شده.  بدى كار در اين است كه خود سردار جزو سواره‏نظام است.

براى آدم عادى تمام پيازى هم كه در بازار پيدا مى‌‏شود كافى نيست.

و چقدر غيرطبيعى است كه آدم صبح به اين زودى به جاى درازكشيدن در رختخواب، اين‏جا وسط صحرا نشسته باشد، لااقل پنج مَن آهن با خودش حمل كند و يك كارد سلاّخى هم دستش باشد.  دفاع از شهرى كه به آن حمله شده كاملاً بجاست، چون در غير اين صورت آدمْ بدجورى در مخمصه مى‏افتد، اما چرا به شهر حمله شده؟ چون كشتى‏دارها، مالكان تاكستانها و تاجرانِ بَرده در آسياى صغير چوب لاى چرخ ايرانيهاى كشتى‏دار، تاكدار و تاجرِ برده گذاشته‏اند.  چه دليل خوبى!

                                                 برتولت برشت، سقراط مجروح

 

 

 

کار از شبح گذشته است.  بختکی بر ایران سنگینی می‌کند، بختک بی‌امیدی و واقعهٔ بد، بدترین وقایع، را انتظار کشیدن.  در نوشته‌ها و حسب حال دردمندان ایرانی اهل نظر در انتهای قرن نوزدهم، و در تجربیات معاصران از سال ٣۲ تا امروز، در هیچ دوره‌ای درماندگی چنین بر روح و فکر مردم این مملکت سایه نیفکنده بود.

 

زمانی آدمهای حساس‌تر آرزو می‌کردند کاش اتفاقی بیفتد.  امروز بسیاری یقین دارند اتفاقاتی سنگین و مهیب در راه است اما از دلخواه ‌بودن نتیجه هیچ مطمئن نیستند.

 

کارل مارکس مشخصاً دربارهٔ امپراتوری پارس‌آباد، ایرانشهر، ایرانستان، ایران‌آباد حرفی نزد. اما گروچو مارکس کم‌کاری او را بدون اسم‌بردن از ایران کنونی به نوعی جبران کرد: در فیلمی نبض بیمار را می‌گیرد، به ساعتش مچی‌اش نگاه می‌کند و می‌گوید ”یا این مَرد مُرده یا ساعت من خوابیده.“

 

ساعت یوم‌الفاجعه نخوابیده؛ برعکس، به ساعت دوازده نزدیک می‌شود.  بیمار بدحال هم جان به جان‌آفرین مسترد نکرده است.  همین اندازه می‌توان گفت درس‌خوانده‌ها و صاحب‌نظران ایران، خار در چشم و استخوان در گلو و چوب در ماتحت، تماشاگرند.

 

 

نسلهای آیندهٔ این مملکت در نگاه به پشت سر دربارهٔ مناقشه بر سر برنامهٔ تغلیظ اورانیوم و موشک میان‌بـُرد و پیامد آنها در تنگنای اوضاع رو به وخامت کنونی چگونه قضاوت خواهند کرد؟

 

مطبوعات جهان از دیر باز ستونی داشته‌اند برای سرخط خبرها و مطالب شماره‌های گذشته.  نشریات پرسابقه در کنار رویدادهای قرن نوزدهم و نیمهٔ اول قرن بیستم به تحولات مهم دهه‌های اخیر کشورشان و جهان در روزی چون امروز هم می‌پردازند.

 

در حیطهٔ مطایبه، نشریات طنز ستونی دارند با عنوانی مانند "چهل سال بعد در همین روز" که در آنها موضوعهای جاری جامعه همچنان حل‌نشده ادامه خواهد یافت.

 

نشریات فکاهی کنونی ایران می‌توانند در آن ستون بنویسند: در بیست‌وهفتمین فاز احداث بزرگراه تهران‌ـ ‌شمال، بنیاد بینوایان به ریاست حاج‌آقا دکترمهندس فلان بدون تشریفات مناقصه برنده شد.  اعتبار ارزی‌ـ ریالی پروژهٔ‌ مزبور تاکنون بیست‌‌وهفت بار افزایش یافته و بنیاد سائلین شب جمعه و مسکینان دم امامزاده که چهارده بار عهده‌دار اجرای آن شده هر بار پس از ته‌کشیدن بودجهٔ‌ اختصاص‌یافته اعلام انصراف کرده و جای خود را به ’هیئت دیوانگان دو بانوی عشق‘ داده است که پروندهٔ اختلاس صدوبیست‌وچهار هزار میلیاردی آن جایی زیر صدها پروندهٔ مشابه خاک می‌خورد.

 

و در خبری دیگر ظاهراً مربوط به سال ١٤٣٨:

دیشب دوشاخهٔ نیروگاه بوشهر را برای دهمین بار از پریز کشیدند.  همزمان با انتقال میله‌های سوخت آن به روسیه، قرارداد ساخت ده نیروگاه هسته‌ای دیگر برای دوازدهمین بار با آن کشور به امضا رسید و، با توجه به تحریم مبادلات بانکی با ایران، سامسونت‌های حاوی دلار تانخورده دست‌به‌دست شد.  زدن کلنگ یک دوجین نیروگاه که دهه‌هاست در حد قطع روبان باقی مانده استان بوشهر را با ابرچالش یافتن زمین خالی برای مراسم فیلم و عکس و صرف چای و شیرینی دیگری مواجه کرده است.  

 

 

مطالب نشریات جدی چهل سال بعد شاید تا این حد بامزه نباشد.  تا آن وقت قضیهٔ هسته‌ای لابد به یکی از این حالتها انجامیده است: ١) حکومت ایران کل طرح غنی‌سازی اورانیوم را کنار گذاشته؛ ۲) دنبال کرده و کشور گرفتار دردسرهایی بسیار وخیم‌تر از پیش شده؛  ٣) از روی نمونه‌های قاچاق، بمب هسته‌ای ساخته اما هنوز جایی نینداخته؛ ٤) به دست نیروهای نیابتی به جایی پرتاب کرده و در اقدام متقابل حریفان، آنچه از مملکت باقی مانده به خاک سیاه نشسته است.

 

درهرحال، شاید در آن زمان همچنان نشریاتی شبیه مطوّل‌نامه‌های چهاررنگ امروزی منتشر ‌شود که همه یک حرف را تکرار می‌کنند و برنامه‌ای که برایشان تعیین کرده‌اند بازگشایی صدبارهٔ پروندهٔ متهمی به نام روشنفکرهاست.  لابد یکی از مضامین مورد علاقه‌شان‌‌ خواهد بود: روشنفکران در قضیهٔ هسته‌ای بیشتر منفعلانه عمل کردند یا خائنانه یا بزدلانه؟

 

و اگر نسل بعدی ویراستاران آن گونه نشریات سرمشق مربیان کنونی را ملکهٔ ذهن کرده باشد علی‌القاعده پروندهٔ یک موضوع: خیانت روشنفکران در قضیهٔ هسته‌ای“ باید با مقدمه‌ای پرحرارت آغاز شود که، طبق معمول، تاریخ فکر در ایران را به دو دورهٔ مادها تا مدرنیته و از مدرنیزاسیون پوچ رضاخانی تا زمان حال تقسیم می‌کند: در دورهٔ اول مسئله‌ای نداشتیم اما روشنفکرهای خودباخته در رُوند دوم همه چیز را به گند کشیدند و مملکت در مسیر انحطاط افتاد.  در معرکه‌گیری‌های برنامه‌ریزی‌شده و سفارشی، با اعتراف به ”گند زدن“ و استعمال مکرر کلمهٔ انحطاط می‌کوشند تردیدی پیرامون خرابکاری روشنفکرهای پلید در فضای عطراگین و سراسر اعتلای قرن نوزدهم باقی نگذارند.

 

چنانچه قضیهٔ تغلیظ اورانیوم به جاهای ناجور کشیده باشد باید با پیشدستی در هجمه، مقصر معرفی کرد، محکومانی همیشگی از قبیل میرزا ملکم‌خان مستفرنگ و مشروطه‌خواهان تخس حرف‌‌‌گوش‌نکن، تا برسد به حمید شهرام و تقی اشرف (یا برعکس) و به درس‌خوانده‌هایی که کلاًً روشنفکر خوانده می‌شوند و کسانی از قبیل بیژن جزنی که نه به‌ اهمیت مشروطهٔ ایرانی پی برده‌اند و نه دربارهٔ مردم و تاریخ و ملیّت و عنعناتمان اطلاعی دارند (افعال جملاتْ زمان حال خواهد بود زیرا مرجع ضمایر همچنان در جامعه حضور خواهند داشت و باید نوکشان را چید).

 

کلاً در پروژهٔ‌ زیر غلتک ‌انداختن روشنفکران، و فقط آنها، تمام متهمان/محکومان در ردیف اول جای دارند.  در "پروندهٔ یک موضوع"، یکی از آنها لابد تقی ارانی خواهد بود که متهم می‌شود در زمینهٔ فیزیک هسته‌ای به جای تکیه بر میراث غنی ”دل هر ذرّه را که بشکافی/ آفتابیش در میان بینی“، با خودباختگی شیفتهٔ نظریات اصحاب پروژهٔ منهتن شد.  در شمارهٔ بعدی مطول‌نامه در جایی نه‌چندان‌چشمگیر توضیحی چاپ خواهند کرد که حرف مصاحبه‌ـ ‌شونده بد فهمیده شد و منظور دکتر این نبود که ارانی از پروژهٔ‌ ‌سرّی بمب اتمی آمریکا که پس از مرگش راه افتاد خبر داشت؛ در واقع در آلمان فیزیک خواند اما در مسیر تطوّر از مادها تا مدرنیته،‌ و از مدرنیزاسیون تا عصر سازندگی اکبر و‌‌‌ کارگزاران و شرکا، جزو زیرمجموعهٔ افکار الحادی چپ‌زده و انحرافی قرار می‌گیرد (اواخر دههٔ ٨٠ که به پاچه‌ورمالیده‌های خداجو برچسب ”انحرافی“ می‌زدند سردستهٔ آنها معصومانه پرسید ”انحراف از چی؟“). 

 

 

آدمهای خوب سناریو پیشنمازهای حقوق‌بگیر حکومت و استاد دانشگاه آزاد خواهند بود که، به روایت مورّخان مطوّل‌نامه‌ها، خون دل خوردند، راه صحیح نشان دادند و لابه‌ کردند محضاً لله دست بردارید از شعارهای بی‌معنی و کارهای باطل.

 

در مطوّل‌نامه‌ها و تبلیغات رسمی، حمله به روشنفکرها ترفندی است تا مجال پرسش در باب موضوعهای واقعی و جاری پیش نیاید.  در همان حال که نظریه‌های سوپرجامبو دربارهٔ روزگار باستان و عهد بوق قالب می‌کنند، مواظبند مثالی از وضع موجود نزنند یا بحثی پیش نکشند که کنایه از شرایط معاصر تعبیر شود.  برای بستن راه هر قیاسی بین گذشتهٔ ‌نزدیک و حال و اینکه نصایح صاحبان دشکچه و فتوا در صدوپنجاه سال پیش چرا بعدها که امکانش فراهم بود اجرا نشد،‌ می‌گویند فرصت از کف رفت و به بیراهه افتادیم.

   

این شاید عجیب‌ترین حرف در ایران معاصر به نظر برسد: ظهور نزدیک است پس پولهایی را که بلند می‌کنی برای روز مبادا به جایی امن در خارجه برسان.  اما نظریه‌ای حتی معمایی‌تر: روشنفکرهای خودباخته این بلا را به سر مملکت آوردند و آنچه می‌بینیم نتیجهٔ خریـّت آنهاست؛ چنانچه روشنفکرهای ما روشنفکر بودند و دانشگاههای ما دانشگاه بود، مثل آدم در مسیری صحیح و هموار پیش می‌رفتیم و سر از سنگلاخ ِ ماجراهای غریب درنمی‌آوردیم.

 

دوبله به لـُری یعنی درس‌خوانده‌های حیف‌نان باید ایران را از دست مردمش، و مردم را از دست اسلام نجات می‌دادند.  پشتک ‌و وارویی پیچ‌‌درپیچ، گرفتار تناقض و مهمل منطقی.

 

 

درهرحال، چهل سال بعد دست‌کم یک حفره در سناریوی مقصریابی وجود خواهد داشت که باید پـُر شود: جای مقامهایی که در ماجرای هسته‌ای نقش داشتند کجاست؟ لابد آنها را هم در زمرهٔ روشنفکرها جای خواهند داد زیرا عضو انجمن اسلامی دانشگاهشان بودند.

 

مدرک اثبات جرم از همین حالا حاضر و آماده است: در جهان هیچ دولتی، ‌حتی در خود ایالات متحدهٔ آمریکا، به اندازهٔ کابینهٔ ایران اسلامی فارغ‌التحصیل دانشگاههای آمریکا ندارد.  صد سال پیش، بسیاری از اعضای هیئت حاکمه پسرانشان را برای تحصیل به فرانسه و بلژیک و سویس و آلمان می‌فرستادند،‌ ممالکی که برای کسب جاپا در ایران با بریتانیا و روسیه رقابت نمی‌کردند و به اندازهٔ قدرتهای زورگوی شمال و جنوب منفور نبودند.

 

آن رودربایستی‌ مال قدیم بود.  امروز انتخاب اول طبقهٔ جدید، حتی اعضای معمّم آن، برای محل تحصیل فرزندانش آمریکاست.

 

این تنها تناقض فکری‌ـ فرهنگی آشکار در خرده‌فرهنگ مذهبی ایران نیست.  در همان حال که اینگیلیس خبیث سرچشمهٔ نهانی و نهایی تمام شرارتها علیه رژیم اسلامی تلقی می‌شود، از شصت‌هفتاد مرجع تقلید شیعه آنهایی که در لندن دفتر نمایندگی دارند دامت افاضاتهٔ اعظم و عظمیٰ، و آنها که ندارند روحانی محلی و استانی و شهرستانی به حساب می‌آیند.  تازگی به آن سوی اقیانوس اطلس خیز برداشته‌اند و در تورونتو هم دیگ آش و پلو نذری بار می‌گذارند. 

 

”آیت‌الله“ جک استرا وزیر خارجهٔ پیشین بریتانیا تازگی در کتابش نوشته است پس از بازنشستگی در سفری به ایران همراه همسر و دوستانش کنار سرو کهنسال ابرکوه چنان از سوی اعضای غوغاگر بسیج تهدید شدند که پلیس ناچار مسافران فرنگی را در ماشین چپاند و از محاصرهٔ عمّال خشن حکومت به در بـُرد: ”جای دیگری در دنیا سراغ ندارم که پلیس به جای حفاظت از مردم در برابر جانیان و تروریستها، ناچار به دفاع از افراد در برابر بخش دیگری از حکومت باشد.“

 

چهل سال دیگر جاعلهای حرفه‌ای تاریخ ادعا خواهند کرد اسنادی در دست دارند که بقایای اعدام‌نشدهٔ روشنفکرهای چپ اطراف سرو باستانی ابرقو کمین کرده بودند تا به مبارزهٔ ضدامپریالیستی مردم ما لطمه بزنند و آبروی مملکت را ببرند.

 

طی همان سفر آذر ٩٠ استرا به ایران، به ساختمانهای سفارت بریتانیا در تهران حمله کردند. این جمله در کتاب او دیده شده: ”همه چیز را شکستند و ویران کردند اما شیشه‌های مشروب را دزدیدند.“  با توجه به غرامتی یک میلیون وچندصدهزار پوندی که مطالبه کردند و لابد از حلقوم جمهوری اسلامی بیرون کشیدند، می‌توان فرض کرد بهای بطریها (اصل ِ جنس مرغوب و البته معاف از مالیات و عوارض) از بیت‌المال مسلمین پرداخت شده باشد.

 

 

سال ١٩۵٧ اتحاد شوروی در چهلمین سال انقلاب اکتبر با پرتاب اسپوتنیک به مدار زمین جهان را شگفت‌زده کرد.  ضربه در آمریکا بیش از جاهای دیگری احساس شد: مملکتی دست ‌به ‌دهن پشت پردهٔ آهنین با مردمی محتاج کالباس و سیب‌زمینی و یک قـُلـُپ ودکا چطور توانسته‌ سفینهٔ دارای فرستندهٔ رادیویی به بیرون از جوّ بفرستد و سه ماه و ٧٠ میلیون کیلومتر در مدار زمین نگه دارد؟

 

ایالات متحده دوازده سال پیشتر روی دو شهر ژاپن بمب هسته‌ای انداخته بود و از نظر ”اتمها و طیّاره‌ها“ کم ‌و کسری نداشت.  اما سران مملکت فوراً کمبودی خطرناک حس کردند: نوجوان‌ آمریکایی بیشتر مشتاق بیسبال و ”بازی و فوتبال و چه“ است تا رفتن دنبال ریاضیات و فیزیک، و ناچار باید جوان کاربلد از آسیا وارد کرد که محصلهای خرخوان شب‌ و روز سرشان توی کتاب است.  بیدرنگ دست‌به‌کار دگرگونی برنامهٔ درسی مدارس شدند.

 

اصطلاح  راکت ساینس از همان زمان وارد زبان انگلیسی شد، اشاره به دانش کارهای سطح بالای بسیار پیچیده، و چند سال بعد معادل آن در فارسی: آپولو هوا کردن.

 

کسانی دیگری هم احساس کردند این موضوعی است بالقوه نظامی مربوط به آنها و باید وارد بازی شوند.  مائو گفت چین قدرت بزرگی نیست و ”ما نمی‌توانیم حتی یک سیب‌زمینی به هوا پرت کنیم“ (در روایتی دیگر، گفت سوسیالیسم پیشتاز است و ایالات متحده نتوانسته حتی یک سیب زمینی به فضا پرتاب کند؛ دو روایت مانعةالجمع نیست).  آن کشور در ١٩٦٤ با ترکاندن بمب اتمی‌اش پنجمین قدرت هسته‌ای جهان شد.  در ١٩٩٩ نخستین سفینه‌اش و در ۲٠٠٣  انسان به فضا فرستاد و سال ۲٠٠٧ ماهوارهٔ هواشناسی خارج‌ از ردهٔ خود را با شلیک موشکی از یک ماهوارهٔ دیگر زد: اقدامی در ظاهر غیرخصمانه اما دارای پیامی آشکارا نظامی و تهاجمی.

 

 

اعتراف مائو ظاهراً برای او عواقبی نزد ملتش نداشت.  اما در ایران، چندین سال پیشتر حرف علی رزم‌آرا نخست‌وزیر، که قبل از ادارهٔ صنعت نفت باید قادر به ساختن لولهنگ باشیم، گمان می‌رود مرگش را به دست فدائیان اسلام و آدمهای کاشانی (و شاید دربار) جلو انداخت.

   

درهرحال حرف رزم‌آرا به اندازهٔ مضمون سیب‌زمینی‌ مائو واقعیت داشت.  ماشین پیکان طی چهل سال مدام پسرفت کرد.  تنها پیشرفتش حذف پنجره‌های سه‌گوش و تغییر مکان ساسات کاپوت و مرکز برف‌ پاک‌کن به سمت چپ بود.  هفت دهه پس از تشخیص منتسب به رزم‌آرا، ناپدید شدن دکل دریایی چاه نفت لطیفه شد.

 

لطیفهٔ تلخ کم نیست. همتای ایرانی عبدالقدیر خان (و رابرت اوپنهایمر آمریکایی) پیوستن به جرگهٔ دارندگان بمب هسته‌ای را معادل نشستن سر سفرهٔ خواصمی‌داند ــــ لابد تا برای شنوندگان آشنا با لقمهٔ کله‌گربه‌ای همه‌فهم شود.

 

اما رسماً حرفی از مرغ‌ و مسمّای سفرهٔ‌ خواص نمی‌زنند.  وانمود می‌کنند چنان دیگ یا دیس یا مجمعه‌ای نزد ما مطرح نیست و منظور فقط نیروگاه برق است.

 

 

در ١٩٧٤ هند هم به باشگاه هسته‌ای پیوست و نخستین بمبش را بودای متبسّم“ نامید: وقتی زورت زیاد و دستت پـُر باشد مقدسین و ملائک هم از عرش اعلیٰ  به تو لبخند می‌زنند.  دو دهه بعد در فیلمی که جمهوری اسلامی پاکستان از آزمایش اتمی‌ زیرزمینی‌اش منتشر کرد تپه‌ای می‌لرزد و از آن خاک به هوا برمی‌خیزد.

 

برای اثبات توان شکاف هسته‌ای، قارچ سفید چندطبقه‌ٔ پرهیبتی مانند کیک‌ عروسی که تا آسمان بالا ‌رود لازم نیست.  کافی است لرزه‌سنج‌‌ها وقوع انفجاری در عمق زمین ثبت کنند که به معنی پراکندن تشعشع هم هست.

 

اصطلاح ”بمب کثیف“ به همین نکته اشاره دارد: بدون انفجار بمبی به گـُندگی خمره‌‌ای عظیم،‌ بمب فسقلی هم می‌تواند هدف را آلوده به خاکستر اتمی کند.  در نتیجهٔ تأثیر اورانیوم رقیق‌شدهٔ گلوله‌های دومرحله‌ای که ارتش آمریکا به  تانکها و سنگرهای بتونی صدام حسین شلیک کرد، در عراق همچنان نوزادانی ناقص به دنیا می‌آیند.  ارتش آمریکا می‌گوید پیامد گازهایی سمی است که او در کشورش به کار برد.

 

سال ١٩٧٩ وزارت دادگستری آمریکا پس از اطلاع از اینکه ماهنامه‌ای به نام پروگرسیو قصد انتشار مطالبی دربارهٔ طرز ساختن بمب هیدرژنی دارد دستور جلوگیری داد و دیوان عالی این رأی را ابرام کرد ــــ تنها موردی در تاریخ آن کشور که حکومت و دادگاه جلو چاپ مطلبی را گرفته‌اند.  

 

 

در خود پاکستان خلایق اگر هم متوجه تصویر بی‌شکوه انفجار شدند اهمیتی به کمبود جلوه ندادند. عبدالقدیر خان که متهم است فوت‌وفن ساختن بمب اتمی را از مرکز علمی هلند کش رفته قهرمان ملی شد.

 

در ایران اکبر رفسنجانی با ذوق‌زدگی ناشیانه‌ای اظهار امیدواری کرد ”بمب اتمی اسلامی“ به موجودیت اسرائیل پایان دهد.  لابد خیال می‌کرد ماس‌‌‌ماسک برادران دینی همان قدرت تخریبی دارد که بمبهای هیروشیما و ناگازاکی (تصویر)، و ما هم به روال خرج‌دادن برای بارگذاشتن قیمهٔ نذری قدری دلار وسط می‌گذاریم در ثمرات دنیوی و ثواب اخروی بمب همسایه شریک ‌می‌شویم. 

 

ظاهراً به فکر شیخ نرسیده بود به محض انداختن ”بمب اتم اسلامی“ روی تل ‌آویو، بر سر بمب‌انداز چه فرود می‌آید.  آدمی که ذهنش از کودکی با آخرزمان و انهدام قریب‌الوقوع عالم شکل بگیرد قرار نیست به پیامدهای یوم‌الفاجعه فکر کند.  شاید هم رندانه خیال می‌کرد کسانی از همان دور و برها پرتاب می‌کنند، ما دخالتمان را قویاً تکذیب می‌کنیم، راهپیمایی و ازدحام باشکوه ترتیب می‌دهیم و قضیه ختم‌‌به‌‌خیر می‌شود.  پیامدهای سنگین و ماندگار گاف عظیم به او یاد داد خوددارانه‌تر حرف بزند و کمتر نفس‌کش بطلبد.

 

روایتی دقیق از بده‌بستان زیرمیزی منتشر نشده.  همین قدر می‌دانیم کسانی از ایران به سراغ قرقیزستان و عبدالقدیر خان در پاکستان رفتند.  این شخص مقداری سانتریفوژ مستعمل معامله کرد اما ظاهراً نتوانست یا جرئت نکرد بمب تحویل دهد.  با این همه، شاید به سبب تنهاخوری پولهایی که در سامسونت و کیسهٔ پلاستیک سیاه از تهران رسیده بود مدتی آب خنک خورد.  سررشتهٔ امور پاکستان در دست نظامیانی است که می‌دانند بدون اجازهٔ سیا، موافقت ولینعمتها در ریاض و رضایت اسرائیل، قاچاق بمب اتمی یا حتی مواد نیم‌پز هسته‌ای یعنی خودکشی در اسرع وقت، و مجال کیف‌کردن با آنچه از این رهگذر به جیب زده‌ای نخواهی داشت.

 

به یقین روشن نیست قزقیزستان و عبدالقدیر خان واقعاً نمونه‌ای ابتدایی از ماس‌ماسک هسته‌ای به آدمهای جمهوری اسلامی فروختند یا نه.  در قضیهٔ ناروشن ”دانشمندان هسته‌ای“ هم تردیدهایی وجود دارد که آن اشخاص واقعاً درس این کار خوانده بودند یا فقط مأمور خرید تدارکات بودند تا از نمونه‌های قاچاق کپی‌سازی شود.         

 

درهرحال برنامهٔ هسته‌ای جمهوری اسلامی خیلی زود لو رفت و غارها و تونلهایش از پرده به در افتاد.  باقی را همه می‌دانیم و نتایج را می‌بینیم.

 

 

نزد استیک‌بار جهانی و حریفان خارجی، دوگانگی بیانی و زبان نهانی تبلیغات رایج در ایران گیج‌کننده نیست.  فرض را بر این گذاشته‌اند که هرچه می‌شنوند بخشی از فریبکاری ذاتی ایران اسلامی است که حتی اگر تاکنون بمبی آماده از قرقیزستان یا اوکراین یا پاکستان نخریده باشد هم‌اکنون در غارها و تونلها می‌کوشد چیزکی سر هم ‌کند، و باید کاسه‌کوزه‌اش را به هم ریخت.

 

زمانی مذاکره‌کنندهٔ ایرانی گفتگوهای ١+۵ ابتدای هر جلسه چند سطر به انگلیسی نیم‌پز دربارهٔ استراتژی اسلام در روزگار باستان و در حکومت جهانی آتی ”مستر ایز کامینگ“ روی میز می‌گذاشت.  طرف اروپایی گوش می‌داد و لبخند می‌زد.  قرار بود سیاه‌بازی خامدستانه را با خوشرویی تحمل کنند و فشار منگنهٔ‌ سختگیری را به تدریج بالا ببرند تا شیر دلارهای نفتی کاملاً بسته شود: سیاست لایه‌لایه‌بریدن کالباس.  حسابشان درست بود و شواهد نشان می‌دهد موفق از کار درآمده است.

 

در مقابل، ایران اسلامی می‌گوید از مکر کوتاه نیا زیرا همه مکر می‌کنند و الله از ستایش خویش به‌عنوان سرآمد مکرورزان کوتاهی نکرده.  اما افراط در فریبکاری و پشتک و واروی کلامی می‌تواند مردم خودی را سردرگم‌تر ‌کند: ما گرچه مطلقاً و اصلاً و ابداً اهل این حرفها نیستیم و فقط و فقط دنبال تولید برقیم، از دارندگان بمب اتمی چه کم داریم؟

 

در تبلیغات رسمی ایران بر جنگ‌افزار هسته‌ای اسرائیل انگشت می‌گذارند ـــــ قیاسی نسنجیده. اسرائیل اگر بتواند در همین قواره و اندازه به صدمین سال ایجادش برسد دستاوردی است بزرگتر از ساختن هر بمب و موشکی.  در آن کشور وقوع انقلاب و کودتا و شورش و بلوا بینهایت نامحتمل است و سیستمی جدی برای ادارهٔ کشور وجود دارد که دخالت افراد متفرقه در امور سیاسی و روابط خارجی را بدون طی مراحل انتخاب یا انتصاب ناممکن می‌کند.  گرچه احزاب دین‌مدار در جامعه نفوذ و پایه دارند، حتی خاخام خشک‌مغز حرفی از بمب اتمی و سلاح کشتار جمعی نمی‌زند و ظاهراً شیرفهمش کرده‌اند که بحث بسیار حساس خارج از محدودهٔ مقدسات اوست و مطلقاً نباید خودش را قاطی کند.

 

در ایران نظم در بی‌نظمی است و قدرتهای خیابانی از بودجه‌های هنگفت و مصونیت قضایی برخوردارند.  مملکت هرچند‌ دهه یک بار گرفتار انقلاب و نهضت و ناآرامی است و اوضاع دههٔ ٨٠ آن نامی مناسب‌تر از چپو و بلوا نداشت.  چهار پادشاه پشت سر هم در تبعید مُردند.  نیروهای مسلحش به فاصلهٔ چهار دهه دو بار متلاشی شد و تفنگهای سربازخانه را سر بازار معامله کردند، همین طور اسباب و اثاثیهٔ کاخها پس از هر بار سقوط خاندان حاکم.

 

حافظان دین، کم‌اطلاع از اصل موضوع و بی‌اعتنا به پیامدها، از منبر و محراب طبق بخشنامهٔ صادره‌ در فواید تغلیظ اورانیوم داد سخن می‌دهند (تصور کنیم مربّی دبستان اعلام کند عضو کانال دوستداران کودک برهنه است).  دنیا در برخورد به جامعه‌ای که دعوت به تقوای الهی و کارناوال خونین قمه‌زنی و ابرازعلاقه به کلاهک اتمی را قاطی کند بسیار محتاط است و این قبیل جماعات را نامتعادل،‌ هیستریک و غیرقابل پیش‌بینی تلقی می‌کند.

 

نگارنده در همین زمینه نوشت ايران تنها كشور دنياست كه در عبادتگاهش هزار و دويست كيلو اورانيوم با غلظت دو و نيم درصد را با پانصدتا بيست درصدی طی ‌شش ماه، يا هشتصدتا جنس پانزده درصدی طی‌ دوازده ماه معاوضه می‌كنند.  يك تفاوت بسيار غيرعادی‌ ديگر با كل بشريت: از سپيد‌ه‌‌ دم تاريخ تا امروز، در معابد اقوام مختلف حتی معاملۀ اقلام بی‌ضررْ مذموم و بل ممنوع بوده، تا چه رسد به تاخت‌‌زدن مواد پرخطر.  محضر خدا كه گود زورخانه هم بود با دكان بنكداری قاطی شده است.

 

در پاکستان که عوام‌الناس به عبدالقدیر خان به چشم قهرمان نگاه می‌کنند اوضاع از این نظر کمی جدی‌تر است و نمی‌شنویم روی منبر حرفی از سلاح هسته‌ای بزنند.  با این همه، در غرب از وجود بمب اتمی در آن رجاله‌آباد بسیار نگرانند.  ژنرالهای ارتش پاکستان که دستهٔ مسلحی است مجهز به تانک و توپ و بمب‌ هسته‌ای در میان دستجات مسلح دیگر، اگر در سالهای جنگ سرد چیزهایی ندزدیده و سرهم نکرده بودند بسیار بعید بود بعدها اجازهٔ چنان کاری بیابند.

 

تازگی حرف از این است که آمریکا چهل پنجاه بمب اتمی یادگار جنگ سرد را از ترکیه به رومانی انتقال داده ـــــ اقدامی احتیاطی در مملکتی در سراشیب احیای سلام.

 

 

نویسنده‌ای هندی در روایتی از اقامتش در مصر (که در ردهٔ غیرتخیلی گذاشته شده) شرح می‌دهد در دهکده‌ای کنار رود نیل فردی که هم امام جماعت، هم حکیم‌باشی و هم سلمانی بود حضور او را خوش نداشت و جنگ روانی راه انداخت که در هند مرده‌ها را می‌سوزانند.  راوی سرانجام از سماجت پیشنماز به تنگ آمد و ‌در پاسخ به حمله و تمسخر مداوم او گفت برخی غربیان هم اجساد را در كوره‌های مخصوص می‌سوزانند.

 

حکیم مصری ادعای مسافر هندی را با حرارت رد کرد: ”در مغرب‌‌‌زمين مُرده‌ نمی‌سوزانند. آدمهای‌ نابلدی‌ نيستند.  پيشرفته‌اند،‌ درس خواندهاند،‌ علم و دانش دارند،‌ توپ و تانك و بمب دارند.

 

راوی با تأسف اذعان می‌کند در گرماگرم داد و فریاد به مقابله‌ کشانده شد و حرفهایی زد که آدم عاقل خونسرد نمی‌زند: ”در مملكت من هم توپ و تانك و بمب داريم.  مال ما از تمام چيزهايی كه شما داريد بهتر استاز شما جلوتريم.“

 

و در ادامه می‌نویسد امروز زبان سران قدرتهای بزرگ به امام جماعت دهکورهٔ مصر هم سرايت كرده و جای اصول اخلاقی و خواست خدا را گرفته است: ”اگر این کار را بكنی توپ و تانك و بمب نخواهی‌ داشت.  ته قضيه، ‌برای او، برای من و برای‌ ميليونها مردم سرزمين‌های دُور و بر ما،‌ غرب يعنی‌ علوم و تانک و توپ.

 

همین طور شیفتگی نسبت به بمب و موشک و اتمها و طیاره‌ها.  آیت‌الله خمینی سال ٦٠ خطر دانشگاهرا از ”خطر بام خوشه‌ای“ که عراق در جنگ با ایران به کار می‌بـُرد بالاتر دانست.  نه باارزش‌تر، فقط خطرناک‌تر.  بدون دانشگاه هم صد البته می‌توان رستگار شد، اما بدون بمب نه.

 

فن و فناوری و علم از نظر مسلمان مؤمن خصوصاً اهل محراب و منبر مشخصاً یعنی تیر و توپ و تفنگ. گذشته از علوم انسانی که به نظرشان سراسر لاطائل است، حتی گاه کتاب پزشکی را هم دورانداختنی می‌دانند اما جنگ‌افزار مدرن را صمیمانه و صادقانه دوست دارند و هرگز بازگشت به نیزه و تیر و کمان تجویز نمی‌کنند.  ظهور قناصه، تفنگ تک‌‌تیر، به جای ژـ٣ در منبر نماز جمعه خبر از حرکت با زمان و نیاز به هدف‌گرفتن سر و سینهٔ معترضان می‌دهد.  استامپ سه‌پرهٔ پیشانی برخی مؤمنان هم شاید به همان اندازه که یادآور اتومبیل بنز است به اخطار وجود مواد پرتوزا شباهت داشته باشد.  ناظرانی می‌پرسند مسلمان که از هواپیمای مسافری گرفته تا جرثقیل و وانت یخچالدار و کامیون وسیله‌ای برای کشتار جمعی‌ میسازد چگونه ممکن است ‌انرژی هسته‌ای را برای مصارف صلحآمیز بخواهد؟

 

شاید بتوان گفت خونالود‌ترین متن جهان تورات است و اصحاب آن شریعت ترجیح می‌دهند بخشهای شدیداً خشن کتاب مقدسشان نزد اغیار مکتوم بماند.  درک مسلمان از صلح هم با فهم غربی امروزی از این مفهوم تفاوت دارد.  در غرب تا صد سال پیش استنباطی همانند مسلمانها داشتند: صلح وقفه‌ای است کوتاه و ملال‌آور در فاصلهٔ نـَشاط (به تلفظ اکبر، به فتح نون) دو جنگ.  به گفتهٔ پرسوناژ گلستان سعدی، ”بکوشید تا جامهٔ زنان نپوشید.“  مردان آفریده شده‌اند تا به جنگ بروند و برای کشتن دیگران و به کشتن‌‌دادن خویش بکوشند، در همان حال که زن کنج خانه می‌نشیند و البته بدیهی است عظمت مردانه بر حقارت زنانه برتری دارد.

 

مسلمانها با تلقینات جنگ‌ستایانه بزرگ می‌شوند و غلبهٔ نهایی اسلام را حتمی می‌دانند زیرا مشیـّت الهی است.  اخوان مسلمین همواره گفته‌اند مسلمانها این بار که آندلس و انشاءالله کل جهان غرب را فتح کنند از ملایمت دفعهٔ ‌پیش می‌پرهیزند.  حق با غلبه‌کننده است.  این پیام روی منابر ایران هم تکرار می‌شود و یازدهم سپتامبر و ترورها حتی در دفتر نشریات اروپا نشان داد در حد خواب‌وخیال نمانده است.

 

در این تلاش و تقلا، هدف فقط غنیمت و غارت نیست.  درگیری رژیم ایران و عربستان و دیگر کشورهای خلیج فارس در رقایتهای خونین به روشنی نشان می‌دهد هزینه‌های هنگفت قشون‌سازی و جنگ و جدال نیابتی بین آنها هرگز بازده مالی نخواهد داشت.  بمب اتمی در کف این جماعات سودازده و خوابگرد بسیار خطرناک‌تر از وجود آن در زرّادخانه‌ٔ ملتهایی است که واقعاً سوداگرند.

 

رئیس کابینهٔ جمهوری اسلامی حرف از پایان محدودیت صدور جنگ‌افزار طبق توافقهای برجام می‌زند.  پیشتر هم حرف از تنگه‌ها“ ‌زد و گفت ”تنگه بسیار است“ ـــ‌ـ یعنی نه یک تنگه و دو تنگه، تمام تنگه‌های پنج قاره (زمانی در شیراز مضمون کوک کردند پیشنماز شهر گفته است صدام کار جنایت را به جایی رسانده که نه با پنج‌تا و ده‌تا هواپیما، بلکه با یک فروند هواپیما حمله می‌کند).  ایشان لابد توجه دارد مشکل دولتش و کل حکومت بسته‌شدن شیر (به قول عموزاده‌های افغانمان) دالـَر است نه تهیه و توزیع جنگ‌افزار رایگان بین لژیون خارجی در هر جا که مستعد تنش و درگیری باشد.

 

 

برگرداندن ماشین جنگی مخلوق جمهوری اسلامی از مسیری که در آن افتاده ناممکن به نظر می‌رسد ــــــ شاید جز با درهم‌شکستنش.  هدف انتخابات ٨٤ حذف هر گونه سرِ خر در امور مالی و برداشتن نظارتهای مالی در دلارافشانی برای برنامهٔ هسته‌ای بود.  نگارنده از همان زمان هر بهمن ماه انتظار ترکاندن چیزی شبیه بمب پاکستان می‌کشد که قدری خاک هوا کند.  این احتمال همچنان وجود دارد که سرگرم کپی‌کاری باشند.

 

یک عقل کل جمهوری اسلامی (ایشان هم سر از مراکز آکادمیک آمریکا  درآورده و شاید مطول‌نامه‌های چهل سال بعد نامش را در لیست روشنفکران“ مسبب گرفتاریهای ایران بگذارند) می‌گوید باید در دورهٔ احمدی‌نژاد بمب می‌ساختیم.“  پاچه‌ورمالیده‌های خداجو را رندان حق‌پرست برای همین منظور بالا و بالاتر بردند اما نتیجه‌ای که عاید شد اغتشاش اداری و مالی و بانک‌ زدن (در هر دو معنی) و دزدی تا بدان حد بود که واحد سرقت به هزارمیلیارد تومن رسید.  باید به این حاج‌آقا دکتر اطمینان داد کننده‌های کار لحظه‌ای دست از تلاش بر نداشته‌اند، بنابراین کمربند مخصوص انهدام را محکم ببندید و منتظر بمانید مزدورهای لژیون خارجی‌ ”بمب کثیف“ کوچولو رو کنند. 

 

نتیجهٔ انتخابات ٨٨ دو ساعت پس از پایان رأی‌گیری اعلام شد و روزهای بعد عکسی اینترنتی دو نفر را نشان می‌داد که گویا از لبنان برای بازدید اوضاع متشنج ایران آمده‌اند (بعدها کسانی نظر دادند یکی از آنها اصلاً ایرانی بود).

 

چنانچه اعتراض و برخورد ادامه می‌یافت، رندان حق‌پرست نزاع را گسترش می‌دادند، به اسرائیل موشک می‌زدند و لژیون خارجی، شامل نفرات مسلح از چندین ملیّت، در تهران هم وارد عمل می‌شد. عایدات نفت ایران بخشی از کنسرسیومی است دارای شرکایی که سهم و جیره‌شان را حق مسلـّم خویش می‌دانند.  پروژهٔ هسته‌ای و سفرهٔ خواص را باید در این تصویر دید، همین طور نبرد در خاک سوریه که مقدم بر خوزستان توصیف شده است.  تازگی مقامی گفته است اگر ما انقلاب را یاری نکنیم، حشدالشعبی عراقی، فاطمیون افغانی، زینبیون پاکستانی و حوثی‌های یمنی خواهند آمد و انقلاب را یاری خواهند کرد.

 

استراتژی نه تازه است و نه ساختهٔ فردی معین.  فکری است که از اول در ذات وضعیت جدید وجود داشت.  اسفند ۵٧ محمد مفتح گفت دولت امام زمان نه یعنی این اشخاص، و اوایل ۵٨ محمد منتظری نخستین کسی بود که با صراحت اعلام کرد اعضای دولت موقت (و حتی ”شهید مظلوم“) آمریکایی‌اند و از انقلاب اسلامی نه با صندوق انتخابات و رقابت با نهضت آزادی در خیابانهای تهران، که باید در جبهه‌ای گسترده تا طرابلس و دمشق و جبل عامل دفاع کرد.

 

نه انقلاب مخملی و ‌گل‌بهی در ایران کارگشاست و نه حتی زیر و زبر شدن خشن و نشستن تقی به جای نقی مشکلی حل می‌کند.  حریفان نگران در مقابله با جمهوری اسلامی اختلافها را کنار می‌گذارند و ید واحده می‌شوند و به کمتر از بیرون‌‌ریختن دل و رودهٔ‌ غارها،‌ درهم‌کوبیدن تونلها و انهدام قطعی و برگشت‌ناپذیر توپهای ناوارون قانع نخواهند بود.

 

نه دیگر مذاکرهٔ لفاظانه و شعاری ثمری دارد و نه حتی چرخش و نرمش دولت آمریکا.  جمهوری اسلامی اینک شاکیان خصوصی سرسختی دارد که بقای آن را تهدیدی جدی برای خویش می‌بینند.  برخلاف ادعای تبلیغات جمهوری اسلامی، آمریکا همچنان در کنار اروپا جانبدار حفظ کشور ایران به شکل کنونی است.   در همین حال، در نبرد مرگ و زندگی و احتمال نصب کلاهک هسته‌ای روی موشکهای تزریق‌شده از سوی جمهوری اسلامی به لژیون خارجی، رقیبان و حریفان پنهان نکرده‌اند چاره‌ای جز نابودی این کشور و ”کوبیدن سر مار“ نمی‌بینند.

 

اوهام بزرگ و خرافات سیاسی رایج در این مملکت تحقق یافته است: اقتصاد بدون نفت، نبرد مرگ و زندگی با قوم بنی‌اسرائیل به سبب خرده‌حساب باقیمانده بین بنی‌هاشم و بنی‌قریظه، قتل عام ایمان‌نیاورندگان در سیاهچال نیروهای اسلام، درافتادن با دشمنان آل علی در حجاز.

 

رؤیا و کابوس، تخیل و هذیان، و جفنگ و تبلیغات در هم آمیخته‌اند: جمهوری اسلامی به استقلال ١٠١ درصد رسیده و ادعا می‌کند از هفت دولت آزاد است در همان حال که در واشنگتن شخصی به عنوان وزیر مختار در امور ایران صورت‌حساب‌ها را شخصاً دانه‌دانه بررسی می‌کند مبادا یک دلار متعلق به ایران بی اجازهٔ او جابه‌جا شود.  و تازگی نفت در برابر دارو، باز هم زیر نظر همین شخص.

 

این ادعا که امپریالیسم زمانی ایران را غارت می‌کرد مهمل است اما اینکه اکنون در تعیین سرنوشت این مملکت دخالت مستقیم دارد واقعیتی است در برابرمان.  قابل توجه اصحاب پرشور و خوشخیال مکتب پُست‌کلنیالیسم.

 

حتی ممالک غیراستیک‌باری عملاً شناسایی جمهوری اسلامی را لایه‌لایه پس می‌گیرند. کشور و ملت را البته قبول دارند، رژیم مقدسش را نه قلباً.  زمانی نگارنده نوشت خوب  است این کشور را از صفحهٔ اول روزنامه‌های جهان بیرون بیاورید تا ماست خودمان را بخوریم.  نشریه را یاردانقلی کهریزک‌آبادی توقیف کرد.  حالیا می‌بینیم هنگامی که کشوری گذرنامه‌ و اسکناسش بی‌ارزش اما زندانهایش مملوّ باشد تکرار و تکرار نامش در سرخط خبرها تا چه حد سبب تلقی یکسره منفی در سراسر جهان است. 

 

 

جمهوری اسلامی نمی‌تواند ژئوپولیتیک این مملکت و روح جامعه‌ را از غرب طلاق دهد.  تمایل غالب در افکار عمومی مردم ایران عمیقاً و قلباً و احتمالاً تا ابد متمایل و حتی بگوییم مجذوب اروپای غربی و آمریکاست.  وقتی در ایران مثل بچه‌های بدقلق زاری می‌کنند که آمریکا دموکراسی‌مان را با کودتا از بین برد، به طور ضمنی می‌گویند بعد از عمری، رستم بود و یک دست دموکراسی نیم‌بند که زدی خرابش کردی،‌ پس یک دانه خوب و رسیده‌اش را به ما بدهکاری.  هم درد و هم درمان، هم وصل و هم هجران.

 

زمان لشکرکشی آمریکا به عراق و افغانستان در ایران شنیده می‌شد: دموکراسی از کوله‌پشتی سرباز خارجی بیرون نمی‌آید.  حرف درستی است از این نظر که کوله‌پشتی سرباز برای حمل قرص مسکن و وسایل پانسمان و یقلوی است، نه مفاهیم نظری و مناسبات تجربی در موازنهٔ قوا.

 

اما آداب صندوق رأی و کارت الکترال و شمارش الکترونیک اگر روزی در آن دو مجمع‌القبایل نیمه‌وحشی واقعاً پا بگیرد و همانند آلمان و ژاپن معنی‌دار شود، ٤٩ درصد مرهون عنعنات خویش و میراث سامانیان و غزنویان و خلفا، و بیش از ۵١ درصد مدیون ارتش آمریکا خواهند بود که نگذاشت نسل همدیگر را از روی زمین محو کنند و فرصتی فراهم کرد تا زندگی کنند و آدم شوند.

 

جمهوری اسلامی ایران هم که انتخاباتش در حد ازدحام برای بیعت در برابر دوربین تلویزیون منجمد شده است به اندازهٔ عراق و افغانستان و حتی بدتر در کلاس اول رعایت اصول اولیهٔ انتخابات و طرز شمردن آرا درجا می‌زند.

 

پس از باراک حسین اوباما که متهم به بی‌خیالی کلاً در برابر اسلامیسم و به طور اخص کنار آمدن با جمهوری اسلامی بود، از سوی ایرانیها به جانشین او نامهٔ سرگشاده نوشته شد و کسانی همچنان به نوشتن نامه‌های یک‌روز درمیان ادامه می‌دهند.

 

برخلاف نظر رایج، خوب که نگاه کنیم دولت کنونی آمریکا و نظامیانش استراتژی قابل تشخیصی هم در مورد اسلامیسم و هم در برابر جمهوری اسلامی ایران دارند: با توجه به اینکه جنگ فعالیتی است نهایتاً اقتصادی، حاضر است به جنگ‌سالاران غارهای توره بوره و هیولاهای صحاری شام هر مبلغی فکر می‌کنند ممکن است با جهاد مقدس و قتل و غارت و راهزنی و جلیقهٔ استشهادی طی ده بیست سال آینده کاسب شوند دالـَر خشک در سلوفان بپردازد به این شرط که محدوده‌ای برای اِعمال خلافت الهی و شلاق‌زدن پس از نماز جمعه تعیین کنند و در برابر دوربینها سر اتباع غرب، و کلا آدم زنده، گوش‌تا‌گوش نبرند.

 

سیاست دولت کنونی آمریکا در برابر حکومت اسلامی ایران شاید به اندازهٔ رفتار برادران کندی با محمدرضا پهلوی حقوق‌بشری نباشد اما هم شفاف و هم عملی است: رژیم اسلامی چنانچه از ساختن موشک میان‌بـُرد و غنی کردن اورانیوم و استخدام فالانژ و لژیونر و جنگ‌افروزی در خاورمیانه دست بردارد کاخ سفید رعایت حقوق بشر را موضوعی داخلی و درون‌فرهنگی تلقی خواهد کرد.  بدیهی است آمریکا از روی کار آمدن دولتی ضدغرب در این کشور هم استقبال نکند اما حالا دیگر بعید است به اندازهٔ‌ روزگار پیش بکوشد مستقیماً حکومت نصب کند زیرا به تجربه آموخته که در جوامعی بی کمترین شباهت به آلمان و ژاپن و با خرده‌فرهنگ‌های لجوج و سخت ناسازگار با یکدیگر چنین کاری همانند ریختن تانکر آب در شن روان است.

 

کسی تشکر نخواهد کرد و دست آخر بدهکاری.  چنانچه خط‌کش بگذارد سرزمین‌ را تقسیم کند (مانند مرز مصر و لیبی) و به هر طایفه یک تکه بدهد، خواهند گفت دستهای پلید استعمار؛ چنانچه به چند طایفه بگوید سرزمین را یکپارچه نگه دارند و مقامها و مناصب را بین خودشان تقسیم کنند، باز خواهند گفت از دستهای پلید استعمار جز به‌ جان ‌هم ‌انداختن خلایق انتظاری نباید داشت.

 

 

دولت ایالات متحدهٔ‌ آمریکا در کمتر جای جهان به اندازهٔ ایران سایه‌ای چنین غول‌آسا بر زمین و سرزمین و ملت و کشور ‌افکنده.  اسطورهٔ آمریکا برآمده از احساس ضعف کرخت‌‌کنندهٔ در ملتی است که چند صد قوم و قبیله و تیره و طایفه‌ و نیز جناحهای سیاسی‌اش روی صداقت کسی جز خودیهای مَحرم حساب نمی‌کنند.  پس وجود مبصر و سرمربّی و داور و میانجی خارجی ضرورت دارد.

 

تکیه‌کلامی است ترجیعی در این مملکت که ایران چند ده برابر آمریکا تاریخ دارد.  وقتی تذکر بدهید البته در هفتاد سال گذشته چشمش به دست، و گوشش به دهان آن کشور بوده و تا آیندهٔ قابل پیش‌بینی چنین خواهد بود که از کاندیدای ریاست جمهوری انتظار دارد سیاستی مشخص دربارهٔ ایران داشته باشد، خواهید شنید: ولی به اندازهٔ ما معنویت و انسونیت ندارند.  و شما احتمالاً خواهید گفت: اوه، ‌عجب،‌ اگر منظورتان صفا و وفای پرسوناژ فیلمهای نئولاتی است جان وین هم از این لحاظ زیاد در مضیقه نبود.

 

به‌رغم شهرت آمریکاییان به داشتن روحیهٔ ساده و صمیمی و عاری از شیله‌پیله، کارنامهٔ دولتها و قدرتهای مالی و سیاسی و نظامی و جواسیس آن کشور عاری از لکه‌های سیاه نیست.  تازه‌ترین آنها: حماقت جنایتکارانهٔ‌ اشغال عراق (گمان می‌رود به تحریک و به سود اسرائیل) و گشودن درهای جهنم بر بین‌النهرین و کل صحاری خاورمیانه.

 

با این همه، آمریکا در کنار اتهام بی‌پایهٔ غارت نفت ایران، سیمای حـَکـَم و داور مقتدر و حتی مصلح مشفق و انسان نیک هم یافته است (مقایسه کنیم چند دانشگاه درجه یک ایران را که با الهام از نمونه‌های آمریکایی اداره می‌شد،‌ و اکثر دانشگاههای الکی کنونی ِ برآمده از خویشتن خویش‌ خود خودمان).  اما نه برای احراز این جایگاه زحمتی کشیده و نه، حتی اگر بخواهد، قادر است منصب طبیعی را رها کند.  هیبت دارد زیرا تقریباً همه می‌پندارند لازم است بالاخره کسی ابهّتی داشته باشد که همه به او، یا به آن، توجه کنند تا به تأیید نظر حل معما کند.  آنها هم که موافق نیستند معتقدند حکمیّت را باید به قدرتی دیگر سپرد،‌ نه اینکه اساساً حـَکـَم لازم نباشد.

 

در فیلم ایزی استریت (زورآباد)، چارلی چاپلین موفق می‌شود گردن‌کلفت غول‌پیکر را که اهل محل سخت از او واهمه دارند ناک ‌اُوت کند اما ترس مردم از لات مغلوب متوجه خود چارلی می‌شود که معطل نان شب است و از فرط ناچاری پاسبان شده.  با از پا افتادن و آب رفتن بریتانیا در جنگ دوم هم مردم ایران به جای اینکه نفسی به راحتی بکشند، نتیجه گفتند از حالا به بعد باید از آمریکا حساب بـُرد و متنفر بود.    

 

نخستین گروه بیرون از حاکمیت ایران که علناً به دولت آمریکا نامهٔ ارادتمندانه نوشت اعضای ارشد جبههٔ ملی بودند در زمان آیزنهاور.  چند سال بعد آیت‌الله خمینی به سفارت آمریکای جان کندی پیغام داد گرچه شاه قدرت دارد، در حیطهٔ نفوذ اجتماعی برای مبارزه با چپ‌، ما هم هستیم.  اعلام موجودیت در لیست حاضرغایب واشنگتن در مقام مبصر.  پانزده سال بعد ”شهید مظلوم“ به نمایندگی از سوی پانزده خردادیون، متعهد به اجرای همان سیاست شد. 

 

کسانی هم که وسط خیابان سیدخندان تهران افسر آمریکایی کشتند حالا آب توبه سر خودشان ریخته‌اند.  می‌دانند بدون تأیید و حمایت آمریکا بخت چندانی برای نقش بازی‌کردن در آیندهٔ ایران ندارند.  آنها هم که مهندس آمریکایی با کارد آشپزخانه سر بریدند می‌دانند مشمول مرور زمان نخواهد شد،‌ یقه‌شان همواره گیر است و باید همانند گروگانگیرها دست‌کم به فکر ماساژ احساسات و جلب بخشایش واشنگتن باشند.  

 

سالها لنگرانداختن آدمی عامی و درجه سه مانند اردشیر زاهدی در سفارت ایران در واشنگتن به منزلهٔ سپر احتیاطی شاه بود در برابر ساخت‌وپاخت احتمالی رقیبان برای انداختن او.  شاه تنها حکمران جهان بود که گفته می‌شد برای کمک به تبلیغات یک نامزد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، ریچارد نیکسون، پول جرینگی داد. 

 

مهمتر: اصلاحات ارضی، عمیق‌ترین تحول اجتماعی ایران تا آن زمان، جز با فرمان و ارادهٔ منتسب به شخص رئیس جمهور آمریکا شدنی نبود.  و باز هم مهمتر: حتی فاتحان ۵٧ مانند تقریباً تمام مردم معتقد بودند کل ماجرای کنار ایستادن ارتش و سقوط پادگان و اسلحه‌خانه اجرای موبه‌موی برنامهٔ آمریکا بود.  آمریکا زمانی هم که کاری نکند و حتی سر در نیاورد چی‌به‌چی و کی‌به‌کی‌ست، همچنان متهم به جانبداری خواهد بود و اینکه می‌خواست رد گم کند.

 

کلمهٔ اِمریکا (به کسر الف) نزد جمهوری اسلامی صرفاً به معنی کاخ سفید و پنتاگون و سیا و وال ‌استریت و ناو هواپیمابر نیست؛ حلول این مفهوم است در گرایش افکار عمومی ایران به شیوه‌ای از زندگی رایج در همه جای جهان که زمانی رهاورد غرب و هالیوود و دانشگاههای ایالات متحده محسوب می‌شد اما امروز در مالزی و روسیه و مراکش و کویت هم به شکل استقلال جوانان و فرهنگ مصرف و بریز و بپاش دیده می‌شود.

دانشگاه نوین، با درس غیردینی و برنامهٔ زمانی ِ محدود و معین، قرن نوزدهم در آلمان پدید آمد اما در آمریکا تکثیر شد.  چنین دانشگاهی می‌گوید کل عالم پدیده‌ای است گذرا پس حقیقت پیشینی ِ ازلی و ابدی را کنار بگذار و همه چیز را بر پایهٔ تجربه و زیر ذرّه‌بین عقل مطالعه کن.  اصحاب جمهوری اسلامی گرچه عاشق لقب دکترند می‌گویند دانشگاه آمریکا غلط می‌کند، مرگ بر علوم انسانی، فقط فقیه شیعهٔ دارای التزام عملی حق دارد همه چیز را از نگاه وحی و حدیث و روایت معاینه کند و جواز قبولی دهد.

و وقتی رانندهٔ‌ وانت کنار بزرگراه روی تکه‌ای مقوا می‌نویسد ”هندوانهٔ هالووین ــــ کارتخوان وای‌فای موجود می‌باشد“، به صنف خرازی‌فروش امر می‌کنند بادکنک قرمز والنتاین که سبب رواج فساد بین جوانان است نفروشد، و شمار شگفت‌انگیز زنان تحصیلکردهٔ زندانی به جرم عقیده با سودان و پاکستان و عربستان و هیچ مملکت حتی اسلامی دیگری قابل مقایسه نیست، موجودی خبیث و خیالی به نام آمریکا را نهایتاً مسئول این گرفتاریها می‌دانند و لعنت و نفرین می‌کنند.  طبیعی است آمریکای واقعی به حساب ضعف و درماندگی اقلیت کوچک حاکم بگذارد و هم با کلام و هم با اشارات چشم و ابرو به مردم ایران ندا دهد: مال خودمی.

روسیه و چین حتی هنگامی که دلارهای نفتی (فعلا مفقود) ایران را جدی بگیرند این کشور را زوجهٔ بدقلق و متواری آمریکا می‌دانند و صلاح نمی‌بینند زیاد قاطی قهروآشتی و طلاق ‌و طلاق‌کشی پرسروصدای بی‌نتیجه‌اش شوند.  یک خروس جنگی شورای شهر تهران پیشتر زمانی که گروگانگیر سفارت بود
شعار داد ”برای قطع وابستگی باید وابستگی را قطع کرد.“ جمله‌اش عصارهٔ سر تا‌ ته آمریکاستیزی جمهوری اسلامی است.  بی‌معنی در کلام، بی‌نتیجه در عمل.

 

زمانی حرف از اسلام بدون روحانیت بود.  با سیاست کالباسیزاسیون+ قطع جریان نفت، روحانیت منهای دالـَر در برابر و بالای سر داریم.  حکمت عامیانه می‌گوید بی مایه فطیر است.

 

 

برگردیم به آینده‌ای خیالی که میرزابنویس‌ها و فیلسوفان تاریخ و سیاست‌ بکوشند تصویری سفارشی برای توضیح وقایع جا بیندازند.

 

اکنونیان می‌توانند محض اطلاع باشندگان بعدی شهادت ‌دهند درس‌خوانده‌ٔ موسوم به روشنفکرها در ماجرای تغلیظ اورانیوم دخالتی نداشت و "دانشمندان" هسته‌ای اشخاصی بودند احتمالاً در حد مأمور خرید مواد و ابزار از بازار سیاه.

 

نظر فقهی اعلام‌شدهٔ کنونی حرمت جنگ‌افزار هسته‌ای است اما چنانچه زمانی بمبی در دست باشد مانع نخواهد بود.  کافی است کلمهٔ ”الیوم“ (در عربی به معنی امروز،‌ اشاره به مصلحت وقت) به ابتدای هر نظری افزوده شود.

 

امید که همهٔ اینها در حد خیالات پریشان ما اکنونیان بزدل باقی بماند و چهل سال بعد ناچار نباشند همچنان آسمان‌ریسمان ببافند که هرآنچه اتفاق افتاد نتیجهٔ خریـّت وحشتناک موجودی بود به نام روشنفکرها.

 

فخرالدین حجازی معرکه‌گیر فقید خطاب به ”آقای آمریکا، آقای شوروی، آقای حقوق بشر“ فریاد می‌کشید و آنها را ملامت می‌کرد که بویی از اسلام عزیز نبرده‌اند.  به همان سیاق، ما نیز به آقای آینده، آقایان سردبیر مطول‌نامه‌ها و دکاتیر نظریه‌پرداز ندا ‌دهیم: باور بفرمایید خودبافته‌هایی که خواهید کوشید جا بیندازید ربطی و شباهتی به آنچه در برابر ما می‌گذرد ندارد.  شاید هم ساعت ما خوابیده و خودمان مُرده‌ایم.

 

چهل سال بعد هرچه بحق یا ناحق علیه روشنفکرها بگویند یا نگویند، حالیا به بیان گزارشگران فوتبال میریم که داشته باشیم.  سؤال ناآرام‌کنندهٔ‌ بسیاری این است: پایان کار جمهوری اسلامی، بدون طیاره‌ها اما حتماً با موشکها و شاید با اتمها، به معنی پایان ایران در شکل کنونی خواهد بود؟ 

یهمن و اسفند ٩۵

و بهمن ٩٨

 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.