زیانبارترین اعتصاب
در تحولات سریع و اساسی وقایع
حین اعتصاب ۶۲ روزهٔ مطبوعات، دو ماه تعیینکننده در پائیز و زمستان آن سال
در مه و دود و غبار گذشت. ارادهٔ هیچ فردی نمیتوانست جریانی را که
تقریباً با چراغ خاموش راه افتاده بود متوقف کند یا جهت آن را تغییر دهد.
هفتهٔ آخر آبان، ملکه به عراق
رفت و با صدام حسین و ابوالقاسم خوئی دیدار کرد. خوئی جزو پنج آیتالله
اصلی ِ مؤمنان شیعه در ایران بود و گفته میشد از نظر بزرگی شمار مقلـّد
در ردیف کاظم شریعتمداری است. نه رژیم توانست از سفر
نالازم و بیاثر
بهرهبرداری کند و نه پیروان خوئی، اگر هم فرضاً مایل بودند، قادر به
تبلیغ در آن باره شدند.
کسانی که مسجد و خیابان را هر
روز بیش از پیش زیر کنترل میآوردند حرفزدن از آن ملاقات را حرام اعلام
کردند. اوایل همان دهه، اطرافیان حسینعلی منتظری واعظی را که معتقد بود
قیام عاشورا برای عقیده بود نه بهدستگرفتن حکومت خفه کردند و جسدش را در
بیابان انداختند. شهریور ۵۷ موسی صدر هم که فکر حکومت فقها را رد میکرد
ناپدید شد.
در حالی که پیروان دو یا شاید
چهار آیتالله نگران از چرخش اوضاع را غوغای نیروی فزایندهٔ خیابانی از
میدان به در میکرد، بیجا و نامنصفانه است مسئولیت تمام آنچه
را پیش آمد متوجه
درسخواندهها کنند.
مجموع نیروهای دانشگاههای
تهران و صنعتی و پلیتکنیک و کانون نویسندگان و سندیکای مطبوعات و کانون
وکلا و نظام پزشکی و سازمان دانشگاهیان در امیرآباد و شاهرضا منکوب نیروهای
خشن گلوبندک و نفرات زمخت وارده از در و دهات میشد.
چهاردهم اسفند
۵۹ وقتی
مجاهدین تصمیم گرفتند در محوطهٔ دانشگاه تهران در برابر پسربچههای مهاجم
بایستند آغاز پایانی خونین
بود، سال بعد در خیابان تهران آرپیجی شلیک شد و
بعدها در خیابان ماهشهر تیربار کالیبر ۵۰. و اقرار کردند چند هزار خلافکار زندانی
را برای سرکوبی معترضان به نتیجهٔ انتخابات ٨٨ به خیابان آوردند.
از اعتصاب مطبوعات، جز اقلیتی
که بر اوضاع مسلط میشد همه زیان دیدند. کسانی جسارت ورزیدند نشریه
درآورند اما بدون نتیجهٔ مثبت. روی دکـّه باد کرد و به
مقواسازی رفت.
شاکیان و نالندگان در واقع
معترضاند چرا آن طرز فکر در جامعه غالب شد. سؤال خوبی است اما جواب را
باید با توضیح و تحلیل داد نه آوار کردن سرزنش بر سر
متهمان همیشگی.
دیدارکنندگانی از سوی کانون
نویسندگان که متنی علیه سانسور آماده کرده بودند از آیتالله خمینی شنیدند
نوشتن از این به بعد فقط دربارهٔ اسلام. عبا بوسیدن بانوی شیرازی ربطی به
این واقعیت نداشت که اصحاب قلمودوات از همان شروع رُوند آخر بازی و اعتصاب
مطبوعات در آبان متوجه شدند قافیه را باختهاند.
در روایتی شاید ساختگی، آیتالله به پزشکان اطفال که به دیدنش رفته بودند
گفت بیشتر درس بخوانند تا آدمبزرگها را هم معالجه کنند.
این یکی واقعیت دارد. وکلای
دادگستری گفتند آمادهٔ خدمتاند بدون چشمداشت غنایم، و شنیدند:
’’غنائم را
بردند.‘‘ منظور حقوقدانها البته پُست و مقام و دریای ثروت بود که پس از
چهار دهه همچنان
’’سر
سفرهٔ انقلاب‘‘ ریختوپاش میشود. چیزی که
از مملکت بیرون رفته باشند اموال
مسروقه است نه غنایم.
مهدی بازرگان جرئت نداشت حرفی
از گروگانگرفتن خانوادهٔ مدیرعامل برای تسلیم کلید گاوصندوق شرکت، یا
ترکاندن آن در صحرا، بزند و ترجیع
”چپیها“ ورد زبانش
بود. پیش از او، مصدق
در خاطراتش ادعا کرد اسید پاشیدن روی زنهای بیحجاب کار حزب توده بود تا
دولت ناچار شود تظاهرات سیاسی را ممنوع کند. عمداً دروغ فاحش میگفتند چون
فکر میکردند واقعیت به مصلحت نیست. |