معنی واقعه، پایداری خاطره، دستکاری تاریخ

 

چنانچه قرار بر انتخاب تک‌عکسی گویا از ایران در زمستان 57 و کلیپی ویدیویی از پیامدهای آن باشد دومی را می‌توان با ترکیب دو رویداد جداگانه فراهم کرد: فرود هلیکوپتر آیت‌الله پیروز در بهشت زهرا، و فرود هلیکوپتری دیگر ده سال بعد برای خاکسپاری او.  در اغتشاش و گرد و خاک، افرادی با چرخاندن کمربند و فانسقه و تکان‌دادن سرنیزه می‌کوشند جمعیت مهارگسیخته را عقب برانند و دور کنند تا جا برای فرود هلیکویتر باز شود.

 

آنچه مشخص می‌کند در کلیپ فرضی دو صحنهٔ جداگانه پشت سر هم مونتاژ شده لباس افراد است: در اولی کاپشن رنگی و اُورکت میانهٔ زمستان، در دومی پیراهنهای سیاه،‌ ابتدای تابستان.

 

حاصل ده سال حکمرانی با سرپنجهٔ‌ سربی: تکثیر پسربچه‌ها و نوجوان‌هایی که زبان ِ زور می‌فهمند و با خشونت می‌فهمانند.  در عکسی دیگر همانها چنان به پیکر نیمه‌برهنه در تابوت زُل زده‌اند که گویی لحظه‌ای بعد قطعات باقیماندهٔ کفن و خود آن را خواهند درید.      

 

و تک‌عکس پیشنهادی این کیبورد: محمدرضا پهلوی در فرودگاه مهرآباد، آشکارا بغض سنگین در گلو، به ساعت مچی‌اش نگاه می‌کند.  ناشکیبایی،‌ بیزاری، انجماد زمان.

 

آدمی که خیلی راحت ارقام تقویم رسمی را 1180 سال دستکاری می‌کرد هنگام ترک میهنی که او دورنمای تبدیل به تمدنی بزرگ را در چند قدمی‌اش می‌دید تا حد توجه به دقیقه‌ها بی‌تاب شده بود.  درازنای تاریخ را در اختیار داشت اما وقت کم آورد.

 

 

چند نکتهٔ مهم در هر نگاهی به پشت سر.

اول، عکس رنگی از چهار (و در مواردی پنج) ورقهٔ زینک پدید می‌آید که هر یک فقط بخشی از تصویر را در خود دارد.  واقعه‌ٔ تاریخی ممکن است دارای لایه‌های حتی بیشتری باشد.  اما تطبیق چندین لایه بر همدیگر کار می‌بـَرد.  کسانی یکی را می‌گیرند و جاهای خالی آن را به دلخواه پر می‌کنند. 

 

دوم، چه فراموشی ِ تدریجی و چه دستکاری در خاطرهٔ شخصی روندی است طبیعی.  همچنان که لایه‌هایی از واقعهٔ تاریخی را می‌توان کنار گذاشت، فتوشاپ عمدی یا ناخودآگاهانهٔ خاطره هم میسر است.  به ”تاریخ شفاهی“ بسیار با احتیاط نزدیک شویم.

 

سوم، برخلاف نظر عرفا، عقل و عشق، و عاطفه و استدلال، نه تنها در ستیز نیستند که با هم مرتبطند.  انسان برای توجیه آنچه دوست دارد دلایلی عقلی پیدا می‌کند، و نیز می‌آموزد از آنچه عقلاً صحیح نمی‌داند بیزار باشد.  خاطرهٔ شخصی و حتی روایت تاریخی از این گونه تأثیر و تأثر دوجانبه خالی نیست.

 

چهارم، یک رشته نمای درشت نزدیک یا یک دسته نمای چشم‌انداز دور ممکن است اصیل باشد اما به تنهایی تصویری دقیق و کامل به دست ندهد.  نتیجه به نوع نگرش و سبک نگارش بستگی دارد.  یک راوی چنان بر جزئیات متمرکز می‌‌شود که گویی شخصاً مجهز به دوربین مداربسته بوده است.  آن دیگری دورنماهایی از جمعیت فلـّه در خیابان به دست می‌‌دهد.

 

پنجم، در ایران وضع طبیعی و توالی منطقی امور مورد توجه نیست و در باب تقریباً هیچ موضوع مهمی اتفاق نظر وجود ندارد: جنگهای ایران و روس، نهضت مشروطیت، 1299، 1320، 1332 و البته 1357.

 

هر فرد با توجه به گرایش و منش و استعداد خویش و نیز پیشامدها و تصادفها در شرایط فعلی قرار دارد.  معدودند آزردگانی که زندگی خویش را سراسر غلط و خطا و نابجا بدانند.  اما در بحث دویست‌ سال گذشتهٔ این سرزمین می‌شنویم و می‌خوانیم نباید چنان می‌شد، توطئه دستهای پنهان نگذاشت، ناقص بود، ‌به سرقت بردند، خیانت کردند، به خطا رفت، به بیراهه کشاندند.  چنین است داوری بسیاری از مردم ایران دربارهٔ تحولی که چهل سال پیش روی داد.       

 

 

غربیان برای جشن چهلمین ‌سالگرد ازدواج صفت یاقوت به کار می‌برند ــــ نقره‌ برای بیست ‌و پنجمین، طلا پنجاهمین و الماس شصتمین.  برای سالگردهای پساخاکستری ِ پلاسیدگی، به دلایل قابل فهم،‌ زحمت نامگذاری به خودشان نداده‌اند.

 

در ادبیات قدیم فارسی لعل (گونه‌ای شکننده از یاقوت) نه برای ازدواج (که برخلاف وصل هیچ مورد توجه شعرا نبود) بل به‌عنوان توصیف رنگ شراب و لب محبوب به کار رفته، و نیز شاخص مقدار فشار و فلاکت تحمل‌شده: ”گویند سنگْ لعل شود در مقام صبر/ آری شود ولیک به خون جگر شود.“

 

در سالگرد یاقوتی، در این نوشته چند عقیدهٔ رایج و غلط مشهور در فولکلور سیاسی ایران را زیر و بالا می‌کنیم.  آنچه می‌خوانید برداشتهایی‌اند کاملاً شخصی (و ناچار قدری هم جدلی) اما نه خاطراتی که دیشب از ذهن به کیبورد جاری شده باشد.  نگارنده دربارهٔ تقریباً همهٔ آن موضوعها و مضامین از سالها پیش با استناد به مطالب چاپ‌شده در زمان وقوع حوادث به تفصیل مطالبی قلمی کرده است و می‌تواند با نگرانی کمتری از بابت ایجاز مخلّ، تا حد امکان مقطـّع و فشرده بنویسد با این امید که رجوع به آن فصلها و دنبال ‌‌کردن لینکهای درون آنها پاسخگوی پرسشهای احتمالی خواننده‌ای باشد که آنها را نخستین بار می‌بیند.

 

 

 اعتقاد رایج در فولکلور سیاسی: انقلاب دینی درگرفت زیرا رژیم به مذهب میدان داد.

 

  آنچه رژیم شاه تأییدش می‌کرد با آنچه پس از رفتنش به قدرت رسید از زمین تا آسمان تفاوت داشت.

 

پس از شهریور 20 خصوصاً مراجعی که مقلـّدان بیشتری داشتند ملتفت بودند احکام انسانساز اجرانشده‌ای وجود ندارد و فکر رقابت با عربستان و تازیانه و گردن‌ زدن وسط میدان پس از نماز جمعه را باید از سر به در کرد.  صلاح می‌دیدند ترس و حقارت زمان رضا شاه جایش را به احتیاط و میانه‌روی بدهد و موافق بودند که انگولک‌کردن وضع موجود و زدن زیرآب تنها پادشاه شیعهٔ جهان اگر هم ممکن باشد به سود نهاد دیانت نیست.  پس از پایان فضاحت‌بار کار ابوالقاسم کاشانی، از اسلام سیاسی و میدان‌گرفتن فدائیان اسلام می‌هراسیدند و دشکچهٔ خود را بیش از اریکهٔ سلطان در خطر می‌دیدند.  بد گفتن در بیت مرجع تقلید و در حضور او به کسی که از سگ شمر پست‌تر است چون با یزید سازش می‌کند به مراتب آسان‌تر از تلاش برای ترور رئیس شهربانی بود.

 

دولت مصدق هم وقتی قانون گذراند که پیگرد جزایی اهانت به مرجع دینی منوط به شکایت شاکی خصوصی نیست حملات فدائیان اسلام به مراجع تقلید را در نظر داشت.  متنی در دست نیست که احدی جز نواب صفوی به آنها ‌تاخته باشد.      

 

محمدرضا پهلوی با نظر مادر خداپرستش همراه بود که صعود سرتیپ بریگاد قزاق به تخت سلطنت نمی‌تواند خالی از مشیّت عالم غیب و دخالت دست تقدیر باشد.  نجات معجزه‌آسا از چند مهلکه اعتقادش را تقویت می‌کرد.

 

ابتدای دههٔ 20 در نبرد با چندین نیروی مخالف، نرمش در برابر محمدحسین بروجردی و بده‌بستان الطاف با سایر مراجع رفتاری طبیعی و عاقلانه بود: دولت آمریکا می‌خواست ایران را جمهوری کند اما بریتانیا گرچه از رفتار پدرش متنفر بود نگذاشت؛ قوام و مصدق و بقایای قاجار بار دیگر وارد میدان شده بودند؛ حزب توده دومین حزب کمونیست پرطرفدار بیرون از قدرت در جهان ـــ پس از ایتالیا ــــ و تنها نیروی سازمان‌یافتهٔ سیاسی مدرن کشور بود.  شاه همراهانی وفادارتر از نیروهای مسلح و نهاد دیانت نداشت (صفحهٔ  3 این متن).

 

گمان می‌کرد با اتکا به پشتیبانی اعاظم استخواندار حوزه و منبر (دههٔ 50 شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی در قم، خوئی در نجف) می‌توان حملات جزیی و جانبی به تاج و تخت را دفع کرد ــــ یا در واقع وظیفهٔ آنهاست دفع کنند.  اعلامیهٔ دی 56 را می‌توان به حساب احساس حقارتش از نظر شجره‌نامه و تبار گذاشت.  لوموند حملهٔ تحقیرآمیز همیشگی آیت‌الله تبعیدی در نجف به ”آن پدر و پسر“ را‌ به دو زبان فرانسه و انگلیسی منتشر کرده بود و شاه که در برابر خاندانهای چندصد سالهٔ پادشاهان اروپا رودربایستی داشت به پدر ”هندی“ و گمنام فرد مهاجم تاخت ــــ کاری هزار در صد خلاف عقل سلیم.

 

سخت به دل گرفته بود و اشارات تحقیرآمیز را رها نکرد.  در کتاب پاسخ به تاریخ دست‌کم پنج بار واژهٔ  پرسوناژ به کار ‌برد (le Personnage با P بزرگ).  در دو مورد دیگر پیرمرد نوفل لوشاتوو دیکتاتور قم(نشر البن میشل، پاریس، دسامبر ۱۹۷۹) کتابهایش در میان ایرانیان خوانندهٔ چندانی نداشت و ندارد.

 

همین طور تقریرات و معدود مکتوبات آیت‌الله خمینی.  نبرد بزرگش در 10 سال حکمرانی عمدتاً و اساساً با اکثریت قاطع همقطاران حوزوی بود که او را به فقاهت قبول نداشتند و می‌گفتند وضع سابق از نظر انطباق با شریعت اگر کامل و مطلوب نبود غلط و من‌درآوردی هم نبود.  حتی امروز در رأی‌گیری فارغ از چماق و پرونده‌سازی در حوزه‌ها رژیم سابق از این نظر احتمالاً بیش از 51 درصد رأی می‌آورَد (حسد و بخل و رقابت و رنجش از انحصار نیروهای ولایی بر منابع مالی البته جای خود دارد).

 

دههٔ 60 حتی واعظانی که زمانی سر منبر با رژیم سابق مخالفت کرده بودند هنگامی که به انتقاد از اوضاع جدید پرداختند عقوبت دیدند.

 

در این لحظه در سراسر ایران اگر بین شصت تا هفتاد مرجع تقلید محلی و استانی و سراسری وجود داشته باشد شاید یک دهم آنها حاضر باشند از وضع موجود دفاع کنند.  سال 57 نسبت همراهان پانزده خردادیون در کل جمعیت این اندازه هم نبود.  باقی را باید به حساب بزرگنمایی ازدحام و هیاهوی خیابان در اخبار تلویزیون وطنی گذاشت.  دو تظاهرات واقعی و باورپذیر و پرمعنی تاریخ معاصر، 19 آذر 57 و 25 خرداد 88، در سکوت جریان یافت.

 

از همین رو، پیاده‌روی در خیابان چنان اهمیتی یافته که در مواردی برای آن تمبر چاپ می‌کنند.  به فهرست حساسیت‌ها باید اینترنت را هم افزود که یادآور تلفن راه‌دور و نوار کاسِت سال 57 است (ارتباط گسترده به قصد فعالیت سیاسی از راه پست و تلگراف با نجف و پاریس محال بود).  شمار پرونده‌ها و کیفر رقصیدن و آوازخواندن چه در مهمانی مختلط و چه پشت بام و کلاً دامنهٔ جرم‌انگاری در این مملکت خبر از جنگی فرسایشی میان اسلام و ایران می‌دهد که در دنیا یگانه است.  مراجع مخالف دخالت دین در دولت و امر قضا چنین هچلی را پیش‌بینی می‌کردند.  خطاست گمان کنیم فقط عطایای ملوکانه آنها را ساکت نگه می‌داشت.    

 

 

  اعتقاد رایج در فولکلور سیاسی: انقلاب از مساجد بیرون آمد.

 

  چیزی از مسجد بیرون نیامد.  برعکس، سال 58 روی دیوارها می‌نوشتند ”مساجد را پر کنید“ در همان حال که برخی روحانیون بانفوذ سخت مخالف کشاندن جماعت به مسجد برای دریافت سهمیهٔ خواربار و شیر خشک بودند.  نه پیشتر در مساجد خبری بود، نه امروز هست، و نه احتمال دارد در آینده باشد.

 

از حرفهایی بود که گزارشگران خارجی در دهن خلایق انداختند.  ناچار بودند مکانی به‌عنوان سکوی پرش وقایع مشخص کنند.  قلمزنان داخلی تصور کلیشه‌ای را به‌عنوان حقیقتی تاریخی تکرار کردند و تبلیغات رادیوتلویزیون وطنی آن را جا انداخت.  در واقع، نه فدائیان اسلام یارای عرض اندام در مسجد داشتند و نه صاحبان مساجد به مجاهدین اجازهٔ نـُطـُق کشیدن می‌دادند (صفحهٔ 4 این متن).

 

مجاهدین در دانشگاهها انجمن اسلامی خودشان را داشتند، در متون و مباحث از بازاریان هوادار آیت‌الله خمینی با عنوان ”خرده‌بورژوازی رادیکال“ یاد می‌کردند و در زندانهای رژیم سابق در اکثریت نبودند.  فروردین 58 رئیس پیشین زندان قصر گفت ”عدۀ كسانى كه روزه نمى‏گرفتند بيشتر بود“ (البته زندان قصر محکوم غیرسیاسی هم داشت).  حاج‌آقایی که انتشار نام و عکسش ـــــ از بیم اینکه ورق برگردد ـــــ ممنوع بود نصیحت کرد از این حرفها نزند و او را هم سینهٔ دیوار گذاشت.     

 

 

  اعتقاد رایج در فولکلور سیاسی: شاه از وضع مملکت خبر نداشت.

 

  از اوضاع مملکت بی‌خبر نبود اما گمان می‌بـُرد تناسب بین تصورش از خویش، توان کشور و جهان را می‌تواند به ارادهٔ خویش عوض کند.  جوامع اروپا و مردم شرق و جنوب شرقی آسیا را مقیاس می‌گرفت که ملت از نظر قومیـّت یکپارچه‌ است و به حکومت خوشبین.  در آفریقا و صحاری خاورمیانه روی‌‌کارآمدن با هلهله و سپس نگونساری خونین حکومتی نمایندهٔ یک طایفه بخشی از فرهنگ آشنای باستانی است.

 

تصور می‌کرد با ادای مربـّی دنیا درآوردن می‌توان ملتی معتاد به بدبینی و بددلی و رندی را نمک‌گیر کرد و با مفاهیم صداقت و وفاداری آشتی داد.  به آینده‌ای خیالی می‌‌‌پرید که مسائل کنونی ناگهان حل شده باشد.

 

کسی در درستی فکر جهش تردید نداشت.  نکته در مقدار پرش ممکن به بالا و به جلو بود.  امیرعباس هویدا به گزارشگر اروپایی گفت ”از این به بعد مشکلاتمان را می‌خریم“ ــــ کنایه به خواب‌وخیال‌های شاه پس از چهار برابر شدن قیمت نفت: دکترمهندس‌ها برنامه‌هایشان را کنار بگذارند، خودم راه‌حل تمام مشکلات را در آستین دارم.

 

منتقدان شاه از جناح راست می‌گفتند سرعت مدرنیزاسیونش سرگیجه‌آور بود.  از سوی چپ می‌گفتند اقتصاد مملکت را در شبکهٔ اقتصاد سرمایه‌داری جهانی ادغام کرد.

 

اکنون پس از چندین دهه در بر همان پاشنه می‌چرخد: برای خروج مملکت از انواع تنگنا کسانی راه حل را در نوسازی می‌دانند، و کسانی در به‌عهده‌گرفتن نقشی در شبکهٔ اقتصاد جهانی.  و به کسانی که ابراز عقیده می‌کنند مملکت از همه چیز ـــــ ظرفیت،‌ مدیریت لازم، توانایی خودکفایی ــــ برخوردار است برچسب کاسبان تحریم“ می‌زنند.

 

با وجود تمام گرفتاریهای سال 56، بازگشت به شرایط اجتماعی و اقتصادی و بین‌المللی آن زمان برای مردم ایران آرزویی دست‌نیافتنی خواهد ماند (سفر خارج چنان آسان و ارزان و سرراست بود که انگار در تهران به رانندهٔ تاکسی بگویی: مستقیم پاریس).

 

باید توجه داشت تصویر محمدرضا شاه ِ خوشپوش ِ متفکرِ گاه محزون در حال صحبت به انگلیسی و فرانسه که دوستدارانش می‌پراکنند غیر از حضور جابرانهٔ خودش در ده سال آخر بود، زمانی که احساس ‌کرد مردم رشد می‌کنند و جامعه بزرگ می‌شود اما او لاجرم همان که هست خواهد ماند، و در صدد برآمد به هر ترتیبی شده غول بی‌همتا به نظر برسد و در همه چیز مداخله کند.  از مسافران دنیادیده می‌شنیدم هیچ جای خاورمیانه تا این حد مردم را شستشوی مغزی نمی‌دهند.  لیبی البته جزو آفریقاست اما نمی‌دانم عراق را هم سیاحت کرده بودند یا نه.  درهرحال متــّهٔ مخ‌زنی ِ شاه چنان آزاردهنده شده بود که شماری فزاینده از درس‌ـ خوانده‌ها ندیدن ریختش را موهبت تلقی می‌کردند.         

 

 

 اعتقاد رایج در فولکلور سیاسی: روشنفکران با پرچم تسلیم به استقبال وضع جدید رفتند.

 

   درس‌خوانده‌ها خواهان نسیم شرایط سیاسی بهتری بودند اما طوفان چنان ناگهانی و با شدت درگرفت که در خیال هم نمی‌گنجید.

 

نیمهٔ آبان 57 هنگامی که شاه بیرق شکست بالا برد قدرت خیابانی شد.  مقاومت اقشار میانحال درس‌خوانده، هر اندازه محکم، در برابر هرج‌ومرج فراگیر نمی‌توانست اوضاع را به ابتدای تابستان یا حتی مهرماه برگرداند که گمان می‌رفت مسیر تغییر از مطبوعات و انتخابات آزاد می‌گذرد.

 

در عجیب‌ترین نمونهٔ آچمز آن روزها، نشریات، جز معدودی، دست به اعتصاب زدند.  جدا از پانزده خردادیون، اهل قلم و خواننده‌ها می‌دانستند اعتصاب نامحدود مطبوعات خطایی است عظیم، اکنون بیش از هر زمانی وقت نوشتن و خواندن و دانستن است و نبودن مطبوعات فقط به سود پانزده خردادیون است.  درهرحال فضای جامعه روی این دنده افتاد که منتشرشدن به معنی ماندن در کنار رژیمی است که ناگهان سابق شد.  مخالفت با اعتصاب خودکشی بی‌ثمری بود.  غریو پاکسازی در دانشگاه، در مطبوعات و در ادارات گوش فلک را کر می‌کرد.

 

اهل قلم را سرزنش کرده‌اند که دربارهٔ دو جزوهٔ  کشف‌الاسرار و نامهٔ کاشف‌الغطا (مشهور به ولایت فقیه) چیزی ننوشتند و خلایق را از پیشینهٔ قضایا خبردار نکردند.  ملامتی ناحق و بیجا.  یکی از مجلات نوشت اما چون اعتصاب‌شکن بود ناخوانده ماند.  در شرایطی که قدرت خیابانی شده باشد نوشتن نقد شاید تأثیری بر تصور معدودی خواننده از متون وعظ‌‌گونه و بی‌کشش و طرز فکر محرّر آنها بگذارد اما بر جریان وقایع نه.  مقاله، هر اندازه مستدل و شیوا، فقط فکر است؛ خشونتی که در خیابان جریان داشت عمل واقعی بود.

 

ابتدای دههٔ 70 کسانی از هم‌الغالبون احساس کردند برای وضع ناروشن موجود باید توضیح و توجیهی سرهم کرد.  با رانت دارایی‌های مفت به‌چنگ‌آمده دست به استخدام اشخاصی زدند به منظور انتشار مطول‌نامه‌های چهاررنگ سوبسیدی حاوی بحثهایی با نتیجهٔ از پیش تعیین‌شده: اگر روشنفکرها تروریست بالفطره و کوته‌نظر نبودند و با وظیفهٔ تاریخی‌‌شان آشنایی داشتند وضع مملکت این جوری نمی‌شد.  نفی ضمنی ِ حقانیـّت وضع موجود به قصد معرکه‌گیری و سیاه‌بازی و نعل وارونه و محو کردن جای پا و اثر انگشت‌ها.

 

مطول‌نامه‌ها هیچ‌گاه وارد این بحث ‌نمی‌شوند که مملکت چگونه و چرا به این‌جا رسید و درس‌خوانده‌ و روشنفکر کنونی ـــــ از جمله لابد خود آنها ـــــ چه تأثیری می‌تواند بر تحولات جاری و آتی بگذارد.

 

قصور و تقصیری اگر در کار بوده باید ابتدا به کارنامهٔ آمران و مجریان پرداخت، نه به اتهام کسانی که ادعا می‌شود می‌توانستند مانع پیدایش وضع کنونی شوند.

 

روشنفکران، درس‌خوانده‌ها و اهل دانشگاه بی‌تردید بخش اولیه و اساسی آن دگرگونی بودند اما جای تردید است از تجمع آمفی‌تئاتر دانشکده و شب شعر می‌توانستند شاه را کیش و مات کنند.  کاری که کردند نفی وضع موجود بود.  گروهی از آنها به تقدیس خشونت پرداختند و جمعی از دستهٔ‌ اخیر با اشاعهٔ سخنرانیهای ”دکتر“ به اسلام سیاسی که از دههٔ 30 مفهومی شدیداً منفی یافته بود بار مثبت دادند.

 

از آن سو، گلوبندک یک دهه پیشتر طغیان کرده بود و شدیداً سرکوبی شده بود.  قمه‌زن جز شبهای عزاداری و زیر گذر مهدی موش ِ فیلمهای نئولاتی فرصتی برای عرض اندام نداشت و ندارد.  

 

در فیلمها و عکسهای 57، لشکر پسران جوان همه جا سیاهی می‌زند.  نوجوان‌ها و جوانهایی که مدرسه و دانشگاهشان تعطیل می‌شد تا در راهرو و کلاس درس شعار ندهند همین کار را در خیابان می‌کردند.

 

در لطیفه‌ای، محمدعلی مجتهدی سال 42 به شاگردانش اخطار ‌کرد تظاهرات بروند کشته می‌شوند از نمرهٔ انضباطشان هم کسر می‌شود.  جماعت مدیرمعلم‌ قاطی‌شدن در تظاهرات را  منع می‌کرد و دون شأن دانش‌آموز درس‌خوان ِ خوب‌تربیت‌شدهٔ خانواده‌دار می‌دانست.

 

اقلیت کوچک پانزده خردادیون بازارـ‌حوزه هرگز نمی‌توانست آن همه محصل را تشویق کند به جای رفتن به سینما یا فوراً برگشتن به خانه راه بیفتند شعار سرنگونی بدهند.  سازمانهای سیاسی جوان‌پسند،‌ اهل دانشگاه و مدیرمعلم‌ها به تظاهرات ضدحکومت مجوّز ‌فرهنگی ‌دادند و آن را از حد رجّاله و لاتهای ماجراجو بالاتر ‌بردند.  تیراندازی به محصل و دانشجو غیر از سرکوبی هیئتهای زنجیر‌زنی و آدمهای کشتارگاه ورامین در خیابانهای مرکز تهران بود.

 

همراه‌کردن کارگران نفت هم تنها با فتوا میسر نمی‌شد.  ماجرای سینما رکس آبادان و دخالت نیروهای اسلام در آن آتش‌افروزی زمانی موضوع تحقیق مفصل و کتابها خواهد شد.  کلاً برای کارگران صنعتی روشن بود با قدرت‌گرفتن اقلیت خشن بازار و حوزه امتیازهای موجود را از دست خواهند داد بی‌آنکه چیزی به دست آورند.

 

 

 اعتقاد رایج در فولکلور سیاسی: روشنفکران از شاپور بختیار حمایت نکردند.

 

   بختیار دست به دلیرانه‌‌ترین نبرد تاریخ ایران پس از جلال‌الدین خوارزمشاه و لطفعلی‌خان زند زد.  اما سکوی جهش و پایگاه مقاومتش را طوفان از جا کنده بود و آویزان و معلق بودـــ  با یک راننده و یک محافظ.  شاه نخست‌وزیری‌اش را پذیرفت چون می‌خواست رها کند و هرچه زودتر برود، نه چون بختیار می‌خواست فوراً رفت.

 

ترکیبی بود از خردمند حواس‌جمع و خوابگرد رؤیازده.  مقاله و بیانیه و میتینگ نمی‌توانست دولت خیالی‌اش را تثبیت کند.  عمر سیاسی‌‌اش 37 روز بود و نمی‌توان کسی را از این بابت ملامت کرد.  ”پیش از آنکه خشم صاعقه خاکسترش کند/ تسمه از گردهٔ گاو طوفان کشیده بود.“

 

 

   اعتقاد رایج در فولکلور سیاسی: روشنفکران از مهدی بازرگان حمایت نکردند.

 

  از مضامین مورد علاقهٔ مطول‌نامه‌های چهاررنگ که پیشتر به آنها اشاره شد: متهمان همیشگی، یعنی همان روشنفکران ملعون، قدر بازرگان را ندانستند.

 

برخلاف بختیار که هیچ‌گاه شکست محتوم خویش را نپذیرفت، بازرگان از ابتدای جدی ‌شدن بازی در آبان 57 گوشی دستش آمد که چیزی بیش از زینب زیادی و محلـّل نیست.  سالها تمرین اپوزیسیون‌ کرده بود به امید روزی که با رأی مردم به مجلس شورای ملی برود تا (در برابر عبدالله ریاضی رئیس مجلس و همکارش در دانشکدهٔ فنی) زبان گویای درس‌‌خوانده‌های خداپرست باشد.  یک صبح بلند شد دید روی سن تئاتر مدرسه فرمان صدارت از دست اکبر رفسنجانی دریافت می‌کند.  بیداری ِ خفت‌بار در پایان رؤیای بی‌احتلام سحرگاهی.

 

جماعت از او بازخواست می‌کردند زیرا نمی‌خواستند این واقعیت را علناً به رسمیت بشناسند که قدرت در جاهای دیگری است غیر از کابینه و دفتر نخست‌ وزیر.

 

حتی استقبال می‌کردند که کاسه‌‌کوزه‌ها سر او و دولتش بشکند.  مهدوی‌کنی رئیس کمیته‌ها فرمان مؤکد می‌داد بین 10 شب تا 6 صبح جایی را چپو نکنند و افراد را بدون رسیدگی قضایی در هلفدونی نیندازند.  آیت‌الله خمینی هم صریحاً این کار را قدغن می‌کرد گرچه به بازرگان می‌گفت ”ضعیفید آقا.“  تفنگچیان جوان تکبیر می‌گفتند و برنامهٔ شبانه را ادامه می‌دادند.

 

بازرگان آدمی بود معمولاً روراست و گاه جسور.  هنگامی که آیت‌الله گوشت یخزده را حرام اعلام کرد، در برابر دوربین تلویزیون نالید که ایشان از بالای سر دولت هرچه دلش بخواهد می‌گوید و مملکت را به هم می‌ریزد.  اما در مواردی ترجیح می‌داد با صراحت حرف نزند، با آدمهای کمیته و قدرتهای خیابانی درنیفتد و ”چپی‌ها“ را مقصر معرفی کند (مصدق هم که از ترس فدائیان اسلام جرئت بیرون‌آمدن از خانه نداشت اسیدپاشی روی زنان بی‌حجاب را به گردن حزب توده می‌انداخت).

 

کتاب انقلاب در دو حرکت بازرگان در شمار سانسور و لت‌و‌پارشده‌ترین متونی است که در جمهوری اسلامی انتشار یافته.  درهرحال برای داوری دربارهٔ رفتاری که با او شد مرور مطالب یا دست‌کم تیتر روزنامه‌های آن روزگار لازم است (1 و 2).

 

اما کافی نیست.  یک مورد که سالها بعد از دو تکهٔ جداگانه در صحبت مهدوی‌کنی و عزت‌الله سحابی قابل استنباط بود: پس از مخالفت کاظم سامی با طرح ولایت فقیه، آیت‌الله خمینی حکم کرد از شورای انقلاب و دولت بیرونش کنند.  بازرگان که با نظر سامی موافق بود کوشید مقاومت کند اما آیت‌الله تهدید کرد دستور خواهد داد سامی برود.  وزیر بهداری ِ نواندیش دینی در متن استعفایش به بازرگان تاخت و بنا به مـُد آن روزها به سازش با امپریالیسم متهمش کرد (حضور یزدی و امیرانتظام در کابینه عاملی بود بسیار دلسردکننده و منفی، بقیهٔ همکارانش هم غالباً آدمهای بی‌بو و خاصیتی بودند) بی هیچ حرفی از اختلاف واقعی و اصل موضوع.  شعار کلیشه‌ای و جمله‌پردازی‌ پوچ عمرش را طولانی نکرد.

 

 

اعتقاد رایج در فولکلور سیاسی: روشنفکران می‌‌توانستند مانع افتادن قانون اساسی به این مسیر شوند.

 

 برای قانون اساسی در ایام نوفل لوشاتو پیش‌نویسی به سبک آمریکا تهیه شد و چند ماه بعد در تهران پیش‌نویسی جدید با الهام از نمونهٔ‌ فرانسوی تدوین کردند.  پانزده خردادیون گفتند به همه‌پرسی گذاشته خواهد شد چون وقت تنگ است و مملکت در خطر، اما تقریباً هرکس دیگری که دستی به قلم و دسترسی به تریبون داشت غریو کشید بدون مجلس مؤسسان هرگز. 

 

(نگارنده در حد ناچیز خویش رجزی خواند.  از این بابت هم نه شرمنده‌ است و نه مفتخر: شاید تنها کسی بود که چندین سرمقاله در حمایت از دولت موقت نوشت.)

 

حتی اگر مظفر بقائی و حسن آیت دست به کار نشده بودند (صفحات 3 و 4 این متن) سیر حوادث نشان داد نهایتاً فرقی نمی‌کرد: مادهٔ 110 را سال 68 خیلی راحت در آن می‌گنجاندند.  بقیهٔ مواد قانون اساسی مقداری آئین‌نامهٔ قابل تعبیر و تفسیر است تابع مـُرّ  و بسیار منعطف و چکش‌خوار.

 

با قانون اساسی یا بدون آن، ”محال است حافظان شریعت را بتوان با استناد به حرف و امضای خودشان در سه‌کنجی ‌گیر انداخت و متعهد به چیزی یا کاری کرد.  آیهٔ ناسخ در برابر آیهٔ‌ منسوخ، سورهٔ مکی در برابر سورهٔ مدنی، حدیث متواتر در برابر روایت مشکوک.  و دخالت افراد غیرمجاز در این عرصهٔ ژیمناستیک کلامی مطلقاً ممنوع.“

 

رسیدن به این درک روشنگر در عمل را تا حد زیادی مدیون امام راحل هستیم که بی‌پرده‌پوشی اعلام می‌کرد قرآن کتاب خداشناسی است نه مجموعهٔ احکام، و حرف فقیه غالب همان نظر خداست حتی اگر خلاف نصّ صریح باشد.

 

روشنفکران و اهل دانشگاه تمام زورشان را زدند اما میان حقوقدان که می‌گوید صدای مردم صدای خداست، و کسی که بگوید حتی فقه مهم نیست و صدای شخص من صدای خداست امکان میثاق و پایبندی به عهد و سوگند وجود ندارد.  

ا

 

 اعتقاد رایج در فولکلور سیاسی: اگر ارتش بنا به وظیفه‌اش مقاومت کرده بود. . . .

 

   به ارتش وظیفه‌ای محول شد که برای آن نه آمورش دیده بود و نه تجهیزات کافی داشت. نفرات واحدهای نظامی مقابله با اعتراض خیابانی بلد نبودند.  تانک غول‌پیکر چیفتن که برای حرکت و تیراندازی در دشتهای باز طراحی شده در برخورد اول ممکن است غیرنظامی پیاده را هراسان کند اما وقتی هفته‌ها و ماهها کنار میدان پارک شود و درجه‌دارهایی که علایم روی لباسشان را کنده‌اند تا سرباز به نظر برسند بر فراز آنها لم بدهند و غذا بخورند و سیگار بکشند، از هیبت اولیه چیزی باقی نمی‌ماند.

 

در کشورهایی که کودتا می‌شود تانکها غرش‌کنان به خیابان می‌آیند و پس از استقرار دولت جدید با همان سرعت به سربازخانه برمی‌گردند.  در ایران 57 گویی شاه علیه خودش دست به کودتا زد اما وقتی به جایی نرسید مدتی فراموش کرد تانکها را از کنار خیابان بردارد.

 

درهرحال با افسران ارتش هم بسیار نامنصفانه، شرم‌آور و حتی جنایتکارانه رفتار شد.  سپردن آنها به دست خلخالی و هادی غفاری برای دفن‌شدن با هیچ منطق و معیاری همخوانی نداشت (مشاهدات نگارنده در محبس و توضیح بیشتر در این متن).

 

در هشت دههٔ گذشته دو نوع نیروی مسلح کاملاً متفاوت آزموده‌ایم.  یکی سیستم از بالا به پائين که صاحبمنصبْ ترقی و ترفیع خود و تحصیلات نظامی در خارج را مدیون یک فرد واحد بداند و از او حرف‌شنوی مطلق داشته باشد.  هنگامی که ولینعمت به دردسر بیفتد از این صاحبمنصب مطیع کار چندانی ساخته نیست.

 

نوع دوم: افرادی تشکیلاتی با حالت قشون ِ بخش خصوصی ایجاد می‌کنند و قدرت از پائين به بالای نیروی (شبه)نظامی برآيند مجموعهٔ قدرتهاى خيابانى است.  سرلشکر دکتر فیلدمارشال‌ آماتور ممکن است ظاهراً نقشهٔ عملیات جنگی ِ دستپخت اکبر رفسنجانی اجرا کند اما در واقع راه خودش را می‌رود و پروایی ندارد صریحاً تقاضای پول برای خریدن بمب اتمی کند تا روی بغداد بیندازند.  این نوع قشون مبتنی است بر آزمایش و خطا و خطا و باز هم خطا.

 

سال 57 طرفداران ارتش خلقى براي نوع اخیر گريبان چاك مى‌دادند اما سالهاست در این باره حرفی نزده‌اند تا بدانیم اکنون چگونه فکر می‌کنند.  

 

 

بندهای بالا را می‌توان چندین برابر گسترش داد و مکرر پرسید چرا انقلاب؟

 

یا می‌توان از خیر همهٔ ‌آنها گذشت و شانه بالا انداخت: چرا که نه؟ مگر تاریخ دودمانهای این صحاری ــــ ایرانشهری، تورانشهری،‌ لـُرشهری، عربشاهی، ایلاتی ــــ جز این بوده که یک نفر، در مواردی از دستجات قدّاره‌بند و حتی راهزن، میخی محکم می‌کوبد اما در عهد جانشین یا جانشینانش ستون خیمه به باد می‌رود و حرکت از نو؟ انقلاب نامی است مدرن و (در چشم ناظرانی) مثبت برای سنـّت قتل و غارت و دست‌‌به‌دست شدن پرمشقت قدرت.  کلمهٔ انقلاب زمانی موضوع بحث بود و کسانی نهضت، تغییرات روبنایی و غیره را ترجیح می‌دادند.

 

اگر بپذیریم روایات ما از تاریخ زیر تأثیر فهم ما از واقعیات کنونی است، باید انتظار داشته باشیم تحولات جوامع بشری را هر نسل بار دیگر با توجه به آخرین نتایج زیر ذرّه‌بین بگذارد.  خلخالی نظر داد حکومت اسلامی 10000 سال دوام خواهد آورد.  اگر رایش سوم که قرار بود هزارساله شود دوازده سال سر پا ماند،‌ و اگر پیشگویی شیخ با توجه به عایدات نفت و جمعیت سال 58 معنی داشت، اکنون شاید بتوان روی تخمین چند هزار یا چند صد یا 120 سال توافق کرد.  و لابد آن گاه باز پرسش همیشگی: چرا انقلاب شد؟  اما چرا که نه؟

 

اشاره کردیم با تقلیل لایه‌های هر تحول بزرگی می‌توان نتیجهٔ سریع و همه‌فهم به دست داد.  در اصطلاح دیجیتال، با کاهش رزولوشن زمان لازم برای انتقال تصویر کاهش می‌یابد اما وضوح جزئیات از دست می‌رود.

 

برای مثال، با پیشرفت طب در عصر انقلاب صنعتی، تقریباً در تمام جوامع دنیا برخورداران به مراتب بیش از فقرا تولید مثل ‌کردند (پاراگراف دوم صفحهٔ 621 این متن).  هنگام درگرفتن جنگ جهانی اول، دربارهای اروپا پـُر بود از نوه و نتیجه‌های ملکه ویکتوریا اما بسیاری‌شان در طوفان جنگ و انقلابها گم‌وگور شدند.  از 42 فرزند ناصرالدین شاه 28 نفر به سن رشد رسیدند و دو دخترش هر یک صاحب شش فرزند شد.  کشتزار اسپرم عبدالحسین فرمانفرما از این هم پربارتر بود، با 36 فرزند و 83 نوه.  شمار نوه‌های سلطان قاجار را نیافتم.  همین طور تعداد نتیجه‌های سلطان بی‌‌تاج‌وتخت.  بینهایت بعید است با همان نسبت افزایش یافته باشد و شاید بسیاری از آن 83 نفر تولید مثلی قابل‌توجه نکرده باشند.

 

در مقابل، به برکت پنی‌سیلین و واکسن و البته غذای وارداتی و رهایی از گرسنگی مزمن قرون، در دههٔ 40 بازده تولید مثل روستایی ِ ایران از شاه و اعیان مملکت جلو زد.  چنان پدیده‌ای از روزگار باستان سابقه نداشت.  آن پسربچه‌ها، چه در موافقت و چه برای ابراز مخالفت، چیزی جز الله‌ اکبر و لا اله الا الله و صلوات بلد نبودند.  شاه در حالی که در دریای جمعیت غرق می‌شد از جفای اِمریکا و توطئهٔ اینگیلیس شکایت می‌کرد.    

 

 

اکنون چهل سال بعد، باز هم برای نخستین بار، جمعیت شهر از روستا پیشی می‌گیرد، با پیامدهایی از قبیل کاهش سطح زندگی و تقاضا برای برخی تنعمات که زمانی آماج حملهٔ تبلیغاتی و حتی آتش‌سوزی بود.  طبقهٔ جدید بیش از آنکه جامعه را تغییر دهد خود در خرده‌‌‌فرهنگ تجدّد استحاله می‌شود.

 

معترضان جوانْ شعبهٔ بانکها را ویران می‌کردند بدون اعتراضی به نوع حساب‌وکتاب یا حتی بده‌بستان شخصی با آنها.  و گزارشگران خارجی با شگفتی می‌نوشتند ایران آکنده از گرایش به معنویت و مخالفت با سرمایه‌داری است ـــــ نظریه‌بافتن ِ سرپایی در سرسرای پارک هتل و ادامهٔ‌ این حرف که انقلاب ایران از مسجد بیرون آمد.

 

در مال‌اندوزی شتابان طبقهٔ جدید کمتر چیزی که بتوان اسمش را ایدئولوژی و آرمان و عقیده و اصول گذاشت در کار بود یا هست.  در برابر بانکهای خصوصی ِ متکی بر تفنگ و متصل به منبر، احتمالاً برخی از همان معترضان بانک‌‌کوب که از میانسالی گذشته‌اند داد و فریاد می‌کنند تا مگر سپرده‌های بربادرفته به کف آید.

 

اما منبر و قشون همه جا به همین راحتی به پیوندی مبارک و پرسود نمی‌رسند.  در مثلث تشکیل‌دهندهٔ طبقهٔ جدید، می‌توان تصور کرد سران قشون جدید کوشیده باشند با دو ضلع دیگر پیوند بخورند اما تنها مورد وصلت تفنگدار با بازاری که جایی نوشته شده، ازدواج کسی از کمیتهٔ بهارستان با خویشاوند عضوی از مؤتلفه ابتدای دههٔ 60 بود.  از وصلت (نامحتمل) فرزندان سران قشون با خانواده‌های عصمت و طهارت بی‌خبریم.

 

 

در ایران زمانی دراز کسانی در فکر تغییرهای اساسی و انقلاب بودند.  پائیز و زمستان 57 بخشی بزرگ از درس‌خوانده‌های ایران وضع موجود را رد کردند و پزشک، خلبان، نویسنده، شاعر، مدرس دانشگاه، مهندس، مدیر،‌ معلم، کارمند و روزنامه‌نگار "نه" گفتند (صفحهٔ 16 این متن).

 

ناصحانی آخربین اندرز داده‌اند پیش از آرزو کردن به فکر عوارض جانبی دستیابی به خواستهٔ‌ خویش و نیز از دست دادن آن باشید و دعا کنید از شرّ خواسته‌های دلتان در امان بمانید.

 

درهرحال برخی آرزوها بسیار دیر و پس از عزیمت ابدی فرد آرزومند تحقق می‌یابد.

 

ناصرالدین شاه که آرزوی سفرهای مکرر به اروپا داشت به این نتیجه رسید برای لذت ‌بردن از گشت‌وگذار در پاریس و برلن و بادن‌ـ بادن پولی لازم است که جز از معادن سنگهایی گرانبها مانند یاقوت و زمرد و عقیق حاصل نمی‌شود.  نمونهٔ آن سنگها همواره در برابرش روی میز بود و اطرافیان را تشویق می‌کرد دنبال کشف معادن گوهر و کان زر بروند.

 

آرزوی او دوازده سال پس از مرگش برآورده شد و نخستین چاه در مسجد سلیمان به نفت رسید.  چهل سال دیگر وقت لازم بود تا پولی فراهم شود که همچون محمدرضا شاه بتوان از معاشرت با پریچهرگان در هالیوود و نیویورک و جاهای دیگر لذت برد (صفحهٔ 12 این متن). اما محمدرضا پهلوی اگر در جهان باقی با سـَلـَف حسرت‌به‌دلش دیدار کند شاید به او بگوید جوجه را آخر شاهنامه می‌شمارند.

 

خود شاه پهلوی که از آن نظر آرزو به دل نماند همانند خشایارشا هوس استقرار نیروی نظامی در فراسوی مرزهای کشور داشت تا به اوضاع آشفتهٔ شاخ آفریقا سامان دهد.  اکنون رؤیای او هم به واقعیت پیوسته است و جمهوری اسلامی به حضور نظامی و لژیون خارجی و کارگاههای موشک‌پراکنی در چهار پایتخت عربی می‌بالد.

 

اما مشکلی پیش آمده: کفگیر به ته دیگ خورده و در روزگاری که دلارْ روح جهان معاصر و جان جانان به حساب می‌آید جوی سابقاً روان عایدات ارزی خشکیده است.

 

امام راحل سالها پیش از رسیدن به ‌حکمرانی‌‌ انگار با ندای سروش غیبی در فکر تدارک کوه طلا بود.  در دههٔ سی عمر پی علم کیمیا گشت اما آیت‌الله نخودکی اصفهانی صلاح ندید ایشان قادر شود خاک را طلا کند و توصیه کرد به خواندن آﻳﺔ‌الکرسی ادامه دهد.  اندرز دانای راز افاقه کرد و ایشان گرچه شخصاً مال‌اندوز و پولکی نبود هنگامی که، با دلی ناآرام از ده سال ناکامی و قلبی نامطمئن از هزیمت هولناک سال آخر، به لقاءالله متصل ‌شد صد هزار ملیان بلیان وجوهات شرعی و املاک و زمین و باغ و باغچه برای فرزندانش گذاشت.

 

 

کوتاه‌ترین جملهٔ بیانگر حال‌وهوای ایران در ربع چهارم قرن بیستم شاید این باشد: خورد به انقلاب.  کلمهٔ پرشکوه انقلاب، شامل برکندن ریشهٔ سلطنت و ویران‌کردن خانهٔ ظلم، که دهه‌ها از قلم و زبان‌ برخی ایرانیان هم طنین‌انداز بود (شیپور انقلاب، غریو انقلاب خلق،‌ پرچم سرخ انقلاب) در این جمله تبدیل به نماد دیوار و سد و چاله و مغاک و گودال و راهبند شده است.

 

اما وقتی ملتی مدام در فکر انقلاب ”کامل“ بعدی (و چشم‌انتظار جوی خون در انقلاب مهدی) باشد مشکل بتوان بحث کرد که این وضع ”طبیعی“ هست یا نیست. 

بهمن 97

 

 

صفحۀ‌‌ اول    مقاله / گفتگو/ گفتار         لوح   فهرست مطالب   سرمقاله‌ها

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.