منطقهٔ حائل
را، چه در
زمینهٔ مذهب و چه در کلیت رابطهٔ شاه با جامعه، نباید از نظر دور داشت. در میان دو جبههٔ
طرفدار یا مخالف سلطنت/پادشاه، لایه
یا منطقهای
حائل متشکل بود از ۱) کسانی که
وضع موجود را خیلی هم بد نمیدیدند، معتقد بودند پهلوی مملکت را طی فقط چند
دهه از اعماق ورطهٔ هولناک فقر و بیماری و گرسنگی و راهزنی و ناامنی و
بیسوادی به جادهٔ خاکی آورده، و تصورشان این بود اطراف شاه را افرادی
منفعتطلب
گرفتهاند، خودش آدم بدی نیست.
۲) کسانی که قلباً موافق وضع
موجود نبودند اما امید شرایط خیلی بهتری نداشتند و
هزینهٔ تغییر اساسی را، حتی
در صورت ممکنبودن،
سنگین میدیدند: گلوهای گشاد تازهکاران حریص به جای جیبهای نیمهپـُر.
از گروه اول، کسانی که اهل متن بودند
باید بعدها خوانده باشند شاه وقتی پشت میکرفن میرفت دل مدیرهای سطح بالا
شور میزد مبادا با مطلبی نیمپز و نسنجیده دستوپای همه را در پوست گردو
بگذارد. از یادداشتهای عـَـلـَم میتوان برداشت کرد که میکوشید
ولینعمتش را متقاعد کند روی هر فکر تازهای بد نیست یکیدو نفر نظر بدهند.
آخرین غافلگیری ناامیدکنندهٔ ارباب
اعلام تشکیل حزب فراگیر رستاخیز بود با مرامنامهای مثلاً دیالکتیکی به
قلم کمونیستی ازمرامبرگشته. آش شلهقلمکار مطلقاً بیخاصیت و بدمزه
و بیمشتری محصول فکر آدمی که از بس میترسید جماعت بگویند
’’یادش
دادهاند‘‘،
حتی لایهٔ حائل ِ خوشبین به خودش را غافلگیر میکرد و میرماند.
پیشبینی گروه دوم درست از آب درآمد.
فقط در کمتر از شاید یک هزارم سطح شهر تهران که دارندهٔ این کیبورد
تردّد میکند چند ده
’’همت‘‘
(= هزار میلیارد تومان) بنا و ملک و زمین مصادرهای در کشمکش بنیادها و
نهادها و قدرتها و غیره همچنان دست به دست میشود. بعید است دعاوی
حقوقی بر سر مصادره، خاصه وقتی مالک را اعدام کرده باشند، تا دههها فیصله
یابد. در زمان نوشتهشدن این سطرها موجی تازه از به توبره کشیدن املاک شروع شده.
بحث از دست رفتن مشروعیت رژیم سابق پس
از وقایع تابستان ۵۷ را شاید بهتر باشد این گونه ببینیم که شاه مشروعیتش را
نزد رکن و قلب و هستهٔ طرفدارانش از دست نداد؛ در هجوم معترضان و مخالفان
به قلب قدرت مسلط، لایهٔ حائل کماثر شد و تا حد زیادی به مخالفان پیوست.
در مکانیک موتور درونسوز،
نیمدایرههایی
روغنکاریشده به نام یاتاقان در اطراف میللنگ کار بلبرینگ میکند.
آذر ۵۷ وقتی بخشی بزرگ از درسخواندههای متجدد طبقهٔ متوسط، در تهران
میشد گفت اکثریت، شامل حقوقدان، نویسنده، پزشک،
کارمند، خلبان
کشوری، معلم، مهندس،
روزنامهنگار «نه!» گفتند، نظام
موجود، بهاصطلاح
مکانیکها، یاتاقان زد و باید پیاده میشد.
نوزدهم همان ماه (در تقارن روز جهانی
حقوق بشر و تاسوعا و بر پایهٔ توافق معترضان و ارتش بر خودداری از خشونت) شاه
راهپیمایی طولانی
فوزیهــــشهیاد انبوه جمعیت را از هلیکوپتر
تماشا کرد و نتیجه گرفت
بخشی بزرگ از خانمها و آقایان میانسال طبقهٔ متوسط
مرفه خوبتغذیهشدهٔ شیکپوش درسخواندهٔ اهل سفر خارجه که انتظار
داشت برایش نقش حائل بازی کند ذوب شده و در مخالفان سرسخت تحلیل رفته است.
با انتشار عکس و فیلم آن روز، ناظران
غربی، حتی حامیان شاه، نتیجه گرفتند او مطلقاً حق ندارد و نمیتواند و
نباید و بیمعنی است اجازه دهد ارتش به چنان افرادی تیراندازی کند.
یک سفسطه که تبلیغاتچیان رژیم ولایی
وانمود میکنند از دل و جان باور دارند مشروعیت است. نزد عامهٔ مردم
و عوام خوکرده به سنت و عادت، مشروعیت فرزند ذکور پادشاه برای نشستن به جای
او چندوچون ندارد.
اما تبلیغات
رسمی این مفهوم را تزریق
میکند که مشروعیت از ریشهٔ شرعی است لذا حکومت فرد
آفتابهبهدست نمازشبخوان مشروعیت
دارد و حکومت اهل شبنشینی
و شامپاین نه.
قاطبهٔ خلایق چنین فرضی را قبول
ندارد. شاهد بودهام کشاورز و دامدار و کاسب سادهٔ
سالمند در جاهایی بسیار
دور از هم ده سال حکمرانی روحالله خمینی را مثال میآورند که از
ابتدا گیجگیجی میخورد چه باید کرد و سال آخر را به شرمندگی و دمغی
گذراند، و به طور ضمنی نتیجه میگیرند بعد از سیوهفت سال حکمرانی به
بنبست رسیدن
یعنی به طور نسبی صلاحیت بیشتر نسبت به فردی که از باء
بسمالله در بنبست است.
سال ۵۸
اهل حوزه و منبر
میگفتند و در نشریات تازهتأسیسشان مینوشتند برای بهدست گرفتن حکومت
آمادگی نداشتند و غافلگیر شدند. تقریراتی از قبیل رسالهٔ ولایت
فقیه سالها بدون توجه به کاربرد عملی آنها طوطیوار تلقین و تکرار شده
بود با هدف صبر و انتظار برای ظهور منجی که خود میداند چگونه حکومت کند و
نیازی به مشاور و وردست ندارد.
آن عذر و توجیه گواهی نیرومند بود بر
اینکه با کماثر شدن لایههای حائل در نتیجهٔ فروپاشی نیروهای نظامی و
انتظامی رژیم شاه، توجه جراید و تمرکز درسخواندهها بر نقد و بررسی
متنهایی از قبیل آن رساله حاصلی نمیداشت جز برخوردهای خشنتر بین گلوبندک
و دانشگاه که یقیناً باز هم به سود اولی تمام میشد به قیمت تلفات سنگین
دومی که در برابر خشونت پسربچههای ازمکتبگریختهٔ حمل شده از شهرستانهای
دور فریادرسی نداشت.
در رژیم اسلامی، لایهٔ
اجتماعی ِ حائل
و یاتاقان سیاسی نازکتر
و کمرنگتر شد و امروز
مشکل بتوان گفت
از ضربهگیر فرضی
چیز
زیادی باقی مانده باشد.
حتی در موضوع حجاب که به شرف و ناموس
ربط پیدا میکند، و در جایی مانند خوزستان که بریدن سر زوجهٔ ناشزه
واقعهای غیرعادی نیست، مردان اهل مزرعه و کارگاه و کوچه و بازار ستم
شریرانه و خونبار بر کل زنان به دلیل سلیقه در پوشش را خداپسندانه
نمیدانند و آمادگی دارند جلو دوربین ماهواره بگوید
’’قانونتان
را عوض کنید.‘‘
در ادامهٔ نبرد فرسایشی،
میبینیم اسلام و ایران شاخبهشاخاند.
یا این وری یا اون وری. وسطباز یعنی
فرصتطلب و هفتخط.
|